خدا را آنگونه که من میفهمم، نه در هیبت یک نیروی دوردست و نه در قالبی که بشر بهسادگی بتواند درک کند، بلکه در لطافت هر نسیم و در اعماق هر نگاه نهفته است.
خدا برای من همان آفتاب صبحگاهی است که با اولین پرتوهایش، زمین خسته را بیدار میکند و به آن، زندگی دوباره میبخشد.
خدا را در خندهی کودکانی میبینم که بیپروا و بیدغدغه، جهان را با نگاه معصوم خود مینگرند. خدا در زمزمهی آبشارها و در سکوت کوهستانها، در رقص برگهای پاییزی و در شکوه شکفتن گلها حضور دارد.
خدا، آنگونه که من میفهمم، در دل هر عشق و هر امیدی نهفته است؛ او در دستهایی است که به یاری دیگران دراز میشود، در دلهایی که برای صلح و عدالت میتپند و در اشکهایی که برای شادی و غم دیگران ریخته میشود.
خدا در هر لحظهای که قلبم با محبت و مهربانی پر میشود، در هر زمزمهی دعایی که از دل برمیآید، و در هر اندیشهی پاک و نیکو که در ذهن مینشیند، وجود دارد.
آری، خدا آنگونه که من میفهمم، نه تنها در آسمانها، بلکه در تمامی ذرات این جهان پهناور حضور دارد؛ او در هر نفسی که میکشیم، در هر گامی که برمیداریم، و در هر لحظهای که زندگی میکنیم، همراه ماست.
نویسنده: مصطفی ارشد