مصطفی کزازی
مصطفی کزازی
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

سینمایی هیچکس / #نگاه_من

"به نام هنرمندترین"


در ابتدا باید گفت، فیلم هیچکس پر از خون و خون ریزی و خشونت است و بهتر است افراد کم سن و سال به تماشای آن ننشینند.

و دیگر آنکه، اگر خیلی به این جزئیات توجه نکنید که چرا در این شهر هیچ کسی صدای تیراندازی نمی‌شنود و اصولاً چرا این دنیا صاحب ندارد، می‌توانید با خیال راحت فیلم را تا انتها نگاه کنید!

کارگردان فیلم هیچکس، ایلیا نایشولر، متولد ۱۹نوامبر ۱۹۸۳ نوازنده و فیلمساز روسی است. وی بنیان‌گذار گروه مستقل راک روسی Biting Elbows و شرکت تولیدکننده Versus Pictures است.

همچنین کارگردانی، تهیه‌کنندگی، نوشتن فیلمنامه، و آهنگسازیِ موسیقی فیلم"هنری جان‌سخت"در سال۲۰15 را در کارنامه خود دارد.

هیچکس، یک اثر یک ساعت و نیمه و در ژانر حادثه‌ای / معمایی / روان‌شناسی، است.

اثر بی‌شباهت با سری فیلم‌های جان ویک نبوده و هاچ منسل می‌تواند شمایل جان‌ویک در میان‌سالی باشد.

نایشولرِ کارگردان نیز، باکمی پختگی بیشتر اما هنوز، عاشق کشت و کشتار به سبک ویدئو گیم است.

نمای آغازین ‌هیچکس، از کهن‌الگوهای روایات جنایی گرفته شده و آن، قرار گرفتن مقابل بازپرس در اتاق بازجویی است.

فیلم با موسیقی‌ای باکلام آغاز می‌شود. کلام موسیقی کارایی مهمی در فیلم دارد چرا که، به مخاطب یک ذهنیت اولیه می‌دهد و آن را آماده اتفاقات پیش رو می‌کند، و در انتهای فیلم که (به جز چند پلان نهایی) در همان پلان آغازین به پایان می‌رسد قضاوت مخاطب را، هم‌راستای نگاه فیلمساز می‌کند.

اثر زمان زیادی را بابت شناساندن محیط و شخصیت‌ها هدر نمی‌دهد و سریعاً مجموعه کنش‌هایی که بیان‌گر روابط عاطفی زن و شوهر و روزمرگی‌هایی که شخصیت اصلی یعنی هاچ منسل(یا همان هیچکس) هر روز با آن دست و پنجه نرم می‌کند را از طریق نماهای بسیار کوتاه با ذکر روزهای هفته نشان می‌دهد.

هیچکس، که قبلاً مخوف‌ترین مأمورمخفی یک سازمان بوده، مردی است که پس از بخشیدن یکی از قربانیانش(که خلافکاری ماهر بوده و پس از آمرزیده شدن توسط وی زندگی‌اش را دگرگون کرده و یک «مرد خانواده» شده است) و سپس سر زدن به او در سال بعدش، تصمیم گرفته که مانند او زندگی کند.

سعی کرده چنین راهی را پیش بگیرد اما از مرز بالش‌هایی که همسرش در بستر دونفره‌شان می‌چیند و روزمرگی‌هایش، کاملاً متوجه می‌شویم که او در این مأموریت (پدر و همسر خوب بودن) شکست خورده است.

او تنها دخترکش را دارد، که عاشقانه دوستش دارد و زمانی که پدرش در کنارش هست از هیچ چیزی نمی‌ترسد.

همین عشق پدر و دختری در نهایت باعث شعله‌ور شدن خشم اژدهای خفته‌ی درون او شده و ماشین کشتار جمعی دوباره روشن می‌شود.

اکشن فیلم سرحال و سرگرم‌کننده است و به خوبی با استفاده از نماهای کوتاه و برش‌های متقاطع بین مکان‌های مختلف هیجان صحنه‌های اکشن را منتقل می‌کند.

مثلاً سکانس درگیری در اتوبوس، به واقع همه چیز سرجای خودش قرار دارد؛ حتی شخصیت اصلی نیز به قدر کافی کتک می‌خورد و به هیچ عنوان یکه‌بزنِ ضدضربه نیست. لحن سکانس حالت جدی‌تری نسبت به کل فیلم دارد و مبارزات تنوع خیلی خوبی دارند. زیرا اینجا از کمربند و نی نوشیدنی، و حتی میله‌های اتوبوس استفاده به جایی می شود، و وقتی که هاچ با خونسردی و آرامش گلوله‌های تفنگش را خالی می‌کند می‌توانیم با او همذات‌پنداری کنیم.

در آثار اکشنی که گلوله حرف اول و آخر را می زند، کاریزماتیک بودن قهرمان یکی از مهمترین عوامل موفقیت فیلم است و به نظر می رسد که باب ادنکیرک(هاچ منسل) تا حد زیادی چنین ویژگی دارد.

کارگردان از ادنکیرک خواسته که تمرکزش را بر زبان بدن معطوف ‌کند و می‌خواهد که بازیگر از این طریق، احساسات و کارهایش را به بیننده نشان دهد.

هرچند ساختار روایی فیلم پیرنگ خطی است اما، روایت فیلم سیر سریعی دارد و بدون معطلی پیش می‌رود.

این روش جلو بردن داستان، باعث شده که نویسنده و کارگردان از وقایع در حال وقوع داستانی به سرعت رد شوند.

چنین دستورالعملی به سادگی باعث"تک بعدی"بودن تمام شخصیت‌ها، حتی خود شخصیت اصلی می‌شود.

برای مثال، رابطه پدر-پسری(در رابطه با خانواده هاچ) خیلی زود در فیلم جایش را به رابطه پسر-پدر سالمند (در رابطه با پدر هاچ) می‌دهد و در نهایت هیچکدام به وضوح مشخص نشده و به درستی شکل نمی‌گیرند.

روایت سطحی و کم عمق با نبود یک افسانه پردازی غنی در دنیای هیچکس، به مقبولیت فیلم صدمه می‌زند،

به طوری که سناریو آن را می‌توان یک سناریو معمولی دانست تا یک سناریو خلاقانه.

اثر از باب میزانسن و دکوپاژ در صحنه‌های مهمِ خودش، نمره قابل قبولی می‌گیرد و به واقع خوب کار شده‌اند.

نورپردازی و استفاده از تضاد رنگی در صحنه های مختلف هم، از جمله مواردی است که قابل اشاره است.

و در انتها باید از عملکرد خوب بدلکاران، کار مناسب تیم گریم، تدوین خوب اثر و صدالبته فیلمبرداری و نورپردازی مناسب که از نقاط قوت فیلم هستند، نام برد.

کلام آخر؛

هر فیلم یک تجربه است و تجربه، بدردبخورترین چیز آدمی! فیلم را ببینید.


به قلم: مصطفی کزازی

نقد
قلم را نفس می کشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید