«ایدهٔ بازار خودتنظیم یک آرمانشهر سخت است. چنین نهادی نمیتواند برای مدت طولانی وجود داشته باشد مگر آنکه بنیاد انسانی و طبیعی جامعه را نابود کند.»
کارل پولانی، The Great Transformation. (نقدِ بازارِ کاملاً خودتنظیم و پیامدهای اجتماعی/محیطی آن)
در این مقاله نظرم را درمورد فیلم خزنده شب (Night Crawler) بیان میکنم و ارتباط تنگاتنگ آن با مفاهیم اقتصادی و مخصوصا انتقاد عیان آن به اقتصاد بازار آزاد را باز میکنم.
در ابتدا، اگر که فیلم را ندیده اید، پیشنهاد میکنم بخش اول بدون اسپویل تحلیل را بخوانید و از خواندن بخش دوم آن خودداری کنید. اما اگر از افشا شدن داستان واهمه ای ندارید، به طریق عادی به خواندن ادامه دهید :))

فیلم درمورد مردی است که یک کسب و کار یک نفره به راه میاندازد. هدف او، مانند هدف هر بنگاه اقتصادی دیگر، افزایش بهرهوری و درآمد است. در خلال فضای نئونوآر فیلم، چالش های راه اندازی این کسب و کار خرد مقیاس را دنبال میکنیم و اینکه شخصیت اصلی فیلم به چه شکل با این چالش ها دست و پنجه نرم میکند.
فیلم از مجموعه فیلم های خوش ساخت مستقل سال ۲۰۱۴ است و بازیگر های خوبی مانند جیک جیلنهال و ریز احمد در آن نقش آفرینی میکنند.
در ابتدای فیلم شخصیت اصلی (لو بلوم) را میبینیم که با دزدی فنس خانه ها و محوطه ها گذران زندگی میکند. در همین حین وقتی ماموران محافظتی که دولتی نیستند را میبیند به آنها حمله ور میشود تا از زیر بار مسئولیت فرار کند. همین ابتدا نشان میدهد که سوژه فیلم، موجودی بالذات بی قانون و بی اخلاق است که اگر از بند تمدن و قانون رها بشود میتواند کاملا غیر انسانی عمل کند. کاملا قابل تصور است که اگر جامعه ای به این مرحله برسد، با جنگل بی قانون تفاوتی نمیکند. این دیدگاه با دیدگاه اقتصاد دانان بازار آزاد تطابق نزدیکی دارد. آنها معمولا بر اساس همین پیش فرض ها به پایه ریزی دیدگاه خود نسبت به روابط اقتصادی داخل یک جامعه اقدام میکنند.
شخصیت اصلی داستان در صحنه بعدی در زمان مصاحبه استخدامی به صورت کاملا متقاعد کننده ای با کارفرما مذاکره میکند. اگر در مصاحبه مجموعه های مختلف ایرانی یا خارجی شرکت کرده باشید، قطعا دیده اید که دایره کلماتی که افراد برای فروش خودشان در شرکت ها به کار میگیرند، محدود است. در زمان نشان دادن قابلیت ها و مزیت های شخصی از کلمات با بزرگ نمایی و هنگام نمایش ضعف های فردی یا ضعف های مجموعه با کلمات شیک و تقلیل دهنده منظور خود را میرسانند. دقیقا مجموعه کلمات استفاده شده توسط لو بلوم(شخصیت اصلی فیلم) در کل فیلم از همین مجموعه کلمات است تا حس یک شخصیت کلیشه ای را برساند. چنین ویژگی هایی، شخصیتی تیپیکال، قابل پیشبینی و بدون پیچیدگی های روانی میسازد. فلذا کاملا مخاطب را از همدلی کردن دور میکند تا بتواند نقد خود را به سیستم بازار آزاد به کرسی بنشاند.
جلو تر که میرود، با گروه فیلم برداری صحنه های تصادف آشنا میشود. آنها از صحنه های تصادف، تیراندازی و حوادث فیلم میگیرند و به ایستگاه های خبرگزاری میفروشند. در فیلم به نظر نمیرسد این فیلم ها به صورت منظم توسط نهاد های نظارتی بررسی شود بنابراین یک نمونه ایدهآل برای نمایش بازار کاملا آزاد است. نه خبری از قیمت گذاری دستوری هست، ضمن اینکه تعداد زیادی بازیگر در سمت عرضه و تقاضای آن در حال فعالیت هستند. در این بازار هر کسی که با خلاقیت خود بتواند فیلم بهتری ضبط کند، سود بیشتری کسب میکند. از سود بیشتر میتواند بر روی گسترش کسب و کار خود سرمایه گذاری کند، تعداد واحد های فیلمبرداری بیشتری استخدام کند، حاشیه سود خود را گسترش بدهد و در نهایت آن تنها پاداشی که بازار آزاد به او ارائه میکند (پول) را دریافت کند.
در ادامه پای لو بلوم به ایستگاه های خبری باز میشود. به مانند یک مدیر باهوش، سعی میکند با هر کسی که میتواند، ارتباطات شخصی و نزدیک بگیرد. این ارتباطات هیچ قدمی برای ارتباط انسانی نیست. تماما سود نهایی است که این ارتباطات را نگاه میدارند. او تنها به دنبال Networking است. با ظهور تکنولوژی های جدید، دنیای استخدام، گرفتن پروژه های خوب و به طور کلی کسب و کار متاثر از عاملی به نام Networking شده است. منظور این است که برای داشتن کسب و کار سرزنده یا استخدام در شرکت های سرآمد نه تنها به دانش فنی بالا نیاز است، بلکه شبکه سازی در حوزه فعالیت بسیار حائز اهمیت است. در همین راستا پیشنهاد میدهند که به جای اینکه فرد تنها بر توان فنی خود متمرکز بشود، از طرق مختلف با آدم های مختلف آشنا بشود، در حوزه خود برند شخصی خود را برپا کند تا در زمان لازم از آن طریق به کار جدید معرفی بشود. این معرفی ها و شبکه سازی ها موضوع جدیدی نیستند و از گذشته وجود داشته اند اما نکته ای که جدیدتر است این است که در اکثر اوقات این معرفی ها به یک معامله برد برد تبدیل شده. یعنی هیچ بعد معرفتی در میان نیست تا باعثی تعمیق روابط انسانی بشود. فقط سود در این روابط مهم است! این فیلم به صورت درخشانی پوچ بودن این نوع روابط انسانی را نشان میدهد. ارتباطات لو بلوم با فرد زیردستش تنها تابع میزان سود و منفعتی است که به خودش میرسد. ارتباطاتش با افراد داخل ایستگاه خبری تماما ظاهری، برای شناخت کارکرد ایستگاه خبری است. روابط او هیچ عمقی نمیگیرد. تنها ارتباط سطحی که. در فیلم نمایش داده میشود ارتباط دوستانه لو بلوم با مسئول بخش خبر های فوری است. حتی این ارتباط هم در هنگام بروز اختلاف سر دستمزد سریعا نادیده گرفته میشود چون هدف هر دو کسب سود بیشتر است دقیقا همان هدفی که یک معامله دنبال میکند. در یک کلام، هیچ بعد انسانی در میان نیست چون انسان ها در گروه با هم قرار نمیگیرند. همگی اتم هایی هستند که در یک جا قرار دارند، ارتباط عمیقی وجود ندارد، قرار نیست هم وجود داشته باشد.
آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل نقل قول معروفی دارد:
«ما نه از روی نیکخواهی قصاب، نانوا یا آبجوش انتظار شام داریم، بلکه از روی توجه آنها به منافع خودشان.»
آدام اسمیت، ثروت ملل
جمله آدام اسمیت در ظاهر روی بدی ندارد، بیشتر بر روی این تمرکز میکند که اگر این ایده اقتصادی پیاده بشود، واحد های اقتصادی خود به خود بخاطر جاه طلبی که برای افزایش سود و افزایش منابع خود دارند، بدون هیچ منتی بهترین کیفیت خود را ارائه میکنند. اما روی دیگر سکه این است که اگر آن بعد رقابتی و سودجوی آدمیزاد برای افزایش خلاقیت و بهره وری زیادی ارج نهاده شود، ارزش های اخلاقی جامعه مورد تهدید قرار میگیرد. فیلم دنیایی که همه این ایده را باور کرده اند به تصویر میکشد و نشان میدهد که پایبندی به آن دنیا را جای بسیار بدتری میکند.
با گذشت فیلم، شخصیت اصلی همان خوی وحشی گری که در ابتدای فیلم در حمله به مامور حفاظتی دیده بودیم را به وفور به نمایش میگذارد. مثلا، در این بازار به شدت رقابتی هیچ ابایی از حذف فیزیکی رقیب ندارد، از انسان های قربانی جرائم تنها به عنوان سوژه های فیلمبرداری استفاده میکند(حتی اگر آن افراد در صحنه جرم قابل نجات دادن باشند!)، برای رسیدن به کیفیت بهتر فیلم های خبری، تا جایی که پایش گیر نفتد به قانون شکنی دست میزند، برای رفع تنش های داخل مجموعه خود هیچ ابایی از تله گذاشتن برای همکار خود ندارد و ... . در کل نه قانون برایش مهم است نه انسانیت. فقط کسب حاشیه سود بیشتر، بهبود محصول نهایی و پولدار شدن! شاید تنها چیزی که در ذهن لو بلوم میگذرد جامه عمل پوشاندن به این حرف فریدمن باشد:
«تنها و تنها یک مسئولیت اجتماعی برای بنگاه وجود دارد. استفاده از منابعش و انجام فعالیتهایی برای افزایش سود آن.»
میلتون فریدمن، سپتامبر 1970.
قطعا متمایل شدن افراطی به هر ایده و چسبیدن به آن ضرر دارد، یکی از آن ایده ها بازار آزاد است. به هر حال افرادی که این مقاله را میخوانند احتمالا با اقتصاد ایران آشنا هستند و میتوانند راحت تر ببینند که تنظیم گری افراطی در بازار چه بلایی به سر اقتصاد و مردم عادی میآورد. به همین علت شاید درد هایی که بازار آزاد ایجاد میکند، به نظر خواننده، راحت تر از وضعیت فعلی باشد. نکته مثبت اقتصاد بازار آزاد، به زعم من، این است که به شدت با غریزه آدم نزدیک است، همچنین نمونه هایی از بهروزی اقتصادی با این سیستم در چند صده گذشته قابل مشاهده است. اما از طرف دیگر دل دادن افراطی به آن جامعه را به جنگل بی در و پیکر تبدیل میکند. برای همین به نظرم این ایده به سیاهی که فیلم نشان میدهد نیست و میشود و باید که با اعمال تنظیم گری های محدود از اخلاقی بودن جامعه اطمینان حاصل کرد. تاکید میکنم با تنظیم گری محدود!