ویرگول
ورودثبت نام
Mostafa F
Mostafa F
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

چالش کتاب‌خوانی طاقچه: انگار گفته بودی لیلی

برای تیر ماه باید کتابی که جایزه‌ی معتبری برده باشه بخونیم. از سپیده شاملو خیلی قبلن دو تا کتاب خونده بودم و خوشم اومده بود. تصمیم گرفتم این کتابش ر برای چالش بخونم.


داستان با این جمله شروع می‌شه: «بمبها از آسمان ریختند روی خانه همسایه. تو از ایوان پرت شدی و مردی.» شراره داره با شوهر مرده‌ش حرف می‌زنه، از اتفاقات روزمره، خواب‌ها و کابوس‌هاش، خاطرات و گذشته. شوهره اسمش علی بوده، یه پسر دارن که سیاوش، خواهر علی که مستانه. سیاوش دانشگاه قبول شده، با دوستاش می‌ره مسافرت، کوه. زنه می‌ره مشهد، یاد اولین دفعه که بعد از عروسی‌شون اومدن مشهد می‌افته، حرم، کبوتر، معجزه، آشنایی‌شون تو کوه، «تنها موندی». برمی‌گرده هتل می‌بینه مادرش پیغام گذاشته، فکر می‌کنه برای پسرش اتفاقی افتاده. فصل دوم تموم شد. مستانه مرده بوده.

از سپیده شاملو دو تا کتاب تو کتابخونه‌م پیدا کردم، یه مجموعه داستان و یه رمان، چند سال پیش خوندمشون اما چیزی یادم نبود به جز یه داستان کوتاه، تاج که مضمون داستان فقط یادم بود، چند روز پیش دوباره خوندمش و همون حس و تاثیر بارهای قبل ر داشت برام. غم‌انگیزترین و ترسناک‌ترین و وحشتناک‌ترین داستانی که تا به حال خوندم.

علی انگار فعال سیاسیه (یا همچین چیزی)، زندانی می‌شه، تو زندان یه هم‌سلولی داره، محمود، که بعدن یه فرقه‌ی عرفانی، مذهبی (یا همچین چیزی) راه می‌اندازه، میاد پیش مستانه می‌گه من دوست داداشتم و جذبش می‌کنه و با هم ازدواج می‌کنن و مستانه بدبخت می‌شه، مستانه مریض می‌شه.

این محمود و مادرش آدمهای عوضی‌ای هستن و شراره می‌ترسه محمود بلایی سر سیاوش بیاره.

پدر علی مرد، مادر علی هم مرد، خواهر علی هم مرد، خود علی هم مرد و فعلن یک سوم کتاب گذشته.

اول فصل چهارَم و راوی عوض شد، فصل چهار از زبان مستانه‌ست. مستانه جریان و اتفاقات بعد از مرگ علی و تاثیرش بر زندگیش ر برای شراره تعریف می‌کنه. علی که زندانی شده بوده با محمود هم‌سلولی بوده، با هم دوست شده بودن و آز همه چی حرف می‌زدن و علی از خواهرش گفته بوده و عکسش ر نشون محمود داده بوده. مستانه توی آژانس هواپیمایی کار می‌کرده و اونجا با رویا و محمود آشنا شده بوده، محمود توانایی ذهنی‌خوانی و تغییر افکار و از این چیزا داشته، مستانه ر اغفال می‌کنه و به فرقه‌شون می‌کشونه و باهاش ازدواج می‌کنه و ارتباطش با خانواده‌اش و بقیه ر قطع کرده بوده، شکنجه و آزار و ضرب و شتم، شایدم باعث بیماریش شده بوده. مادر محمود هم آدم عوضی سلیطه‌ای بود. پدر مستانه مرده بوده به‌ش نگفته بودن، مادرش هم بعد مرگ علی تعادل روانی‌ش ر از دست داده بوده، از درخت افتاد و مرد، یکی زنگ زد و مستانه بر خلاف همیشه گوشی ر برداشت و کسی بهش خبر داد مادرش مرده و بالاخره محمود ر ترک کرد. اومد خونه شراره اینا ر تعریف کرد. یه بعد هم که مرد.

فصل پنجم شراره رفته سر قبر مستانه و درباره بعد بمب و علی با مستانه حرف می‌زنه، حالش بعد اون حادثه، بیمارستان بودنش، مریضی و توهم، دنبال کار بودنش، گله از بقیه که بعد مرگ علی به‌ش کم محلی کردن.

فصل ۶ دوباره شراره با علی حرف می‌زنه، از اومدن مستانه، سیاوش که بزرگ شده، دانشجو، سر کار می‌ره، با یکی از دوستاش که مرید محموده می‌ره به مراسم فرقه، یواشکی ازشون فیلم می‌گیره، می‌خواد محمود ر رسوا کنه، مستانه از پشت‌بام خودش ر انداخته پایین، من که فکر کنم محمود کشتشش، شراره به «آشنای قدیمی» علاقه داره، می‌خواد بالاخره از علی دل بکنه. محمود فیلم گرفتن سیاوش ر فهمیده، با شراره حرف زد و تهدیدش کرد.

سه چهار روزه كه کتاب ر تموم کردم، اصلن انتظار نداشتم داستان اینجوری تموم بشه. البته با توجه به داستانهای قبلی که از سپیده شاملو خونده بودم منتظر یه پایان شاد و سرخوش هم نبودم اما باز هم غافلگیر شدم.

بخش آخر کتاب، بعد از این که شراره از علی دل کند، سه سال گذشته، اتفاقای زیادی افتاده و دوباره شراره داره با علی درد دل می‌کنه. خلاصه این که همه بدبخت شدن به جز محمود.

علی و شراره برای ماه عسل رفته بودن مشهد، حرم بودن، داشتن زیارت می‌کردن، یه کبوتر اومد بالا سر اینا، یه بچه شفا گرفت، علی داشت زیر لب دعا می‌کرد، شراره نشنید چه دعایی اما «انگار گفته بودی لیلی». اسم کتاب از اینجا اومده.

یه دختره بود که علی ر دوست داشت اما علی به‌ش گفته بود نه. شراره فکر می‌کرد لیلی اونه، هیچوقت باور نداشت که خودش لیلیِ علی بوده.

شخصیت مورد علاقه‌م تو کتاب هم مادر شراره است و کمی هم علی، داستان که تموم شد دیدم از شراره خوشم نمیاد، خیلی منفعل و تحت تاثیر محمود بود، علی ر هم که نتونست فراموش کنه، فقط به سیاوش اهمیت می‌داد که اونم آخرش اونجور.

کتاب خوبیه، بخونید، امیدوارم باقی کتابای شاملو ر هم تو طاقچه بذارن، من که دارم، برای خودشون می‌گم.

https://taaghche.com/book/125914







چالش کتابخوانی طاقچهتیر 1402سپیده شاملوانگار گفته بودی لیلیتاج
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید