Mostafa F
Mostafa F
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

چالش کتاب‌خوانی طاقچه: باشگاه پنج صبحی‌ها

تلاش وقیحانه‌ی کتاب‌خوان خسته برای رسیدن به جایزه‌ی ۱۵۰ تومنی.

پارسال که با چالش کتاب‌خوانی رو‌به‌رو شدم برام جالب بود، موضوعاتش خوب بود تقریبن، تا آخر پاییز هم یادداشت‌هام تایید شد، تا رسیدیم به دی که یادداشتم خوب نبود، بهمن و اسفند هم نه کتاب ر تموم کردم نه حوصله کردم یادداشت بنویسم.

امسال که موضوعات چالش ر دیدم تصمیم نداشتم شرکت کنم اما گفتم جایزه‌ش حیفه. برای فروردین که الان اصلن نمی‌دونم اسم چالش ر چی گذاشتن فقط یادمه که از این کتابهای موفقیت و روانشناسی و توسعه فردی و این مسخره‌بازیا بود کتاب باشگاه ۵ صبحی‌ها ر انتخاب کردم که یکی نوشته بود داستانیه. (چون من گوشیم خیلی داغونه چالش پارسالی ر توی کامپیوتر می‌نوشتم، عکس و لینک ر راحت اضافه می‌کردم، کتاب ر توی گوش باز می‌کردم تیکه‌هایی ر که قبلن انتخاب کرده بودم تایپ می‌کردم، خدا ر شکر دو هفته‌ست کامپیوترم خرابه، حوصله هم ندارم، با گوشی دارم می‌نویسم)

اولش بگم که من از این کتاب خوشم نیومد و به کسی توصیه نمی‌کنم بخونه اما قرار نیست فقط درباره‌ی کتابای مورد علاقه‌مون حرف بزنیم.


این کتاب یه داستان آبکی داره با مقدار زیادی نقل قول و سخن بزرگان.

اول ماجرا یه خانم کارآفرین هست که چون داره شرکتش ر از دست میده میخواد خودکشی کنه که چشمش می‌افته به بلیط یه سمینار که هدیه گرفته، از خودکشی منصرف می‌شه و می‌ره سمینار، سخنران پیرمرد محترم موقر خوشتیپیه که حرفهای انگیزشی و جذاب و مهمی میزنه که بادقت نخوندم یادم نیست، آخرش غش می‌کنه می‌افته و تا چند فصل بعد معلوم نمی‌شه مرده یا زنده ست.

این خانم کارآفرین با دو نفر آشنا می‌شه، آقای هنرمند (نقاش) و آقای بیخانمآن. با هم که همینجور حرف میزدن و حرفای سخنران ر مرور میکردن و سخن بزرگان میگفتن یارو بیخانمانه که بعد معلوم میشه خیلی پولدار و موفقه به اون دو نفر میگه بیاید جزیره‌ی من که به شما یاد بدم چه جوری موفق و پولدار بشید. اینام پا می‌شن میرن جزیره‌ش موفق و پولدار می‌شن لابد چون من تا آخر کتاب ر نخوندم و در ۳۰ درصد متوقف شدم. خلاصه اینکه ۵ صبح بیدار شید.


دو سه تا قسمت نسبتن جالب پیدا کرده بودم که عکسش ر میذارم.

«محدودیت فقط ذهنیته که ...» که به نظرم مزخرفه.

این جریان استیون کینگ ر هم نمی‌دونستم قبلن، دست‌نویس رمان کری ر که ناشرای مختلف رد كرده بودن انداخته بوده سطل زباله، همسرش ورداشته نجات داده.


قشنگه اما نظر خاصی ندارم در موردش شایدم غلط باشه.


یارو یا باباش سزار بوده یا خودش بقیه رقبا ر کشته سزار شده،چه تلاش دیگه‌ای کردی که انسان بزرگی بشی که حالا همچین حرفی می‌زنی؟

بقیه نقل قول‌ها یه طرف این یه دونه مارکوس آئورلیوس یه طرف.

آره این دو تا می‌رن جزیره‌ی یارو می‌بینن آقای سخنران هم اونجاست، دوباره حرف و حرف و حرف. قراره که از فردا ۵ صبح بیدار شد تمریناتشون ر شروع کنن، نصف‌شب یه یارویی میاد کارآفرین ر تهدید میکنه یا شرکت ر ول کن یا می‌کشمت. دیگه همینجاها ولش کردم.

شاید اگه فقط یه داستان معمولی بود بدون این همه نقل قول یا اگه داستانی نبود و فقط همین نقل قول‌ها ر ردیف کرده بود از کتاب بیشتر خوشم می اومد اما الان دوست ندارم.

همین دیگه.

https://amp.taaghche.com/book/95368/%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B5%D8%A8%D8%AD%DB%8C-%D9%87%D8%A7




چالش کتابخوانیطاقچهچالش کتابخوانی طاقچهرابین شارما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید