زیبای من انگار خدا را ندیده ای
کلمه به کلمه و رقص به رقص
سکوت به سکوت و هجا به هجا
خالی از انچه رنج می داند و به زبان نمی اورد
لحظه می داند نمی افریند
و عشق به فواصل هر مقدمه بی مقدمه عاشق میکند
شرح را به اشتیاق
و ادم ادم خویش میشود
بی انکه بداند و معنی کند این بودن را
و ازکجا بود و به کجا....
چنین هزار هزار یک قرن بر او گذشت
بی انکه عاشق شود به شوق
و رقص کند به گرودن
که زیبایی نیست که می رقصد
لحظه است ُ در جاودانگی ققنوس وار
عصری به جراحت ومعنی
آری زیبای من
خدا را ندیده ای زیبا به زیبایی خویش
پروانه وار این جهان
پروانه وار هزار با امدن و رفتن و شمع شدن
و ادم ُ ادم خویش شدن
وقتی کسی ادم خویش نیست