یک بنده خدایی هم هست توی اعضای فامیل مون که معتقد هست اصلا برنامه ریزی نمیشه کرد و باید همینجوری دل رو به دریا داد و زندگی کرد. الفاظ بسیار مناسبی در زبان فارسی برای چنین سبک تصمیم گیری و سبک زندگی هست. اما از بین همه اون ها تنها کلمه هر دم بیل رو میتونم توی این پادکست بگم. اگر این کلمه عمق مطلب رو نمیرسونه، تقصیر من نیست، به خاطر اینه که نمیشه در قالب پادکست کلمات مناسب رو به کار برد. من ولی همیشه به این فکر میکردم که اگر آینده غیر قابل پیش بینی هست، پس این همه درس مدیریت پروژه و برنامه های 20 ساله و 10 ساله توی کشورهای غربی برای اقتصاد و سفینه به ماه و مریخ فرستادن و نرم افزار و از این قبیل پس چیه؟
توی این اپیزود در مورد این صحبت میکنم که مواقعی که اتفاقات پیش رو و آینده دقیق مشخص نیستند، تصمیم گیری ریاضی به چه شکلی هست؟
در مورد انتخاب موبایل، کیفیت صفحه و دوربین و حافظه و بقیه مشخصاتش، معین اه. یعنی چی معین هست؟ یعنی اینکه وقتی نوشته 5 مگاپیکسل دیگه 5 مگاپیکسل هست دیگه، تغییر خاصی نمیکنه. اگر اون کسی هم که داره تصمیم رو میگیره شناخت خوبی از خودش داشته باشه، میزان یوتیلیتی اش هم نسبت به این 5 مگاپیکسل معین و ثابت خواهد بود، حداقل تا موقعی که این موبایل رو میخره و میخواد استفاده بکنه. اما همیشه انتخاب ها به این شکل نیست و خروجی های تصمیم معین نیستن، وقتی معین نیستن میشن نامعین. بذار قبل از اینکه جلو برم، در مورد مفهوم ارزش مورد انتظار صحبت بکنم.
فرض کن یک سکه میندازیم بالا، 50 درصد ممکنه خط بیاد و دو هزارتومان میبری، 50 درصد ممکنه شیر بیاد و هزارتومان میبازی. ارزش مورد انتظار این بازی میشه 50 درصد در مثبت دو هزار (چون داری دو هزار میگیری) و 50 درصد در منفی هزار چون داری هزار میدی. این مقدار میشه مثبت پونصد. این میشه خلاصه ارزش مورد انتظار. کاری که باید بکنی اینه که احتمال هر رخداد رو توی مقدار خروجی اش ضرب کنی و در نهایت با هم جمع کنی.
در تصمیم گیری غیر احتمالاتی به روش ریاضی در زندگی، برای هر تصمیمی که میخوایم بگیریم، مقدار یوتیلیتی هر پارامتر مهمی رو به شکل معین داریم. در تصمیم گیری احتمالاتی، به جای اینکه بیایم از یوتیلیتی معین استفاده بکنیم، میایم ارزش مورد انتظار یوتیلی مون رو مینویسیم. بقیه اش دیگه میشه مثل همون تصمیم گیری به روش ریاضی.
یک مثال بزنم که کمی مشخص تر بشه. فرض کن میخوای انتخاب رشته بکنی. برای انتخاب رشته درآمد و میزان علاقه ات به شغلی که با اون رشته میخوای باهاش کار کنی از پارامتر های تصمیم گیری هستن. حالا فرض میکنیم برای رشته الفبپ شناسی، به احتمال 20 درصد اون درآمدی که میخوای رو کسب میکنی با یوتیلیتی 1 و به احتمال 80 درصد درآمدی رو کسب میکنی با یوتیلیتی 0.5. حالا در کل یوتیلی درآمد این رشته الفبپ شناسی میشه ارزش مورد انتظار از این درآمد یعنی دو دهم در یک به اضافه هشت دهم در نیم که در نهایت میشه 0.6. حالا همین کار رو برای همه پارامتر های همه تصمیم های میکنی، و در نهایت به همون روش ریاضی که در اپیزود قبل صحبتش شد، بهترین گزینه رو از نظر خودت انتخاب میکنی.
اما این ها که میشه همه اش تئوری، یک سری مثال هم بیایم در روزمره بزنیم که بیشتر این مسائل رو لمس کنیم
حالا میخوام یک مثال دیگه بزنم. این رو برای کسایی میگم که با حرکت آس بی بی در بازی حکم آشنا هستن. به شکل ساده شده اش فرض میکنیم هر دستی که میگیریم یک امتیاز برامون ارزش داره و اگر نگیریمیش ارزشش برامون صفر هست. خیلی ساده هم فرض میکنیم که احتمال اینکه هر کارتی دست هر کسی باشه مساوی هم هست. توی دست مون هم آس و بیبی داریم و کارت ها هم متناسب پخش شدن.
حالا اگر نفر دست چپ یک کارتی رو بازی بکنه، ما دو انتخاب داریم، اینکه بیبی رو بزنیم، یا آس رو بزنیم. حالا میخوایم با هم بررسی بکنیم که کدوم رو باید انتخاب بکنیم:
اگر آس رو انتخاب کنیم، یک دست میگیریم. بیبی هم که عمدتا دست نمیگیره و همون 1 امتیاز میشه ارزش مورد انتظار مون از این انتخاب.
اگر بیبی رو انتخاب کنیم، به احتمال یک سوم شاه دست حریف سمت راستی هست که در اون صورت اون دست رو میگیرن و به احتمال دو سوم هم شاه دست سمت چپی و یار خودت هست. ارزش مورد انتظار این انتخاب میشه یک سوم در صفر به اضافه دو سوم در یک که میشه در نهایت دو سوم. اما از طرفی وقتی بیبی رو میگیریم، آس رو هم میگیریم و یک امتیاز هم از اون نصیبمون میشه. در نهایت ارزش مورد انتظار این انتخاب میشه یک به اضافه دو سوم. اگرچه این موضوع حالت خیلی ساده شده این بازی رو نشون میده، در حالت پیچیده اش هم باز انتخاب با ارزش مورد انتظار بیشتر آس بیبی کردن هست.
یکی از بزرگترین تصمیم هایی که بعضی ها برای کنکور میگیرن، سال دوم موندن و دوباره کنکور دادن هست. حالا با سیستم تصمیم گیری احتمالی میخوایم ببینیم که کنکور دادن برای بار دوم تصمیم بهینه هست یا نه؟
طبق آمار موجود، حدود یک نفر از 100 نفری که برای سال دوم کنکور میخونن رتبه شون از سال اول بهتر میشه. دو گزینه پیش رو هست، گزینه اول انتخاب رشته و ادامه تحصیل، گزینه دوم موندن برای سال بعدی. حالا اگر گزینه دوم رو انتخاب بکنیم، ارزش مورد انتظار این گزینه میشه یک درصد در یوتیلیتی رتبه ای که سال بعد قراره بهتر بشه به اضافه 99 درصد در یوتیلیتی یک رتبه بد تر. حالا این یک هزینه هم داره که باید هزینه یک سال پشت کنکور موندن، دوستان همه دانشگاه هستن آدم داره درس میخونه و تمام هزینه های دیگه اش رو حساب بکنه. بعد ببینه ارزش مورد انتظار یک سال موندن پشت کنکور تقسیم بر هزینه این انتخاب بزرگتر هست، یا ارزش مورد انتظار انتخاب رشته در لحظه به هزینه این گزینه. به وضوح و عقلانی اگر به مساله نگاه بکنیم، میبینیم که به هیچ وجه ارزش به هزینه یک سال پشت کنکور موندن بیشتر از ارزش به هزینه درجا انتخاب رشته کردن نمیشه، ولی چرا حالا یک سری افراد گزینه پشت کنکور موندن رو انتخاب میکنن؟ جواب این سوال رو در ادامه این اپیزود و همینطور در ادامه پادکست خواهم داد.
شما الان از اغلب جوون های جامعه بپرسی که ازدواج خودگزین بهتره یا ازدواج به شکل سنتی که دیگران برای آدم انتخاب میکنن، همه میگن ما دیگه مدرن شدیم، ازدواج سنتی دیگه چیه و اخه و تخه. حالا میخوایم بررسی بکنیم ببینیم که به روش ریاضی، کدوم تصمیم بهینه است. طبق آماری که چند سال پیش داده شد، یه چیزی بیش از 80 درصد ازدواج های خودگزین زیر 5 سال منجر به طلاق میشه. حالا اگر درصد طلاق رو در ازدواج های سنتی 30 درصد هم بگیریم، مشخصا تصمیم بهینه بین این دو گزینه میشه ازدواج سنتی با توجه به اعداد و ارقام، ولی در نهایت باز از هر کسی بپرسی که کدومش رو انتخاب میکنی برای زندگی ات، با احتمال زیادی میگن ازدواج خودگزین و تم دوست دختر دوست پسری و عشق و عاشقی برای ازدواج بهتره.
اما حالا چی میشه که آدم ها تصمیم های غیر بهینه میگیرن؟ دو جواب برای این سوال دارم. جواب دوم اینه که برداشت هاشون از هزینه ها و یوتیلیتی ها ناقص هست. جواب دوم رو میذارم برای اپیزود بعد اما جواب اول یکی یا ترکیبی از این 3 تاست: 1) اعتقاد به برگزیدگی، 2) خطای ذهنی در تحلیل احتمالات، 3) بیش از حد پررنگ دیدن نقش خودمون در اتفاقات.
اعتقاد به برگزیدگی:
قبل از اینکه ادامه بدم، یک سوال میخوام بپرسم. اگر ما از همه آدم ها بپرسیم که از میانگین جامعه باهوش ترن یا خنگ تر، به نظرت چی جواب میدن؟ در واقع این کار رو قبلا کردن و همونطور که انتظار میره، نتایج نشون داده که تقریبا همه مردم فکر میکنن از میانگین جامعه باهوش ترن. توی فرهنگ مون هم داریم، ملت فکر میکنن مرگ واسه همسایه است. از موتور سواری که توی خیابون تک چرخ میزنه، تا ماشینی که ویراژ میره. اون هایی هم که خودگزین ازدواج میکنن، یا می ایستن سال دوم کنکور بدن، اون ها هم فکر میکنن که اتفاقات بد برای بقیه است و برای خودشون رخ نمیده. این میشه اعتقاد به برگزیدگی که آدم ها فکر میکنن قراره اون یک درصد، قراره اون 20 درصد بشن و اون بقیه که شکست میخورن احمق ان و هیچ سنخیتی با خودشون ندارن.
خطای ذهنی در تحلیل احتمالات به همراه خطای بازماندگی:
یکی دیگه از دلایلی که باعث میشه ما غیربهینه تصمیم بگیریم، به خاطر اینه که برداشت مون از احتمالات غلط هست یا آگاهانه احتمالات رو نادیده میگیریم. یعنی مثلا به دانش آموز میگی که آقا فقط یک درصد از دانش آموزها سال دوم رتبه بهتر میارن، تازه نه اون هم یک رتبه خیلی خفن. میگه من یک رفیقی دارم که نشست خوند سال بعد رتبه اش بهتر شد رفت فلان جا الان داره پزشکی میخونه و نگاه نمیکنه به اینکه چندین نفر موندن و نتونستن. در نگاه چنین فردی احتمال شکستش خیلی کمتر از واقعیت هست. مشابه این پدیده خطای بازماندگی در ذهن افراد هست. مثلا طرف میگه من میخوام برم بازیگر بشم و تمام عمرش رو میذاره روی بازیگری. البته بازیگری مثال هست فقط. وقتی هم باهاش صحبت میکنی، میگه 4 نفر رو میشناسم رفتن فلان کار رو کردن بازیگر شدن. راست هم میگه. فقط مشکلش اینه که اون هزاران نفری که زور زدن بازیگر بشن و نشدن رو نمیبینه و تخمین درستی از احتمالات نداره. به این میگن خطای بازماندگی، یعنی فقط کسایی رو آدم ببینه که موفق شدن و کسایی که شکست خوردن رو نبینه.
بیش از حد پر رنگ دیدن نقش خودمون در اتفاقات
این رو باز وقتی با آدم ها صحبت کنی، میگن اون ها بلد نبودن ازدواج رو مدیریت کنن، من بلدم. اون ها که سال دوم شکست خوردن تو کنکور راهش رو بلد نبودن، من بلدم. اون هایی که با سرعت 180 تا توی اتوبان میرن، رانندگی بلد نیستن، من بلدم. اون هایی که سوار موتور میشن و میمیرن موتور سواری بلد نیستن، من بلدم. اون هایی که از تفریحی شروع کردن و در نهایت معتاد شدن اراده نداشتن، من بلدم. و هزاران مثال دیگه که شنونده حاذق این پادکست بهتر از من میدونه. چون این پدیده از جنس منطق نیست، نمیشه هم منطقی با چنین افرادی که اینطوری فکر میکنن صحبت کرد. موقع هایی که خودم دچار چنین خطایی میشم، به خودم میگم "سوزن هم فکر میکرد خیلی تیزه، آخر سر نخ رفت توش" جز این چیز دیگه ای بلد نیستم.
تکلیف دو هفته بعد اینه که یک تصمیم روزمره بزرگ یا کوچک که آدم ها یا خودت میگیری رو با این روش تصمیم گیری احتمالی و ریاضی بررسی بکن و برام ایمیل کن تا با هم در موردش صحبت کنیم. توی ایمیلت بهم بگو که به نظرت کاری که عمده آدم ها یا خودمون توی اون موضوع انجام میدیم منطقی هست یا نه.