شرکت با سرعت باور نکردنی داشت رشد میکرد. ظرف سه سال از ۲۰ نفر به حدود ۳۰۰ نفر رسیده بودیم. دفتر مرکزی رو سر یه داستانی به صورت ضربتی به یه ساختمون ۴۵۰۰ متری در سعادتآباد منتقل کردیم. جابهجایی که در یک آخرِ هفته، با حدود ۴۰ تا کامیون انجام شد. کارِ شبانهروزیای که بیشترِ بارش رو دوش محسن حسنزاده و حسین نجار بود. کلا ماجرایی بود. تجربهها و چالشهای مربوط به اجاره کردن ملکها در تهران رو هم در یک متنی جدا بهش خواهم پرداخت؛ چالشهایی از قبیل پیدا کردن ملکهای مورد نظر، ایجاد ابزارهای تصمیمگیری برای انتخاب بینگزینهها و نهایتا ماجراهای مذاکرات با مالکین و نهایی کردن قراردادها. این منتقل شدن به دفتر جدید انگار سرآغاز یک سری تغییرات شد.
اون حس و حالهای خوب داشت یواش یواش کمرنگ میشد. انگار وقتی که سازمانها بزرگ میشن، این تغیرات گریز ناپذیر میشن. انگار یه دو- سه سالی زمان میخواستم که بفهمم دنیا کمی خشنتر از این ایدههای آرمانیِ منه و فضای کسب و کار قاعدههای خاص خودش رو داره. تقریبا دیگه حس میکردم که در فضای شرکت، صرف بنگاه اقتصادی بودن، اهمیت داره. میدونستم که جنس فعالیتی که داریم، داره یک سری امور رو برای مردم تسهیل میکنه و در حال خلق ارزش هستیم اما نمیتونستم خودم رو با این حرفها قانع کنم. حس میکردم یه جای کار ایراد داره. قبل از اینکه نقدم رو بیشتر باز کنم دوستدارم دستآوردهامون رو یکم بهش بپردازم.
کار معناداری که سازمان شکل داد پرداختن به موضوعاتی بود که به خاطر جبر سیاسی دنیا، مردم ایران رو ازش محروم کرده بودن مثل فیلتر بودن دسترسی ایرانی ها به اپ مارکت گوگل و گوگل کروم توسط گوگل در ایران. شرکت داشت به صورت لوکال روی نرم افزارهایی کار میکرد که زندگی مردم رو راحتتر میکرد و ما ازش محروم شده بودیم. چیزی هم که بعدا متوجهش شدم که به نظرم مهمتر از خود شکل دادن این نرمافزارها بود، این بود که شرکت به عنوان یک پیشرو در صنعت آیتی، در ریل گذاری فرهنگ استارتاپی در ایران نقش اساسی بازی کرد. چیزی که به نظرم در نهایت باعث شد در حوزه اپلیکیشن ها در ایران، نه تنها چیزی از دنیا کم نداشته باشیم بلکه حتی میتونستیم بهشون تنِ هم بزنیم. وقتی اومدم هلند این تفاوتها رو کامل به چشم دیدم. نرم افزارهایی مثل تاکسی های اینترنتی، رزور هتل وپرواز، اپ مارکت ها، اپ مارکت های فروش دسته دوم کالا، نقشه های مسیر یابی، سفارش آنلاین غذا و خریدِ اینترنتی رو میتونم بگم هیچی که کم نداشتن و تو بعضیهاشون هم حتی بهتر بودن. این خیلی دست آورد بزرگی هست. من به خودم میبالم و افتخار میکنم که جزئی از این حرکت ماندگار در فضای کسب و کار ایران بودم. شاید من و تیم امکانات نقشی سمت بیزینس اصلی سازمان نداشتیم اما در شکل گیری فرهنگ سازمانی جذابی که به وجود اومد سهم قابل توجهی داشتیم. این پیشرو بودن در کلیت سازمان، ما رو هم سوق داده بود که پیشرو باشیم. از ظرفیت هایی از مدیریت امکانات و املاک سازمان بهره بردیم که کاملا به روز بود و حتی یه جاهایی کارهایی کردیم که با توجه به تمامی محدودیتهامون بسیار نوآورانه بود. تمامی اینها باعث شد که وقتی اومدم هلند حس کنم که حرف های زیادی برای گفتن دارم. کارهایی که ما در این حوزه استارت زدیم، به سرویس های ثانویه یک اعتباری بخشید و جریان ساز و اثرگذار در ارتقای استانداردهای فضای کار و سرویس های مرتبطش در ایران شد. اثراتی که بعد از خروجم از کافه بازار و صنعت آی تی کاملا حسش کردم. این اثر بخشیهایی که داشتیم و ظرفیتی که در بچهها میدیدم این انتظار رو در من ایجاد کرده بود که ما نقشی فراتر از اینهای که خلق کردیم و در حال خلقش هستیم میتونیم داشته باشیم. در ادامه به تشریح چالشی میپردازم که این جنس دستآوردهامون رو برام کمرنگ کرد.
در کنار این اثربخشیهایی که داشتیم، شرکت داشت پول درمیاورد مثل خیلی از شرکتهای دیگهی موفق. قاعدتا هنرِ مدیران شرکت پیدا کردن مسیرهایی بود که پول در بیاد و یک ارزشی هم خلق بشه. چیزی که داشت خوب انجام میشد. اما تو ذهنم اینطور بود که در این جامعهی در حال گذار، اینکار رو ما نکنیم احتمالا یکی دیگه یکم بعدتر انجامش میده. یک بدعتی که دوست داشتم شرکت سمتش پیش بره کمرنگ کردن آسیبهای نظام سیاسی و اقتصادی حال حاضر کشور بود. در ادامه یکم اینو باز میکنم:
موضوع فعالیت اقتصادی آزاد و صرف دنبال کردن سوداقتصادی توسط بنگاههای افتصادی رو زمانی کاملا در راستای منافع جامعه میدونستم که در کنارش یک نظامِ باز توزیعِ درآمد وجود داشته باشه که امکان رشد رو برای تمامیِ اعضای جامعه فراهم بکنه. منظورم از این امکان رشد برای تمامی اعضای جامعه، دسترسی به امنیت، سلامت و آموزش بود. در صورت نبود این سازوکار، صرف دنبال کردن سود افتصادی توسط بنگاها، میتونه به ایجاد اختلاف طبقاتی فاحش در جامعه منجر بشه. این موضوعِ وجود اختلاف طبقهی فاحش برام یک رِد فِلَگ حساب میشد. حالا که ما یک حاکمیت سیاسی نابلد داریم که نمیتونه این امکان رشد رو برای همه فراهم کنه، آیا فعالین اقتصادی، به آسیبهای انباشت ثروت در دست یک گروه و تثبیت شدن طبقهي ثروتمند در طول سالهای آتی آگاه نیستن؟ انصافا مثلا میدیدم که حسام چقدر دست به خیره و چه کارهای ارزشمندی رو بعد از ساعت کاریش داره میکنه، اما آیا همهي صاحبان ثروت طوری رفتار خواهند کرد که طبقات موروثی در جامعهي ما شکل نگیره؟ شواهد و قرائن اقتصادی که چیز دیگهای میگفت. حتی اگه همهی صاحبان ثروت به صورت انفرادی هم میخواستن در جبران این کاستیها بربیان، قاعدتا کار سازمانی و گروهی اثرگذاری بیشتری خلق میکرد. جدا از شرایط سیاسی و اجتماعی ایران، من نگاهم به مدل راین نزدیک بود ( در مقابل مدل آنگولوساکسون) و برای جامعهی با سیستم توزیع درآمد کارآمد هم، بنگاهها رو فراتر از بنگاه اقتصادی و در واقع یک بنگاه اجتماعی تعریف میکردم. چرا که اعتقاد داشتم که کما کان ساید افکتهای منفی در نظام بازار آزاد وجود داره که نگاه جمعنگر بنگاه اقتصادی میتونه به کمرنگ کردن این ساید افکتهای منفی کمک کنه. جدا از این موضوعات، شکل دادن یک الگوی عملی از روابط اجتماعی دیگر نگر هم برام اهمیت پیدا کرده بود که انگار این دیگه خیلی ایدهآلگرایانه بود. در هر صورت با این مفروضات حس میکردم که یک ظرفیتی داریم که خیلی به صورت اساسیتر میتونیم خلق ارزش کنیم و شاید قبل از اون آسیبهای بالقومون رو کمرنگ کنیم. یکم زیادی شد پرداختم به این موضوع:)
در هر صورت ما یا نمیخواستیم یا نمیتونستیم این نگاهها رو در قالب بیزینسمون بگونجونیم. حرکتهایی در باب کمک مثلا به زلزلهزدگان شکل میگرفت اما چون اینها رو در راستای شکل دادن به برند سازمانی میدیدم خیلی برام خالص جلوه نمیکرد. من مسئولیتهایی فراتر از این دست کارها رو بهش فکر میکردم. هرچند موضوعِ پیچیدگیهای بنگاهداری در ایران و نیاز به تلاشهای شبانهروزی برای صرفِ سر پا ایستادن، شاید اجازهي گسترده کردن دامنهي نگاه به موضوعات رو نمیداد. اما خب من از خودم و بچههای شرکت انتظار زیادی داشتم که ما باید چراغ خودمون رو بیافروزیم. چطور تونستیم در حوزهی نرمافزار، نگاه ایجاد ارزش رو با کسب درآمد منطبق کنیم، چرا نتونیم تفکر نقش فعال اجتماعی داشتن در راستای کمرنگ کردن سایدافکتهایی که اشاره کردم رو با تفکرهای کسب درآمد پیوند بزنیم؟ وقتی که در راه کنشگری اجتماعی و اقتصادی قدم میذاریم، چرا در کنار راحتکردن زندگی برای مردم، به کم کردن آسیبهای ساختاری فکر نکنیم؟
من اعتقاد به اصلاح اجتماعی از بالا به پایین نداشتم. به باورم اگه تغییری در نظام حاکم سیاسی اتفاق بیوفته بدون اینکه زمینههای تغییر در بدنهي جامعه مهیا نشده باشه تغییر لزوما به اصلاح و رشد جامعه در بلندمدت منجر نمیشه. در این شرایط که ما منتقد شرایط اجتماعی و سیاسی بودیم، موضوعات رو اینطور میدیدم که باید در انجام کاری که فکر میکنیم درست هست آستین بالا بزنیم بدون اینکه سلامت بیزینسمون رو هم به خاطر بندازیم. حالا به چرایی این مدل نگاهم به موضوعات هم ایشالا در نوشتههای بعدی خواهم پرداخت.
نتیجتا اینقدر فضای ذهنیم از جو غالب در شرکت دور شده بود که دیگه حتی این دغدغههامو مطرح نمیکردم. شرکت شده بود ۵۰۰ نفر و دیگه نمیتونستم ایدههای آرمانیم رو توش بگونجونم. انگار وزن کارمندان هم برای سازمان کم شده بود. به نظرم جذب سرمایهای که شرکت داشت بی تاثیر در این نگاه نبود. اینطور حس میکردم که سازمان یه جورایی دیگه خودش رو از کارمندان بینیاز میدید. شرایط اینطور برام جلوه میکرد که نه تنها فرهنگ سازمانیمون رو نشر ندادیم بلکه انگار کمرنگتر هم شد. شرکت یک نگاه نو رو در فضای کسب و کار ایران راه انداخته بود و ارزشهای رو پایه گذاری کرده بود اما خب با نگاهِ اجتماع محورِ من، فاصله داشت. دیگه امیدهام رنگ باخت. انگار دوباره پرت شده بودم وسط خیابون…
پایان قسمت سوم