نمیدونم چرا هر وقت وارد حرم حضرت معصومه میشم، دلم میخواد تند و تند به آبخوری برم و...
حتی نمیدونم چرا بعدش دوست دارم از زاویههای مختلف از گنبد و گلدسته و ضریح و در و دیوار گرفته تا چمدون و بارو و بندیل مسافرها و زائرها عکس بگیرم.
عجیبتر این که خودم هم هنوز نفمیدم چرا یک مسیر رو چندین و چند بار طی میکنم تا دوباره به ضریح برسم. هیچ وقت یک بار، چند دقیقه کنار ضریح نمیایستم و خلاصه، این دقایق رو در ثانیههای متعدد هر بار اومدن، تقسیم میکنم.
اون جا همه چیز خاصه. حتی من که فکر میکنم معمولیترین آدم سیارهی بنیبشر هستم، رفتارهای خاص و خارقالعاده و در حدی، خارجالعاده از خودم نشون میدم.
شاید خاص بودن رو توی لباسهای «آنطور» ببنیم ولی واقعا خاص بودن، هویت داشتن، شخصیت داشتن، خود بودن و خدا داشتن، همه در این حرف نهفته است.
میگویند در ادبیات داستانی، شخصیتپردازی امر مهمی است. کارهای خاص، حرفهای خاص، لحن خاص، رفتار خاص، گذشته و آیندهی مطلوب خاص، یک شخصیت رو میسازند.
شما در این حرم، شخصیتپردازی میشید. باید دیگه از بعدش مطمئن باشید. فکر کنید خودتون رو به دست چخوف سپردید. به دست تولستوی یا حتی ویکتور هوگو.
نمیدونم، مهم اینه که این کوزهی گلی تازهتراش رو تا کورهی اجتماعات بیرون از حرم سالم برسونید. خاص بودن رو از اینجا به تمام زندگیتون تزریق کنید.