#زندگی_نامه_عزیز_نسین
«پدر و مادر وی از دهکده انادولو (استانبول) است. عزیز نسین در یکی از روز های جنگ جهانی اول بدنیا امد؛ خانواده عزیز نسین خیلی فقیر بودند؛ عزیز نسین خود را هیچ وقت آدمی بدشانس نمی گفت بلکه به فقیری اش افتخار می کرد که در خانواده یی فقیری که نود درصد ملت را تشکیل می دهد. اسم اصلی اش "نصرت" اما اسم هنری اش "عزیز نسین" است، چهار برادرش پشت سر هم بخاطر تشنه گی و گرسنه گی به ابدیت پیوست.
زمانیکه عزیز نسین ۱۰ ساله بود شوق "نویسنده گی" به سرش زد، پدرش به عزیز نسین گفت: ’’استعدادت را به نویسنده گی خرج نکن کار هایی دیگری کن تا پولی بدست بیاوری’’ نوشتن را یاد نگرفته بود که به لیسه عسکری فرستاده شد. در حالیکه عزیز نسین می خواست "نویسنده" شود اما "سرباز" شد!.
بعد از شش سال از لیسه عسکری بیرون شد؛ و به شوق دلش به نویسنده گی پرداخت، اولین داستان خود را به انجمنی سپرد مدیر مسئول بعد از خواندن داستان بجایی که زار زار گریه کند قاه قاه خندید و گفت: باز هم از این داستان ها برایم بیاور.
آن چیزی که من برای گریه کردن نوشتم آن ها خندیدند و... بدین وسیله من را فکاهی نویس معرفی کرد؛ حالا که سال هاست از ان زمان می گذرد واقعاً نمی دانم طنز نویسی چیست؟»
#عزیز_نسین
#اولاً عزیز نسین در جایی بدنیا آمده بود که هر روز جنگ و خون ریزی در آن بود؛ و فرزندان بی بضاعت مورد ’’توهین’’ و ’’تحقیر’’ قرار می گرفت.
#ثانیاً عزیز نسین شوق نویسنده گی به سر داشت؛ اما به خاطر "چالش ها" و "کنش ها" به آن نرسید.
#ثالثاً عزیز نسین در خانواده یی چشم گشود که از لحاظ اقتصاد، اقتصادی خوبی نداشت البته عزیز نسین خود را هیچ وقت آدمی بدشانس نمی گفت.
#اولادان_افغان
اولاد افغان هم در جایی هستند که هر روز جنگ و خون ریزی هست، آن ها در خانواده یی بدنیا می آیند که "فقیر" هست، آن ها به دلیل چالش های زندگی مجبورند مهاجر شوند یا کار کنند تا لقمه "نانی" بدست آورند.
آن ها اینگونه بودند؛ حالا چگونه شدند!؟
ما چگونه بودیم؛ حالا چگونه شدیم!؟
روزگار غریبی در دیار غریبی؛
روزگار غریبی ما هم در این دیار غریب می گذرد.