واقعا نباید اون هزار تا تفنگ رو میخریدم؟ ندزدیدم که. پولشو دادم. جک گالاگر، بیا و از این مسئلهی ساده بگذر... من از دیدنت خیلی خوشحالم. البته نه اینجا. توقع نداشتم منو بکشونی جایی که دزدهای دست و پا چلفتی رو میاری و بازجویی میکنی. خب به هر حال ما از اون موقعی که خیلی جوان تر و لاغرتر بودی و هنوز اون زن فلوریداییتو طلاق نداده بودی با هم رفیقیم. مدت زیادیه مگه نه؟ خیلی کارها با هم کردیم. کارهای بزرگ. کسی نمیدونه ولی اسم و من و تو به هم گره خورده. جک گالاگر و من! بایون جو زاکرلی... اینجوری نگاه نکن... حالا شاید در مقابل اون بالاسریها کارمون اینقدرها هم برجسته نباشه... ولی ارزشمنده مگه نه؟!
تو به دو چیز خیانت نمیکنی. یکی اون دستمال دوریقهی سرخت که نشوندهندهی اینه که یه تگزاسی اصیلی، دومی هم به من، تا نشون بدی یه تگزاسی اصیل با شرافت و خانوادهداری. جک عزیز...
اینطوری به من نگاه نکن خائن بی شرف بی خانواده. حتی یه قطره خون اسپانیایی هم توی رگات نیست. هلندی بی رگ. اصلا میدونی چیه. خودم دیدم اونجا که عکس اجدادت رو زدی به دیوار خونهات، یکیشون شبیه یه کچل سوئیسی بود که انگار سه ماه بوده فقط از پنیر گاوهای مریض تغذیه میکرده. جک گالاگر، همیشه از من مراقبت میکردی و افبیای رو ازم دور میکردی... اما من هم بی مزد رهات نمیکردم؟ میکردم؟ اون فورد موستانگ ۱۹۵۵ که برای ارتقای درجهات بهت هدیه دادم رو... هنوز داری؟ قبول دارم. توی شهر من، نیوجرسی، ماشین محبوبی نیست ولی خب، گفتم باید مطابق محل زندگی خودت، توی اون منهتن کوفتی با خیابونای تنگش باشه دیگه.
از نیویورک بدم میاد دیگه... برای همین کارتل من توی کارائیب کار میکنه... از نیوجرسی هدایتش میکنم. حتما میخوای بپرسی چرا دراگ... این صنعت یه دراگونه جک گالاگر، یه اژدها، یه اژدهای طلایی توی یه هالهای از دود. جوانهای امروز درکی از سختی زندگی ما توی زمان جنگ با نازیها ندارن، دلشون میخواد توهم بزنن. الان همه عاشق توهمن. همه دنبال اینن که یه هیجان جدیدی رو، بدون این که از توی اتاقشون تکون بخورن تجریه کنن. من هم این توهم رو بهشون میفروشم. پوله که این وسط حکومت میکنه.
حالا به نظرت من نباید اون هزار تا تفنگ رو میخریدم؟ ندزدیدم که... پولشو دادم. پولشم ندزدیدم. دراگ فروختم. جرمه؟ باشه... ولی مگه من حق و حسابشو به این آیزنهاور، رئیس جمهور مفنگی ندادم... دیوانه داره کشور رو از بین میبره. رفته توی خاورمیانه پشت سر هم کودتا میکنه، اما از بغل گوش خودش بی خبره. اصلا انگار هواسش نیست این یارو فیدل کاستروی ریشو از هر خاورمیانهای روی نفت خوابیدهای خطرناکتره... تو فکر کن نفت نداشته باشیم. چی میتونه این جوانهای پر توقع امروزی رو آروم کنه... دراگ... جک، فکر کردی مشکل من با کاسترو، این مزخرفات کمونیستیشه؟! نه دیوونه، اون همهی کلوبها رو تعطیل کرده. قمارخونهها، بانکها، هتلهایی که پاتوق آدمهای من بود.
کوباییها کلوب تروپیکانا رو به گلوله بستن. چند تا از تولیدکنندههای خوبم اونجا کشته شدن.
بار کومودورو رو آتیش زدن. زیر زمینش یه انبار بیست هزار تنی بود. همش سوخت. الان کل هاوانا از دود سوختن انبار بار کومودورو چت کردن... سرخوش شدن که میخوان با ما آمریکاییها سرشاخ بشن! مگه غیر اینه؟ هرچند آبی از این آیزنهاور بی بنیه گرم نمیشه. مرتیکه انکار از بچگی اخته بوده.
چه میدونه چه بلایی سر من اومده. اونا، اونا کازینوی هلیتون و ریویرا رو مدرسه کردن. الان ما کجا معامله کنیم جک؟ توی دفتر معلمها؟
کابارهی کاپری محل ارتباط با خردهفروشای آمریکای جنوبی بود. بعضی هم از دومینیکن میاومدن. لعنت بهش. این یکی رو داداش فیدل، اون رائول دختر باز گفته تعطیل نکنن. ولی دیگه هیچ غیر کوبایی نمیتونه بره اونجا. همهی روابطمون بریده شد.
اون هتلای ناسیونال و سنت جونز و پلازا هم شدن نماد آمریکا. تف به مدیرای احمق این هتلا که خیال میکردن دیکتاتور بی شعور کوبا، اون باتیستای کوتوله میتونه جلوی فیدل رو بگیره. به مسیح قسم، جو گیر شدن... پرچم ما رو از پشت بومهاشون آویزون کردن تا پایین. صبح بیدار شدن دیدن فیدل و رفیقاش جلوی در وایسادن وسط خیابون، سیگار برگاشونو دود میکنن، اسلحه به دست زل زدن به پرچم آمریکا. همشونو کشتن... یکایکشونو. بعدشم هتلا رو ملی کردن. دیگه کی میتونه اونجا جاساز کنه. پارتیبازی ندارن دیگه. قبلا اگه یه دلار میگذاشتی روی میز رسپشن، دقیقا کلید همون اتاقی که میخواستی بهت میداد. میرفتی جنستو بر میداشتی و... تمام. الان چی؟ دلار شده سند مرگ. هر یه دلار، یه گوله تو سرت خالی میکنن، دو تا فحش لاتینی هم اشانتیون روش.
بعد توقع داری من عصبانی نباشم؟ نخوام این رژیم کثافت کاسترو رو ساقط کنم؟ اون از اون گندی که آیزنهاور توی خلیج خوکها به بار آورد و... همهی اپوزیسیون کاسترو رو به کشتن داد، این هم که سال آخر ریاست جمهوریشه و حال و حوصلهی هیچ غلطی رو نداره.
چرا فکر میکنی من نباید هزار تا تفنگ بخرم؟ ندزدیدم که. پولشو دادم.
جک گالاگر... برای یه ارتقای درجهی دیگه آماده باش. کنگره رو آروم کن، بهت قول میدم توی دولت بعدی، خودت به ریاست افبیآی برسی.
حالا هم بزار من از این جا برم بیرون، طوری کاسترو رو با این تفنگا که میسپارم به مزدورهام میکشم، که هیچ وقت بهار ۱۹۶۱ رو نبینه. مطمئن باش.