سید مصطفی قاری
سید مصطفی قاری
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

هنرمندگرسنگی و سلبریتی‌ها

فرانتس کافکا در «هنرمندِگرسنگی» قهرمانش را پشت میله‌های قفسی قرار می‌دهد که می‌خواهد با نمایش ریاضت ناشی از تحمل گرسنگی به مدت چهل روز، نظر و تحسین مردم را به خود جلب کند. بعد از چهلمین روز اما، هنرمندگرسنگی دیگر توجه و تحسین مردم برایش اهمیتی ندارد و از این افسوس می‌خورد که چرا اکنون که می‌تواند گرسنگی را بیش از این نیز تحمل کند و «هستی» خود را بیشتر پرورش دهد باید نمایشش تمام شود.

در واقع هنرمند به نقطه‌ای رسیده که ذهن را از کنترل کالبدش رها کرده است و برای شناخت هرچه بیشتر خود، و رسیدن به هدفی والاتر که دیگران از فهم آن عاجزند حاضر است رنج بیشتری را به جان بخرد، حال آنکه پس از پایان چهل روز، دیگر این نمایش برایشان جذابیتی ندارد و بی‌تفاوت از کنار قفس و نمایش تکراری گذر می‌کنند.

تا اینجای داستان را داشته باشید؛

درهفته‌های اخیر و هیاهوی جشنواره، سلبریتی‌ها با مطرح کردن کلمات درشت و اظهارنظرهای عامه‌پسندانه علیه یکدیگر مواضع و گاهی ژست‌های اپوزوسیونی می‌گیرند. مردم، ملت، آزادی، وضع خراب و دسیپلین فلاکت هم برای جمع پذیری لقلقه‌ی زبان ایشان!

شاید مقایسه‌ی «هنرمندگرسنگی» با سلبریتی‌ها و هنرمندان عصر حاضر، اعم از ایرانی و خارجی، مقایسه‌ای دور از ذهن باشد. از طرفی ممکن است در رویکردهای مختلف نقد اثر، چنین استنباطی از بافت داستان انتزاعی به نظر برسد.

اما برای تامل در «هستی» هنرمند به معنای واقعی، کلیدواژه‌ی «ریاضت» را از داستان اگزیستانسیالیستی کافکا وام می‌گیرم تا این پرسش را مطرح کنم که کدامیک از این جماعت سلبریتی تا به امروز پشیزی از «عافیت طلبی» خود را برای آزادی، اعتقادات یا حتی مردم نادیده گرفته است!؟

کدامیک سبک زندگی‌اش نه حتی برابر، بلکه نزدیک به طبقه متوسط است که می‌گوید «ما همان مردم هستیم»؟

کدامیک دستمزد پروژه‌ی مشکوک به فسادش را به مردم بازگردانده که امروز دم از قرآن و ثبات و عقیده می‌زند؟

کدامیک در کف خیابان حاضر به پرداخت هزینه‌ی اعتراضش با سرکوب شده است که می‌گوید «ما شهروند نیستیم، ما اسیریم»؟

پرواضح است که این جماعت نه عملشان و نه باطنشان، سنخیتی با زندگی مردم عادی ندارد اما خوب فهمیده‌اند که در کدام بزنگاه از مردم سخن بگویند، کجا به هسته‌ی ثروت و قدرت نزدیک شوند، کجا سبز شوند، کجا بنفش شوند، کجا تَکرار کنند و کجا وسط لحاف عافیت بخوابند که خدای نکرده ککشان بگزد!

این‌ها مصداق همان یوزپلنگ خوش اندام و تربیت شده‌ پایان داستانِ «هنرمندگرسنگی» هستند که بعد از مرگ او، جایگزینش در قفس می‌شود. اینبار دیگر قفس برای انسان‌های دوپای معمولی(بخوانید عوام) تکراری نیست و دیدن جانوری در حیطه‌ی فهم خودشان با جفتک‌ها و نعره‌های جذاب جذبشان می‌کند. حیوان هیچ فهمی از آزادی ندارد و قفس را قلمروی فعالیت‌های بقا جویانه‌ خود می‌داند. هر خوراکی را بدون توجه به منشاء آن می‌خورد و زندگی بی‌دغدغه‌ی خود لذت می‌برد، چون ماهیتش ایجاب می‌کند که دلیلی برای ریاضت کشیدن و اندیشیدن نداشته باشد. و از طرفی ارتباط برقرار کردن با ماهیت چنین جانوری، برای انسان‌های دوپایی که دایره‌ی تصورشان از زندگی، همچون یوزپلنگ، محدود به خوردن و خوابیدن و لذت‌جویی است آسان‌تر خواهد بود تا نمایش تکراری ریاضت کشیدن هنرمند گرسنگی دیوانه!


کافکاهنرمند گرسنگیسلبریتینقد سلبریتی
هرچه با رسانه، اقتصاد رسانه، مدیریت رسانه، محتوا و افکارعمومی در ارتباط باشد را دوست دارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید