من اخیرا دوست دارم که تناقضات نهانی انتخاب ها را بیشتر ببینم. برایم جذاب است که پیچیدگی دینامیک کار ها را درک کنم. مثال بزنم، من گاهی روتین زندگی ام را میشکنم تا به یک وظیفه خاص بیشتر برسم. زمان بیشتر برایش بگذارم و نتیجه بهتر بگیرم. برای همین از ورزشم میزنم. تا زمان گذاری درست تری انجام بدهم. غافل از اینکه تعادل عادی روزانه من به سبب همان ورزش منظم، خواب منظم بوده است. این تغییر نظم معمولا باعث تغییر کیفیت و میزان خواب، و نوسانات خوابی من باعث اختلال در سیستم گوارشی من میشود. و در نتیجه به جای اینکه با کمتر ورزش کردن زمانم اضافه بشود، کیفیت زندگیم به شدت کاهش پیدا میکند و زمان اضافی که نصیبم شده بود ظرف دو سه هفته منفی میشود!
این مسئله در اقتصاد به صورت خاص نمود واضحی دارد. سیاست مداری که تصمیم میگیرد برای جذب رای بیشتر یا حتی با نیت خیر دست به افزایش افراطی دستمزد بزند، تنها به این فکر میکند که قشر کارگر را با خود همراه کند. چرا؟ چون تعداد کارگر از کارفرما بیشتر است. به نظر کار مردمی تری به نظر میرسد. یا حتی شاید از گرسنگی تعدادی از مردم واقعا دارد زجر میکشد. در عین حالی که در کوتاه مدت این تصمیم به نفع او عمل میکند و حمایت و دعای خیر گروهی از مردم را با خود همراه میبیند، اما در بلند مدت این رفتار به ضرر همه تمام میشود. چون اگر مقدار افزایش دستمزد از مقدار تعادلی که بازار لازم دارد بالاتر باشد، عملا باعث میشود که مقدار تقاضای نیروی کار کمتر بشود و با وجود عرضه بیشتر مقدار استخدام ها کاهش پیدا بکند. به عبارت دیگر، چون حداقل کارمزد بیشتر شده است، تعداد کارفرماهای کمتری حاضر هستند که نیرو در استخدام خود داشته باشند. شاید عدم تولید یا کاهش تولید به صرفه تر باشد. فلذا با اینکه این تصمیم آدم های در استخدام را خوش حال میکند ولی همچنان تعدادی را بیکار میکند.

جمله جالب تری که در کتاب مبانی علم اقتصاد گریگوری منکیو دیدم این ادعا بود که، در کوتاه مدت تصمیمات برای افزایش بهره وری و افزایش عدالت اقتصادی در تضاد هم هستند.
افزایش بهره وری را معمولا برابر با افزایش تولید میدانند. افزایش تولید یعنی افزایش کیک اقتصاد، افزایش تولیدات کلی یک نهاد اقتصادی، کشور و .... از طرف دیگر افزایش عدالت یعنی همان کیک اقتصاد را به مقدار مساوی تر بین افراد تقسیم کنیم. میدانیم که ضریب جینی بالا یا اختلاف طبقاتی زیاد برای مردم مطلوب نیست. نه به لحاظ فردی امر مطلوبی است نه به لحاظ امر اجتماعی چرا که شکاف طبقاتی و انسجام اجتماعی را کاهش میدهد. ادعای کتاب بیان میکند که یک اقتصاددان صادق هیچ گاه نمی تواند ادعا کند که تصمیمی که میگیرد همه مسائل را با هم ودرجا میتواند بهبود بدهد. یعنی اگر یک راه حل ارائه کرد که باعث افزایش تولید واحد های صنعتی میشود، احتمالا میتوان نتیجه گرفت که باعث میشود به دو قطبی بودن جامعه دامن بزند یا باعث بیکاری عده ای بشود یا .... و بالعکس اگر کسی وعده عدالت داد احتمالا در کوتاه مدت تعداد بنگاه اقتصادی را به نابودی میکشاند. این هزینه ها در همان شعار اولیه نهفته است فقط نیاز به بررسی عمیق تر دارد.