ویرگول
ورودثبت نام
مصطفی بابائی
مصطفی بابائینجوایی از گفت‌وگوهای درون ذهن.
مصطفی بابائی
مصطفی بابائی
خواندن ۱ دقیقه·۱۷ روز پیش

رویاهای فراموش‌شده

چند روز پیش با دوستی مشغول قدم زدن بودیم. میان حرف‌هایمان از هر موضوع ممکن که گاهی به فوتبال کشیده می‌شد و گاهی به نظام‌های اقتصادی و چه و چه‌ و چه، پرسید "بزرگ‌ترین هدفت تو زندگی چیه؟"

اصلا مهم نیست که پاسخ من یا خودش به این سوال چه بود. آن چیز که اهمیت دارد این است که با چه تناوبی ، چه به‌ وسیله خودمان و چه به وسیله دیگری، با این پرسش برخورد می‌کنیم.

شخصا در دوران نوجوانی، بخش بزرگی از ذهن من را همین سوال پر کرده بود. بعد از مواجهه با آن یا می‌فهمی پخی شده‌ای و خرسند از آن، یا می‌فهمی در خم یک کوچه گیر افتاده‌ای؛ پس به تکاپو می‌افتی تا بالاخره روزی پخی شوی.

در نتیجه چه کسی شده باشی و چه نشده باشی، برخورد با این سوال به سودت می‌شود.

بعد از گذر از آن روزها، حالا که برچسب بزرگسال روی من زده شده، به حدی در مسائل روزمره حل شده‌ام که دیگر فرصت رویارویی با این پرسش وجود ندارد. روزمرگی گردابی است که تا به خودت می‌آیی، می‌بینی در وسط آن مشغول دست و پا زدن هستی. اوضاع قدری بدتر هم می‌شود وقتی درمی‌یابی گرداب چیزی را از تو گرفته که حالا نبودش را حس نمی‌کنی.

اهمیت این سوال برای من در موفق شدن و مزایای آن نیست. البته راستش را بگویم در آن هم هست، اما حالا حرف دیگری دارم. تلاش برای چیزی شدن قصه‌ساز است و همین زندگی را پویا می‌کند. هرگاه قصه متولد می‌شود، ما حرفی برای گفتن داریم و قدری باتجربه‌تر شده‌ایم. بدون قصه ما لاغر و ‌نحیف می‌شویم. لایه‌های‌مان کم می‌شود. ملات زیستن در تن‌مان تحلیل می‌رود. اما با وجود قصه، قصه زیستن تغییر می‌کند؛ قصه حلقه اتصال انسان‌هاست که در پستی و بلند آن، با هم همذات‌پنداری می‌کنند.

قصهسوال
۱
۰
مصطفی بابائی
مصطفی بابائی
نجوایی از گفت‌وگوهای درون ذهن.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید