روز – خارجی – خیابان
مردی حدود پنجاه ساله در گذر قدیمی بازار در حال آمدن به سمت دوربین است. تیپ ظاهری شبیه لوتی های قدیم بازار است. دکمههای یقه باز است و کت و شلواری مشکی به تن دارد. در زمینه تصویر صدای موسیقی سرحال زورخانه ای پخش میشود. مرد سیبیلی پرپشت و بلند و صورتی تراشیده دارد. مسیر و نحوه راه رفتنش به سمت مغازه ای است. در ادامه ورودی مغازه عطاری را میبینیم.
روز – داخلی – مغازه
مرد سیبیلو(آقا حشمت) وارد مغازه میشود و بلند سلام میکند. فروشنده که مرد جوانی است تیپی امروزی دارد و ماسک زده است. سمت حشمت میرود و از پشت دخل جواب سلام میدهد. رفتارش حکایت از آشنایی قبلی با مشتری است.
- فروشنده: سلام آقاحشمت. خوش اومدین. امر بفرمایین!
- حشمت: یه پاکت گل گاوزبون بده! اعصاب نذاشتن برامون!
- فروشنده: اعصابتون چی شده آقا حشمت؟ ماسکتون کجاست؟
حشمت دست میکند داخل جیب کت و ماسکش را بیرون میآورد.
- حشمت: ایناهش! دارم نمیتونم بزنم.
- فروشنده: عه چرا؟
حشمت با عجله و عصبی ماسک را روی صورتش میگذارد.
- حشمت: عاخه ببین! چه جوری بزنم؟ سیبیل رو چه کنم؟
- فروشنده که خندهاش گرفته میگوید: گیرتون با سیبیله؟ از مریضی نمیترسین؟
حشمت: منو ترس؟
فروشنده که در حال ریختن یک دم نوش توی لیوان یک بار مصرف است سمت حشمت برمیگردد.
- فروشنده: ماسکتون رو بدین؟
حشمت ماسک را درمی آورد و به فروشنده میدهد. فروشنده پشتش را به حشمت میکند. کمی دور میشود و روی میز را الکل اسپری میکند. بعد ماسک را میگذارد روی میز و یک خودکار برمیدارد و شروع میکند به نقاشی کشیدن. ما در تصویری که میبینیم متوجه نقاشی فروشنده نمیشویم و جزییات را نمیبینیم.
روز – داخلی – مغازه عطاری
- فروشنده: بفرما آقا حشمت
فروشنده ماسک را به سمت حشمت میگیرد و زیر ماسک یک کیسه گل گاوزبان دیده میشود.
حشمت با تعجب ماسک را روی صورت نصب میکند. تصویر بسته یک سیبیل نقاشی شدهی مشکی عین سیبیل حشمت روی ماسک را نشان میدهد.
مرد جوان آیینه را سمت حشمت گرفته است و از پشت ماسک میخندد.
حشمت: هاااا! حالا شد...