مصطفی ارشد
مصطفی ارشد
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

"قصه‌های ناگفته یک نان به دست"

امروز این مرد را دیدم که روی پیاده‌رو نشسته و نان ساده‌ای به دست داشت، پر از قصه‌های ناگفته و حس‌های عمیق در تار و پود نگاهش وصله شده بود.
مردی که شاید روزگاری در همین خیابان‌ها به دنبال کار و تلاش روزانه می‌گشت و حالا به این نقطه رسیده، جایی که تنها همدمش نانی است که به آرامی می‌خورد.

اینجا، در حاشیه خیابان و مقابل مغازه‌ای با تبلیغات رنگارنگ، این مرد نه تنها به ما یادآوری می‌کند که زندگی گاهی چقدر بی‌رحم می‌شود؛ بلکه نشان می‌دهد که امید به فردا، حتی در چنین لحظاتی، همچنان در دل‌های آدمی زنده یا بی‌فایده است.
مرد، نانی به دست دارد، یعنی به نوعی واقعیت ساده و در عین حال تلخی از زندگی را به نمایش گذاشته است؛ نانی که شاید تنها خوراک او برای امروز باشد، با دستانی که شاید روزگاری به کارهای سخت عادت داشته‌اند.
نگاهش شاید به دنبال چیزی دورتر از این پیاده‌رو و نان در دستش است، شاید به دنبال خاطراتی که در ذهنش حک شده‌اند یا امیدهایی که روزگاری برایش داشتند.

هم‌نشینی مرد، جلوی درب فروشگاه، تضاد جالبی با پشت زمینه رنگارنگ و شلوغ مغازه دارد، جایی که، مایحتاج اولیه زندگی هر آدمی بفروش می‌رسد.
مرد، بدون هیچ عجله‌ای، در این گوشه از خیابان، غرق در افکار خودش است و شاید این لحظات برایش بیش از هر زمانی دیگر، یادآور روزهای گذشته باشد.
در میان آدم‌هایی که به سرعت از کنارش عبور می‌کنند، بدون آنکه لحظه‌ای مکث کنند و به این مرد و داستان زندگی‌اش فکر کنند.
در این شلوغی، او یک مامن ساکت و آرام است، کسی که در سکوت خودش، هزاران حرف و داستان دارد که شاید هیچ‌گاه شنیده نشوند.
این تصویر، نه تنها تلخی زندگی را به ما یادآوری می‌کند، بلکه نوعی از استقامت و صبوری را هم به نمایش می‌گذارد. زندگی در تمام لحظاتش، برای همه‌مان به شکلی متفاوت پیش می‌رود، اما در این تصویر، لحظه‌ای از زندگی مردی را می‌بینیم که شاید با کمترین‌ها، هنوز هم امید به فردا را در دلش دارد.

نویسنده و عکاس: مصطفی ارشد

موقعیت : مشهد - خیابان قائم - ۹ شهریور ۱۴۰۳

زندگیامید
* نویسنده و شاعر * صاحب کتاب‌های : شاعرانه‌ی عشق - اناردون – داستان‌های زیرپوستی - عشق، قرنطینه، مرگ و چندین اثر مشترک دیگر در نشرهای مختلف داستان‌نویس اجتماعی و طنز http://www.mostafaarshad.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید