رادیو متروک
رادیو متروک
خواندن ۹ دقیقه·۴ سال پیش

رادیو متروک - قسمت #5 : افق دید و برنامه های بلند مدت


داستان:

تقریبا 5 سال پیش بود که یکی از آشناها یک خانمی رو بهم معرفی کرد برای آشنایی. خانمی اهل هنر و از لحاظ ظاهری موجه و قابل قبول. من هم که در به در دنبال کیس مناسب میگشتم. از ذکر جزییات البته باید اینجا پرهیز کنم. روزی از روزها بود که از اون بنده خدا پرسیدم 10 سال بعد خودت رو در چه شرایطی میبینی؟ برنامه ات برای 5 سال آینده چیه و چیکار میخوای بکنی؟ جوابش این بود که این سبک زندگی باعث میشه آدم لذت در لحظه بودن رو از دست بده. من دوست دارم در لحظه زندگی کنم و از زندگی لذت ببرم. و به قول سهراب که میگفت "زندگی درک همین اکنون است، زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهد آمد، تو نه در دیروزی و نه در فردایی، ظرف امروز پر از بودن توست" داشت در همون روزش زندگی میکرد. داستان رو کوتاه بکنم. از 5 سال پیش تا الان توی زندگی ام با چاشنی شانس و تلاش هایی که کردم در حد خودم پیشرفت هایی کردم. آخرین خبری که دارم اون دوست مون هنوز داره توی لحظه زندگی میکنه و اکنون رو درک میکنه.

بحث:

بدون اهداف بلند مدت و بدون برنامه ریزی برای زندگی، آدم مثل یک سرگشته ای توی بیابون میمونه که هی داره اکنون رو درک میکنه، هی داره اکنون رو درک میکنه، دریغ از اینکه به مقصد و مقصودی برسه. یک سری از آدم ها یه چیزی شنیدن و زندگی در لحظه رو با زندگی بدون برنامه ریزی و زندگی هر دم بیلی اشتباه گرفتن. اینکه میگن باید در لحظه زندگی کنی، به این معنا نیست که برای آینده برنامه نداشته باشی، به این معناست که غرق در رویای آینده نباشی، هر روز که پا میشی تمام تفکراتت در مورد آینده و خیالبافی های اینطوری نباشه. وگرنه آدم در لحظه میتونه برای آینده برنامه ریزی بکنه و در همون لحظه هم باشه. موقعی که صحبت از پروداکتیویتی میشه، اغلب به این فکر میکنن که خب من کارها رو چطور باید انجام بدم تا بهینه تر بشه زندگی ام. این حرف صحیح، ولی قبلش یک چهارچوبی باید باشه که مشخص کنه اصلا چه کارهایی رو باید انجام داد، بعد به این فکر بشه که خب چطوری انجام بدم که بهینه تر بشه.

افق دید:

گام اول زندگی بهینه نه گفتن به خیلی از گزینه های پیش روی زندگی هست (یا همون قانون اولی که صحبتش رو کردم قبلا). این نه گفتن نتیجه داشتن سیستم ارزشی مون هست. اینکه ما به یک چیزی بله میگیم و به یک چیزی نه میگیم از دستگاه ارزش گذاری زندگی مون نشات میگیره. اما بعضی از مواقع هست که این سیستم ارزش گذاری مون برای خودمون واضح نیست. استفان کووی توی کتاب 7 عادت آدم های موثر میگه به این موضوع فکر کن که الان مراسم خاکسپاری تو هست. دوست داری چه زندگی یی داشتی قبل از مرگت؟ دوست داری کیا تو مراسم خاکسپاری ات شرکت بکنن؟ دوست داری چطور ازت یاد بشه؟ و سوال های مشابه این که شنونده حاذق این پادکست خودش میتونه ادامه اش رو بره. بحث فلسفی میشه و در حوزه این پادکست نیست که صحبت بکنم عمده ارزش های ما از جامعه و دور و اطرافیان میاد و زندگی کردن اون ارزش ها در نهایت به چیزی جز سرخوردگی منجر نمیشه. ولی باید این مقصد نهایی و سیستم ارزش گذاری رو مشخص بکنیم که بتونیم تشخیص بدیم که چه کاری باید انجام داد و چه کاری رو انجام نداد که در نهایت زندگی بهینه و از اتلاف عمر جلوگیری بشه. این سیستم های ارزش گذاری میتونه حول همسر، خانواده، دین و مذهب، پول، شغل، شهرت، لذت، خود آدم، دوست هاش و یا دشمن هاش بچرخه. اینکه باید حول کدوم ها بچرخه در حوزه این پادکست نیست، انتخب خودته. اما هر کدوم از این ها یا هرچیز دیگه ای که میخواد باشه، باید کاملا واضح باشه. این خیلی واضح هست که برای کسی که خانواده اش هدف نهایی زندگی اش هست و علاقه ای به شهرت نداره، ابتذال به خرج دادن توی اینستاگرام و جذب فالوئر و شهرت بیشتر کمکی به اون هدف نهایی اش نمیکنه. برعکسش هم هست، کسی که فقط به دنبال شهرت هست مثل خواهر بزرگوارمون کیم کارداشیان، حتی میره فیلم پورن بازی میکنه که شهرت بیشتری پیدا بکنه. این میشه داشتن افق دید. اینکه بدونی در کل توی زندگی چیکار میخوای بکنی و به کدوم سمت میخوای بری. این ها رو باید نوشت و هر از چندگاهی بهشون برگشت تا یادآوری بشه که مسیر کدوم وره و به چه چیزهایی نه باید بگیم. بعد از این دیگه مسئولیت میفته روی دوش خودت که بتونی توی زندگی "نه" هات رو مشخص بکنی و فقط برای اهداف و ارزش های زندگی ات بجنگی.

اما بعضی از مواقع هست که وقتی آدم به خودش رجوع میکنه، نمیدونه چی میخواد، نمیتونه انتخاب بکنه، نمیتونه سیستم ارزشی اش رو مشخص بکنه. توی چنین شرایطی میشه از یه روش معکوس میشه استفاده کرد. به جای اینکه تمرکز کنیم روی اینکه چی میخوایم، به ترس هامون و به نخواستن هامون فکر کنیم. مثلا من میترسم توی سن 40 سالگی مجبور باشم برای پول دستم رو جلوی دیگران دراز بکنم، من میترسم توی سن 60 سالگی به عقب برگردم و نگاه بکنم و ببینم کل عمرم درگیر پول بودم و نه طعم خانواده رو چشیدم، نه دنیا رو دیدم و نه تجربه خاصی کردم. سخن رو کوتاه بکنم، تو ایده رو بگیر. اگر میبینی که انتخاب مستقیم سیستم ارزشی جواب نمیده، یا ناقص جواب میده، میتونی از سیستم ترس و نخواستن استفاده بکنی برای مشخص کردن اهدافت.

اهداف 5 ساله:

مشخص کردن ارزش ها و سیستم ارزشی مقدمه زندگی بهینه تر هست، ولی کافی نیست. اینکه من بگم مثلا پول بالاترین ارزش رو برای من توی زندگی داره، این کافی نیست، این زندگی من رو در جهت پولدار شدن بهینه نمیکنه. گام بعدی اینه که بتونم با یک روش یا یک ابزاری عملکردم رو در طول مسیر پول درآوردن (یا حالا هر افق دیگه ای که انتخاب بشه) ارزیابی بکنم. یکی از روش ها اینه که برای ارزش های زندگی ات، اهداف 5 ساله بنویس. در همون مثال پولدار شدن، مثلا میتونی بنویسی که در سال 1405 میخوام سرمایه ام رو 3 برابر بکنم، دو تا استارتاپ داشته باشم، یک خونه بخرم و حالا هر هدف دیگه ای که به نظرت خودت مناسب و مساعد هست. جنس این اهداف باید ملموس باشه، باید قابل اندازه گیری باشه که بعد از هر سال مشخص بشه چقدر به اون هدفت نزدیک تر شدی و در ابعاد کمی بزرگتر چقدر به سمت ارزش هات حرکت کردی. برات مثال شخصی بخوام بزنم، چند وقت پیش داشتم با امیرحسین قیاسی داشتم صحبت میکردم و من رو یاد یک خاطره ای انداخت، از سال 1390. از مکالمه ای که بهش گفته بودم میخوام لیسانس رو 5 ساله کنم، ارشد بخونم، ازدواج بکنم و بعد هم برای ادامه تحصیل از ایران برم. اتفاقاتی که دقیقا رخ داد. از طرفی امیرحسین چنین فکری رو مسخره میکرد و میگفت مگه میشه آدم توی ایران برنامه ریزی بکنه یا برای 7 سال دیگه اش برنامه بریزه. اگرچه امیرحسین در نهایت وارد مسیر خوبی شد و پیشرفت های محسوسی کرد، ولی اغلب کسایی که بدون برنامه زندگی میکنن و تکلیف شون در زندگی مشخص نیست، در نهایت پیشرفت خیلی خاصی نمیکنن. آنتونی گیدنز (و نه اون آنتونی رابینز) هم توی کتاب جامعه شناسی اش همین رو اشاره میکنه. رفتن از بین آدم های موفق پرس و جو کردن و دیدن نقطه مشترک اغلب شون داشتن افق دید و اهداف بلند مدت هست ( البته توی پرانتز شاید رفرنس رو اشتباه کرده باشم، ولی برای اینکه نشون بدم این کتاب رو هم خوندم و مثل این پست های خفن تلگرامی و اینستاگرامی که تهش به نیچه و انیشتین میچسبونن، منم این رو به آنتونی گیدنز میچسبونم که مثلا جمله ام خیلی خفنه)

اهداف یک ساله:

تا الان بخش تئوری بهینه کردن زندگی رو بررسی کردیم. پیدا کردن اون سیستم ارزشی یا همون افق دید و نوشتن اهداف 5 ساله وقتی به عمل تبدیل نشه هیچ فایده ای نداره. بین به عمل رسوندن و این اهداف بزرگ 5 ساله، یک فاز میانی هم هست که میشه اهداف سالانه. این فرنگی ها بهش میگن new year’s resolution . میان اول سال برای سال جدیدشون یک سری اهداف جدید مشخص میکنن و تصمیم های جدید میگیرن. یکی میخواد لاغر بشه، یکی میخواد ساز زدن یاد بگیره، و قص علی الهذا. برای کسی که افق دید زندگی اش رو مشخص کرده، این اهداف یک ساله، شکسته شده اهداف 5 ساله اش میشه. مثلا اگر یکی میخواد توی 5 سال سرمایه اش رو 3 برابر کنه، هدف سالش میشه 25 درصد سود. برای گرفتن مدرک میشه مثلا پاس کردن 36 واحد، برای شهرت مثلا میشه جذب 5000 هزار فالوئر جدی. اما این اهداف سالانه باز بزرگه و باید به سایز کوچک تر تبدیل بشه. این سایز کوچک تر برای هر کسی متفاوت هست. برای یکی میشه ماه، برای یکی میشه روز. برای من هفته است. کاری که خودم میکنم اینه که اول هر سال یک جدول تولید میکنم که 52 سطر داره و 5 ستون خالی. تمام اهداف سال رو هم زیر این جدول در یک فضای خالی مینویسم، حالا مثلا تو بگو 10 تا هدف. آخر هر هفته، اهداف هفته بعدم رو توی این جدول مینویسم و سعی میکنم همون ها رو انجام بدم. این اهداف هفتگی خرد شده و بخشی از مسیر رسیدن همون اهداف سالانه است که خودشون بخشی از مسیر رسیدن به اهداف 5 ساله هستن که در نهایت در راستای ارزش های زندگی ام و افق دیدم هست.

داشتن افق دید و سیستم ارزشی مشخص منجر به این میشه که اهداف 5 ساله ملموس بوجود بیاد

داشتن اهداف 5 ساله روشن منجر به این میشه که اهداف سالانه واقعی و جهت دار بوجود بیاد

و داشتن اهداف سالانه مشخص منجر به این میشه که اهداف هفتگی / ماهانه بوجود بیاد که در راستای اهداف اصلی زندگی هست.

بدون داشتن افق دید و اهداف بلند مدت عملا کارهای هفتگی مون بدون جهت و بدون معنا خواهد بود. از طرفی هم بدون این اهداف بلند مدت، نمیشه توی هفته وقت رو به کارهای کوچک تر درست تخصیص داد چون نمیدونیم کدومش در راستای اهداف بلند مدت مون هست.

اینجوریه که داشتن افق دید و اهداف بلند مدت، ابتدایی ترین قدم زندگی بهینه میشه.

تکلیف:

- برای 2 هفته آتی، برو و به سیستم های ارزشی و افق دید زندگی ات فکر بکن و برای خودت یه سیستم ارزشی و افق دید منسجم بچین

- بعد ببین برای رسیدن به اون افق دید هات توی 5 سال آینده چه دستاورد هایی باید داشته باشی که بتونیم بگیم در راستای همون افق دیدت هست. این رو روی کاغذ بنویس و یک جایی تونستی بچسبون که ببینیش (این ایده ها خوراک انرژی بازها قانون جذبی ها ست، یه چک یک میلیون دلاری بچسبون به سقف هر شب موقع خواب بهش فکر کن، زور بزن یهو دیدی بهش رسیدی، خدا رو چه دیدی)

- حالا توی یک کاغذ دیگه بنویس که توی سال 1400 به چه دستاورد هایی باید برسی که به اون اهداف 5 ساله ات نزدیک بشی. مثل من یه جدول هم درست بکن برای بازه های زمانی کوچک تر سال 1400 (مثل هفته، دو هفته، ماه) و بعد سعی کن این عادت رو بوجود بیاری که قبل از هر بازه، برای بازه بعد اهداف سالانه ات رو خرد کنی و تلاش کنی طی این بازه به همون اهداف کوچک برسی.

نکات ریز برنامه ریزی هم بمونه واسه آینده!

برنامهبرنامه های بلند مدتافق دیدویژن و نقش در زندگیاهداف یکساله
رادیو متروک درباره پروداکتیویتی و مهارت های فردی برای زندگی بهینه صحبت میکند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید