این روز ها مطلبی در شبکه های مجازی می چرخد با عنوانی مشابه تخمین وزن گاو، یا خرد جمعی یا همچین چیزی.
جریان از این قرار بوده که صد و اندی سال پیش دانشمند همه چیز دان انگلیسی، فرانسیس گالتون، به نمایشگاهی محلی می رود که در آن گاوی به نمایش گذاشته شده، و مسابقه ای برگزار شده است با این مضمون که شرکت کنندگان باید وزن گاو را همینطور چشمی حدس بزنند، و نزدیک ترین گمانه زنی به وزن واقعی گاو برنده ی مسابقه است.
مسابقه برگزار می شود و یکی برنده می شود، ولی گالتون کنج کاو از برگزار کننده برگه های پاسخ شرکت کنندگان را می گیرد و معدل گمانه زنی ها را می گیرد و در کمال شگفتی متوجه می شود که معدل گمانه زنی 787 شرکت کننده 1197 پوند بوده، و وزن واقعی گاو 1198 پوند. یعنی نظر جمعی شرکت کننده ها فقط نیم کیلو با وزن واقعی گاو فرق می کرده.
و او از این داستان نتیجه گرفته که – برخلاف باور قبلی اش – خرد جمعی بهترین روش برای تصمیم گیری هاست.
و این قصه را در سال 2004 کسی به نام جیمز سورو ویکی در کتابش به نام خرد توده ها (The Wisdom of Crowds) آورده است.
چک کردم همه ی این ماجراهایی که بالا گفتم درست بود.
این لینک صفحه ی سورو ویکی توی ویکی پدیا
این هم لینک کتابش
این هم لینک ترجمه اش که کتابسرای تندیس با عنوان خرد جمعی، و ترجمه ی سید مصطفی رضیئی چاپ کرده
گالتون را هم خودتان سرچ کنید اگر حوصله کردید. آدم بزرگی بود.
سورو ویکی در کتابش می گوید گروه های بزرگ مردم، از گروه های کوچک نخبگان هوشمند تر عمل می کنند. و اینکه جمعیت، در حل کردن مسایل، ابداع، اخذ تصمیمات خردمندانه و پیش بینی آینده عملکرد بهتری دارند.
این تا اینجا. از جستجو در اینترنت چیز های دیگری هم دیدم که جالب بود. یعنی یک گروه پادکستر هم در سال 2015 برنامه ی گالتون را در امریکا تکرار کردند. یعنی مسابقه یا نظر سنجی مشابهی برگزار کرده اند. یعنی به نمایشگاه مشابهی رفتند و از گاوی عکس گرفتند و آنلاین منتشر کردند و از مردم خواستند وزن گاو را حدس بزنند. 17205 نفر شرکت کرده اند و نتیجه مشابه است. معدل نظرات 1288 پوند بوده و وزن گاوه 1355 پوند. یعنی مجموع کسایی که شرکت کرده بودند 67 پوند ناقابل اوت زده بودند.
اسنادشم موجود است:
وزن واقعی گاو در برابر حدس گروه شرکت کننده
اینم آدرس صفحه اش. حوصله کنید پادکستش را هم گوش کنید جالبه.
اینها یک نتیجه ی جالب دیگر هم گرفتند. نتیجه ی آزمایش شامل همه ی آدم هایی می شد که در آزمون شرکت کرده بودند. حالا اگر پاسخ کسانی را که تخصصی در حوزه ی دامداری داشتند معدل گیری کنیم چه می شود؟ نتیجه شگفت انگیز شد. 1272 پوند. یعنی 16 پوند بیشتر از مجموعه ی جماعت اوت زده بودند. یعنی چی؟
معدل نظر کارشناسان نسبت به معدل نظر همه ی جماعت غلط تر بود!!
خیلی هم خوب! تا اینجا هایپوتز اپروو، و دستاورد های علامه همه چیز دان انگلیسی تایید شده بود.
رفتند جریان را با نویسنده ی کتاب خرد توده ها، همان سور ویکی، در میان نهادند. و نظر ایشان جالب تر هم کرد قضیه را: "دنبال کردن کارشناسان اشتباه است. باید از نظر جمعیت پیروی کنیم."
در نظر سور ویکی حدس هر کدام از آدم ها شامل مقدار اندکی اطلاعات است و از آنجایی که همه ی آدم ها با هم متفاوت اند و هر کسی یک مقدار متفاوت فکر می کند، همان جریان فیل در اتاق تاریک اتفاق می افتد، با این تفاوت که هر کسی گمانش از فیل را می کشد، و در صورت تطبیق این نظر ها، نظر جماعت تصویر فیل را می سازد.
و خوشمزگی این جور جمع شدن نظر ها این است که چون بر اساس تجربه های چندین ساله ی زندگی آدم ها شکل می گیرند، و منعکس کننده ی دیدگاه هایی هستند که هر کدام از آنها در طول زندگی شان به آنها رسیده اند، کم و زیادشان هم پوشانی دارد. یعنی یکی ممکن است خیلی کمتر از واقعیت حدس بزند، و بدون شک یکی هم هست که خیلی بیشتر از واقعیت حدس می زند تا نظر ها تراز شوند.
نویسنده می گوید این مقیاس را برای سنجش چیز های مختلف به کار برده است، و هر بار هم فکر می کرده که این دفعه دیگر کار جور در نمی آید. ولی هر بار به او ثابت شده که اشتباه می کرده است!
یک نکته ی دیگر، روش فکر کردن و تصمیم گرفتن ما آدم ها این طور است که وقتی برای مساله ای پاسخ روشنی نداشته باشیم، ترجیح می دهیم کسی را دنبال کنیم که فکر می کنیم تصمیم درستی می گیرد، یا به طور کلی تصمیمی گرفته است.
پس در این گونه موقعیت ها ما دنباله رو کسی می شویم که زود تر تصمیم گرفته است. حتی اگر به نظر برسد معلوم نیست خود آن فرد دنبال چیست!
حالا در نظر بگیرید که اگر اکثریت گروه بدون داشتن اطلاعات جامع در باره ی موضوعی تصمیم گیری کنند، و هر کدام بر اساس همین اطلاعات ناقص روش کار خودشان را ابداع کنند، یا از روش ابداعی هم تقلید کنند، نتیجه افتضاح می شود.
به بیان دیگر معدل نتایج یعنی حاصل جمع همه ی نتایج. تصمیم های خیلی خوب و خیلی بد و میانه. در این شرایط تصمیم ها در بهترین حالت متوسط، و نه هوشمندانه هستند، و وقتی تصمیم زرنگ های اجتماع متوسط باشد، نتیجه ی معدل شان معلوم است.
مثال خیلی بدوی این اتفاق، گیر کردن جمعی مردم در ترافیک است. همه فکر می کنند مثلا 4 و نیم صبح که راه بیفتند بی دردسر می روند تا شمال، غافل از اینکه دو میلیون نفر دیگر هم توی همین فکرند. و نتیجه این می شود که 15 ساعت ناقابل از 4 و نیم صبح حرکت از تهران تا 7 و نیم شب رسیدن به مقصد در شمال ترافیک نوردی می کنیم! تجربه ی بالا را خودم با گوشت و پوست داشته ام!
خبر خوب البته این است که با این آزمون و خطای دشوار، و تجربه ای که به دست آمد، دیگر هیچ وقت بیشتر از 8 ساعت توی ترافیک گیر نکردم. و این نه به دلیل هوشمندی خودم است، بلکه بقیه ی آدم هایی که توی ترافیک گیر کرده بودند و پلیس راهور و راهداری و بقیه ی دست اندر کاران برای اجتناب از این حادثه قدم هایی برداشته اند، و این نتیجه ی جمعی اش است.
خیلی هم خوب!
حالا پرسش اصلی پیش می آید. این روش همیشه و همه جا درست است؟ یعنی همیشه نظر جماعت درست ترین نظر است؟
سورو ویکی بعد از توضیح مفصل موضوع با ذکر مثال های زیاد، در کتابش می پرسد پس چرا جماعت اشتباهات گروهی می کنند؟
و پاسخش به این پرسش این است: اطلاعات ناقص.
مثلا چرا یک رستوران بسیار پر مشتری می شود؟ چرا مردم برای اینکه در رستوران خاله خاور یک پرس کباب ترش بخورند حاضرند یک ساعت توی ترافیک سرولات بایستند، بعد دو ساعت توی صف تا میزی خالی شود و بنشینند؟ توی گیلان رستوران دیگری نیست که کباب ترش خوب بدهد؟
نویسنده دلیل اصلی این اتفاق را این می داند که یک سری آدم به صورت اتفاقی به این رستوران خاص می روند و از آن تعریف می کنند، و دیگران بدون اطلاع از بقیه ی رستوران ها توی این رستوران خاص می ریزند.
و این به نظرش یکی از دلایل اهمیت ویژه ی بازاریابی است. چندان ربطی به بحث مان ندارد ولی باعث می شود بفهمیم چرا صاحبان برند ها، تحت نظر آژانس های تبلیغات چی، و با استفاده از همه ی رسانه های ممکن، اینطوری بمباران تبلیغاتی مان می کنند.
پس گروه های بزرگ توده ها برای گرفتن تصمیم درست نیازمند دسترسی برابر و کافی به تمام اطلاعات هستند. اتفاقی که در اکثر مواقع نمی افتد.
اتفاقی که موقع خریدن سهام در بازار بورس، یا خریدن ارز خارجی با هر چی که به آن حمله ور می شویم می افتد همین است. پدیده ای که به آن آبشار اطلاعاتی یا (information cascade) می گویند.
آبشار اطلاعاتی چیست؟ یعنی شرایطی که در آن افراد بدون در نظر گرفتن نظر و تجربه و تخصص شان، تنها بر اساس نظر دیگران تصمیم گیری می کنند.
یعنی مثلا شخص ب بر اساس گفته های شخص الف تصمیمی می گیرد. آن را به اطلاع شخص ج هم می رساند و او هم می پذیرد همان تصمیم را بگیرد. بعد شخص د و همینطور این روال جلو تر می رود، در حالی که شاید خودشان چیز متفاوتی فکر کنند، همان تصمیمی را می گیرند که به نظرشان یک آدم خیلی کار بلد و خبره گرفته است.
در مورد آبشار اطلاعاتی (information cascade) بیشتر بخوانید. به نتایج هیجان انگیزی می رسید.
بگذریم، از بحث دور شدیم. به نظر سورو ویکی، برای اینکه توده ای خردمند عمل کند پنج عامل لازم است:
1- گوناگونی نظرات
یعنی افراد گوناگون از زمینه های گوناگون و با تجربیات گوناگون و متفاوت دور هم جمع شوند.
2- استقلال نظرات
یعنی نظر هر کدام از افراد جمع باید بر اساس اراده ی خودش بیان شود. خواه نظر خودش باشد خواه از دیگری گرفته باشد.
3- پراکندگی نظر دهندگان
هر قدر پراکندگی افراد گروه بیشتر باشد، با توجه به تجربیات و پس زمینه های بیشتری که در کار وارد می شود نتایج درست تری به دست می دهد.
4- روش تجمیع آرا
پیش نیاز دیگر درستی خرد جمعی وجود سیستمی است که این آرا را با امانت داری و به درستی جمع آوری کرده و آن را تحلیل نماید.
5- وجود اعتماد
یعنی فرد فرد گروه باید به درستکاری هم، و به درست کاری سیستم تجمیع ایمان داشته باشند و مطمئن باشند در صورت تخطی فرد یا گروهی، آنان تنبیه می شوند.
در پایان ببینیم می توانیم این مقدمه را به رفتار جمعی خودمان در برابر بروز بیماری همه گیر کرونا ربط دهیم؟
به گفته ی مقامات مسئول، میزان رعایت مردم در برابر بیماری همه گیر و کشنده ی کووید 19 از 80 درصد در اول بهار به 20 درصد در اول تابستان کاهش یافته است. به بیان دیگر از هر صد نفرمان فقط بیست نفر کامل رعایت می کنیم که بیمار نشویم.
همه با هم داریم به سمتی می رویم که بیماری از بین نرود. بهانه ی همه مان هم این است که از کار و کاسبی افتاده ایم، دیگر نمی توانیم دست روی دست بگذاریم و منتظر بمانیم که نهاد های عمومی وعده و وعید کمک بدهند، هزینه های زندگی با وجود این تورم و تحریم کمر شکن شده است، اگر فلان مسئول بهتر عمل می کرد الان وضع مان این نبود، کشور های خارجی چنین و چنان کرده اند، هوا گرم شده و بیماری کمتر شده، و غیره.
با فرض اینکه این دلایل یا بهانه ها همه دربست قبول شود، و همه ی ما مجبور باشیم هر روز با استفاده از وسایل نقلیه عمومی به مرکز شهر برویم و کار کنیم و کسب کنیم، عصر برگردیم برویم بقالی و میوه فروشی و قصابی و لباس فروشی و تلویزیون فروشی و یخچال فروشی خرید کنیم، غروب برویم پارک تفریح کنیم، شب برویم رستوران تفریح مان را تکمیل کنیم، تعطیلات برویم سفر ....
باید منتظر باشیم همان تجربه هایی را که قبلا کرده ایم و از آنها درس گرفته ایم، یا نگرفته ایم، تکرار کنیم؟
آیا همه با هم توی جاده گیر می افتیم و زمان زیادی صرف این می شود که بتوانیم از آن بیرون بیاییم؟
آیا در این زمانی که صرف بیرون آمدن از چاله ای می کنیم که می توانستیم در آن نیفتیم، فرصت ها و سرمایه ها و منابع زیادی را هدر می دهیم؟
آیا از این چالش فرصتی برای پیشرفت بیشتر می سازیم؟
نظر شما چیست؟