حجم دردهایی که در حال تجربه اش هستیم و در آینده منتظرمون هستند خیلی زیاده...
گاهی از زندگی کردن خسته میشم،
از خودم میپرسم چرا بین این همه بی عدالتی باید زندگی کنم؟
از بدو تولد بی عدالتیها و تبغیضها شروع میشه و بقیهی زندگی شبیه یه جوک بی مزه بنظر میاد. اگر عدالتی بود باید در طبیعت بود، حالا که نیست از مردمان چه انتظاری میره؟
میپرسم چرا دور تکرار هر روزهی آدمهای جهان اینقدر هیجان انگیز بنظرشون میاد، تا بخاطرش هر کاری کنن؟ به کجا باید برسیم که واسهاش تلاش میکنیم؟
به دیوار خیره میشم،
دردهای جسمی و روحی ام رو عقب میزنم اما چند لحظه بعد همون سنگینی روی سینه ام فرود میاد و سوالهای بی جوابم باز هم حل نشده باقی میمونه. کاش میشد از بودن انصراف داد، کاش.