ویرگول
ورودثبت نام
Moshavash
Moshavashاینجا می‌نویسم که نوشته باشم. شاید از پر کردن دفتری که خوانده نخواهد شد بهتر باشد!
Moshavash
Moshavash
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

منِ من کجای منه

چند وقت پیش در اثر بیماری تب کرده بودم و سردرد داشتم. باعث شده بود بی قرار بشوم و حوصله صحبت نداشته باشم. مقداری دمدمی مزاج و عصبی تر از معمول بودم. در ابتدای بیماری این علائم (تب و سردرد) خودش را کامل نشان نداده بود ولی اثرات رفتاریش به مرور برای بقیه عیان شده بود. بعد از اینکه علائم به صورت کامل ظاهر شدند، خوردن دارو را شروع کردم. ظرف چند ساعت و پس از یه چرت کوتاه انگار به حالت قبل برگشته بودم. همون آدم سابق شده بودم، با همان مختصات رفتاری و اخلاقی. اما یک سوالی برایم پیش آمد، اگر که یک قرص به اندازه نوک انگشت می‌تواند رفتار بیرونی من را تا این حد تحت تاثیر قرار بدهد، خوردن باقی خوراکی هایی که تا بحال خورده ام چه تاثیری روی من گذاشته است؟ یعنی اگر از ابتدای عمرم به جای این غذا ها غذا های تند خورده بودم، آیا الان آدم متفاوتی بود؟ اصلا هویت رفتاری و اخلاقی من چه چیزی است که اضافه و کم شدن باقی چیز ها عدول یا ارتقای اون محسوب می‌شود؟

این اتفاق یک بزنگاه بود که باقی خاطراتم را هم با همین دید مجدد بررسی کنم. مثلا به یاد دارم که در دوران کرونا، به مدت چند هفته کامل خانه بودم. این در خانه بودن باعث ایجاد سوالات فلسفی فراوان، احساس پوچی، بیهودگی و ... شده بود. سوالات فلسفی به تنهایی خوب است، ولی غرق شدن در آن دردی ست که نه تنها فایده‌ای ندارد، بلکه به نتیجه رساندن سوالات را سخت تر هم می‌کند. این وضعیت روز به روز تیره تر و بدون بازگشت تر می‌شد. در همین فکر ها بودم که ناگهان پس از چند روز ابری هوا روشن شد. از پنجره اتاقم نور خورشید مستقیما روی صورتم تابید. اینقدری یک دفعه خوشحال شدم که نزدیک یک ساعت فقط در افتاب روی تخت دراز کشیدم تا گرمای آن را روی صورتم حس کنم. در آن لحظه گویا کل فضای ذهنی ام را با یک سرم کشیده باشند، و یک مایع جدید را جایگزین آن کرده باشند.

این اتفاقات شخصی، این ایده را در من به وجود آورد که واقعا من در چه چیز ثابت هستم. چه چیزی من را به صورت مستقل تعریف می‌کند. اگر در جای دیگری از این کره خاکی به دنیا می‌آمدم چه شباهتی با الانم داشتم؟ آیا اصلا چیزی در من وجود دارد که غیر جبری بوده باشد؟

مثال ها در این زمینه فراوان است، ولی مسئله اصلی این است که چه چیزی هویت من را شکل می‌دهد، آیا سلول های تشکیل دهنده من هستند؟ سلول هایم که هر چند وقت یک بار به صورت کامل نابود و دوباره جایگزین می‌شوند. اعمال و رفتار من هستند که هویت اصلی من را تشکیل می‌دهند؟ این مثال هایی که بالاتر گفتم نشان می‌دهند که با وزش یک باد، تابیدن چند دقیقه آفتاب، آن هم تغییر می‌کند. پس چه چیز هست که باعث می‌شود حس ثبات کنیم یا فکر کنیم که اعمال و رفتارمان طبق یک سلوک شخصی در حال طی شدن هستند؟ شاید کل آن یک توهم است. توهم اینکه رفتار و کردار ما تحت کنترل یک موجود موهومی به نام خود است.


جبر اختیارموجود زندهجبراختیارهویت
۳
۰
Moshavash
Moshavash
اینجا می‌نویسم که نوشته باشم. شاید از پر کردن دفتری که خوانده نخواهد شد بهتر باشد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید