ویرگول
ورودثبت نام
مسلم عارف
مسلم عارف
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

جاودان...

تا این ساعت باید کار تو تمام شده باشد.
حتما تا حالا همه‌ی یارانت را کشته‌اند. بالای سر هر کدام که رفته‌ای، جماعتی از دور ایستاده‌اند، لای صف‌ها زده‌اند تا زجر کشیدنت را ببینند. این‌ها موقع نبرد با یارانت، هر یک زخمی به آن‌ها می‌زدند و مسابقه می‌گذاشتند که تو با دیدن کدام زخم اشک خواهی ریخت.

تا این ساعت، موقع خطابه‌ات، هلهله کرده‌اند، دشنام‌هایشان را داده‌اند، سنگت زده‌اند، تیربارانت کرده‌اند.

از اسب زمین افتاده‌ای، هجوم پیرمردهایشان را دیده‌ای، لگدمال شده‌ای و در آخر، با دهانی خشک و لبانی خیس خون، با زندگی خداحافظی کرده‌ای.
زیاد نگذشته‌. طبعا تا الان غارت‌ات کرده‌اند، زیر سم اسبان استخوان‌هایت خورد شده‌اند و پهلویت شکسته است.
خیمه‌ها را که خودت می‌دانی. می‌سوزد. تا نیمه‌شب، آن عمودی که از علم عباس کشیدی زغال خواهد شد و در دل تاریکی، سرخی‌اش خواهد درخشید. بوی دودش تمام دشت را خواهد گرفت. بوی دود، بوی آب، بوی علف‌زارهای کنار شط، عراق را پر می‌کنند.
فرزند دختر کوچکی داری که مشامش، به این بوها آشنا نیست. عطر تن تو را می‌جوید. اما نخواهد یافت و نه گم خواهد کرد. سرت، پیشتاز کاروان خواهد بود و این، دخترکت را راه خواهد برد تا به شام برسند.
خشم شام، یزید است. عذابی است برای خودش. سخت‌تر از تمام راه. و خواهرت این حصار دردآور را خواهد شکست. تنها پسرت، آبِرویت می‌شود و صورتت‌ را از شراب یزید خواهد شست.
چهل روز دیگر اهلت را زیارت خواهی کرد. و آن اوج غربت است. کوفیان پشیمان، حتی از عیال تو هم استقبال نمی‌کنند. دیگر بهانه‌ی فریب و غفلت ندارند، اما این بی‌وفایی در خون آن‌ها رخنه کرده است.
زینب به کوفه رو نخواهد کرد.
تمام داغ تو در کربلا دوباره زنده می‌شود. باز هم به یاد می‌آورند چه بر تو گذشت. چه گفتی، و چه شنیدی، چه خواستی، و چه دادند.
تا این ساعت باید کار تو تمام شده باشد.
حال بگذار من از جاودانگی‌ات بگویم. نمی‌خواهم بگویم که خون تو اکنون بر شمشیر پیروز شده، یا با نابودی یزید پیروز خواهد شد. نه!
خون تو خواهد جوشید. منِ خدا خون تو را تازه نگاه خواهم داشت. من این نبرد را جاودانه می‌سازم.
نه تو فراموش می‌شوی و نه آن ملت و مردمی که تو را کشتند. تا آن روز که حجت بازگردد، خون تو از میان شیارهای شمشیرهای شکسته‌ی این دشت خواهد جوشید. و پیروزی تو آن زمان است که او بازگردد و در این صحرا قدم گذارد.
و از امروز به بعد، یاد تو در عالم گسترش می‌یابد. مردمان تو را دوست خواهند داشت و ملتی که تو را کشتند، لعن و نفرین می‌کنند. و تا زمانی که او باز نگشته است، هر کس که به این مردم ننگ و نفرینی فرود آورد، در واقع بر خود طعن و لعن کرده است. چراکه این مردمان یک بار تو را کشتند، ولی آن‌ها، هر روز او را می‌کشند و بر خونش پای می‌کوبند. شاید در آن پایکوبی، نام تو را هم ذکر کنند.
تا این ساعت باید کار تو تمام شده باشد.
ولی من با این مردم کار دارم. آیا کسی پیدا می‌شود که خون تو را بر دامنشان به آن‌ها نشان دهد؟

امام حسینخونکوفهایرانمهدویت
داستان‌نویس و ژورنالیست هستم و از این دریچه، کمی به هم نزدیک می‌شویم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید