سلام حال خوش امروزم
چند ساعت بیشتر از به دنیا اومدنت نمیگذره اونقدر در دنیا عجیب نگاه و بودنت غرق شدم که درک درستی از هستی، بودن و نبودن ندارم، از انکار جهان، تفاوتهای هستی و نیستی، خدا، مرگ و کامل شدن، کمال، اتفاق، حدس، لحظه، و نگاه یه بچه چند ساعت به دنیا اومده، انگار همه چیز فرمول عجیبی به نام عشق داره، هر کدوم با ترکیب و اندازه های متفاوتی نیاز، نظم و تداعی در هر لحظه در یه مکان و زمان خاصی، انگار ما هستی فراتر از هستی خودمان داریم انگار ما مای
مطلق شعور هستیم در یک لحظه از افرینش، و بعد حس کامل رنج.
انگار نمی دانم هامان اونقدر ادامه دار که کسی ورای اون ها فقط خط میزنه بر بی سوالی شون
انگار جهان ادامه کامل شدن ماست وقتی عاشقیم و وقتی منکر خویش.
وقتی تلفظیم در بطن کامل کلمه و هر روز روز خویشیم در زندگی و مرگ.
اری سلام
من به انکار خویش در لحظه دیدنت نگاه کردم در چشم در چشم شدنت به روز چهارم تیر ماه با ساعت ده صبح با ملاقات دقیقه ها وقتی نامت را در ذهنم انقدر تداعی میکنم تابفهمم روزی بی گاه و اگاه از هزار سالگی و مرگ این دل نوشته در نام وبی نامی بخوانی...
مهرسا جان تولدت مبارک....