مهدی نوری
مهدی نوری
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

آلبوم اوس احمد


روز- داخلی – مغازه مکانیکی

نما آینه عقب یک پراید را نشان میدهد.

صدا: بیا! بیا! بیا! صاف کن! خوبه.... تصویر باز میشود و یک پراید سفید رنگ ساده با اندکی خوردگی روی چال مکانیکی قرار گرفته و راننده (سرمدی) که مرد جوانی با محاسن مشکی و پیراهن پارچه‌ای ساده روی شلوار است از ماشین پیاده می‌شود.

مکانیک لباس مکانیکی (اوس احمد) به تن و لبخندی به لب در حال جمع کردن آچارآلات و ابزار از روی تخته‌ابزار است. در همان حالت می‌پرسد: چند وقته که دنده‌هات صدا میده؟

مشتری که از تشخیص زودهنگام و بی‌گفتگویِ مکانیک تعجب کرده، می‌گوید: دو سه روزه! سلام...

اوس احمد: حله! الان ردیفش می‌کنم.

و بلافاصله وارد چال مکانیکی می‌شود.

روز - داخلی – مغازه مکانیکی

دقایقی گذشته و اوس احمد از چال بیرون آمده و در حال تمییز کردن روغن و گریس از دستانش با دستمالی قدیمی است. در همین حین نگاه براندازانه‌ای به مرد مشتری می‌کند و می‌گوید: خیالت تخت! تا یک سال آینده دهنده‌هات روونه؛ آقای؟

مشتری می‌گوید: سرمدی هستم. رفیق آقا سهیل. از شما تعریف زیاد شنیده بودیم. گویا بیراه هم نیست. واقعا اوستا هستین احمد آقا...

اوس احمد: این آقا سهیل از اون کار درست‌هاست. رفیقاش هم رفیقای ما

سرمدی: شما لطف دارید. چقدر تقدیم کنم؟

اوس احمد: قابل شما رو نداره. کاری نبود. هرچقدر که دوست داری؟

سرمدی: نه خواهش می‌کنم بفرمایید!

اوس احمد: آقا سهیل گفت شما معلمید؛ معلم‌ها گردن ما حق دارن... سی تومن کافیه

سرمدی که از شنیدن قیمت تعجب کرده می‌گوید: عه! بنظرم کم گفتین

اوس احمد به جای جواب دادن به سرمدی: آقا معلم شما چه مدرسه‌ای درس میدین؟ چی یاد بچه‌ها میدین؟

سرمدی: دبیرستان. فیزیک.

اوس احمد: چه خوب! میاین بچه‌های عقب افتاده تو فیزیک رو راشون بندازین؟

سرمدی: بچه‌های کجا؟

اوس احمد: همین بچه محل‌های ما...میدونین که خیلی پول و پله‌ی رفتن کلاس و موسسه‌ها رو ندارن! زورشون به گرفتن معلم خصوصی هم نمیرسه!

سرمدی: آره. چرا که نه. هم خصوصی هم گروهی. هرکی این شرایط رو داشت بهم بگین، من هستم.

اوس احمد سراغ آلبوم قدیمی بزرگی می‌رود و آن را باز می‌کند. بعد یک برگه مقوایی سفید رنگ برمی‌دارد و می‌‌گوید: آقای سرمدی . فیزیک . دبیرستان . تدریس خصوصی و گروهی شمارتون رو اینجا بنویسین!

سرمدی برگه را می‌گیرد و شماره را می‌نویسد. بعد کارت بانکی‌اش را به اوس احمد می‌دهد.

اوس احمد سراغ کارت‌خوان می‌رود!

روز – داخلی – تعمیرگاه (از نمایی دیگر)

در این اثنا جوانی پشت سر سرمدی ظاهر می‌شود. می‌گوید: سلام اوس احمد!

اوس احمد: سلام آقا محمدحسن. عُقُر بخیر!

محمدحسن: اوس احمد! دیشب سقف مغازه از نم این چند وقته بارون ریخته پایین یه تیکه‌ش. کسی رو داری؟

اوس احمد (با لبخند): ها... بنا می‌خوای؟ دو سه تا دارم. آقا سرمدی بی‌زحمت اون آلبوم رو بده آقا ورق بزنه.

سرمدی آلبوم را جلوی محمدحسن می‌گذارد و سراغ اوس احمد می‌آید.

محمدحسن شروع می‌کند به ورق زدن آلبوم.

نمای آلبوم پر از کارت ویزیت‌های رنگارنگ است. همه صنفی توی‌اش دیده می‌شود. لابه‌لای کارت ویزیت‌ها کاغذهای دست‌نویس اوس احمد هم هست.

چند دقیقه بعد...

محمدحسن می‌گوید: ماشاالله یک بازار کامل آدم کاردرست و با وجدان اینجا دارین.

اوس احمد: بله! پر از خوبای راسته‌اس

محمدحسن دارد صفحه به صفحه آلبوم رو با دقت بررسی می‌کند.

اوس احمد رو به سرمدی: راستش آقا معلم این آلبوم جای آدمای کاردرستی مثل شماست. من خوبای هر صنفی رو دستچین می‌کنم. دو تا شرط هم داره رفتن تو این بازارچه. یکی اینکه با خدا باشن و کار رو درست انجام بدن. دوم اینکه گرون‌فروشی نکنن و با قیمت خوب کار مردم رو راست و ریس کنن.

محمدحسن: اوس احمد! سه تا رو اینجا پیدا کردم. آقا رحیم معمار. ابراهیم آقای بنا و آقا هادی صفری.

اوس احمد: ها هر سه خوبن! ببین آقا رحیم که پیر این کاره و نصف خونه قدیمی‌های محل کار اونه! آقا ابرام نوساز کاره و این ساخت و سازهای امروزی رو بهتر بلده. ولی به نظرم تو به آقا هادی زنگ بزن! این جوون تازه زن گرفته و دستش تو خرجه. خوش قول و قرار هم هست. الانم کاری دستش نیست.

سرمدی: اوس احمد کارت دسته ما تموم قد در خدمتیم. مشتری شدیم اساسی.

اوس احمد: آلبوم ما رو مزین کردین!

مکانیکتعمیرکارکار خیر
اینجا از ارتباطات، روابط عمومی و تبلیغات مینویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید