چیزی درون ذات بشر بودن هست که نیست ؟
دوباره اتفاق افتاده درون ،ماه وسال و لحظه و هیچ یک لحظه که گاهی تو باشی و گاهی کلمات و گاهی صدایی از متن موثق فعل هایی انجام شده در نشده های خیال انگیز بشری که من باشم و صدایی که تو ،باورت میشود آنقدر دچار سردرد و سکوت شدم که سال به ناکجا ی حالا رسید ، مرگ ها اتفاق افتادند ،بوسه ها نامی شدند بر پیشانی زنان فلبداهه گوی خیابان آ... ،کسی ندانست چرا چیستی ندارد وقتی موذن اذان میگوید ، کسی ندانست من نام تو را در شعر هایم تو مینامم در مینایی این پرگار و فصل شدن زمستان در شعر ی بلند به زمزمه بی پایان ..
آه کاش می دانستم چه میگویم چه میخواهم بگویم بر ای این روزهایی که عاشقانه هامان نامی برای نام شدن ندارند ...