پایان تلخ چه قدر مهم است؟ قدیمترها که فیلم میدیدم از پایانهای دردناک بدم میآمد. روی آوردم به رمان و کتاب، دیدم که آنجا هم وضعیت همین است. به جز چند موردی که خیلی هم در ذهنم نیست، پایانها عموماً دردناک بودند. گاهی حتی خواب ادامه فیلم را میدیدم. یا حتی ادامه داستانهایی که خوانده یا شنیده بودم. درد میکشیدم از این پایانی که انتظارش را نداشتم. انگار حرفی پشت سر این پایان بود که درکش نمیکردم.
بعدها متوجه شدم که آدمهای زیادی به خاطر همین پایانهای دردناک، دیگر سینما نمیروند، فیلم نمیبینند و حتی کتاب نمیخوانند. از خوانندههای زیادی میشنوم که «کتابهای ایرانی پر از آه و ناله هستند.» یا «فیلمهای ایرانی همه اش بزن بکش و غیرتی بازی است!» و بگذریم از حرفهای دیگر. اما این موضوع فقط به فیلمهای ایرانی برنمیگردد. درست است که غیر ایرانیها با گذاشتن چند تا از آن عاشقانههای قابل سانسور، حال مخاطب را کمی عوض میکنند، اما در نهایت همان کاری را میکنند که نویسنده ایرانی با حال مخاطب کرده است.
از کلاس ها و برنامه ها در اینستاگرام من خبردار بشوید! همیشه خبری هست
پستچی دوبار زنگ میزند!
اولین فیلمی که چنین حالی به من داد، «پستچی دوبار زنگ میزند» با بازی جک نیکلسون و جسیکا لانگ بود. وقتی فیلم شروع شد، از دیدن صحنههای خیانت زن حالم گرفته میشد. شوهرش را میدیدم، تا حدی حق میدادم به زن. اما با طبیعت روزگار کاری نمیشد کرد. زن جذاب بود و پستچی هم از آن کاربلدها که زن را با تمام جزئیاتش میشناخت. زن برای بار اول خیلی مقاومت کرد و دست آخر کوتاه آمد. اما وقتی دید که ماجرای زندگی اش میتواند خیلی بهتر باشد، با مرد همراه شد.
پایان فیلم درباره الی چه می شود؟
یادداشتی در مورد فیلم اژدها وارد می شود
صفحات صبحگاهی خوب است یا بد
سایت نویسندگی مصطفی مردانی