Mostafa F
Mostafa F
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

چالش کتاب‌خوانی طاقچه: جعبه‌ی پرنده


چند هفته پیش فیلمش ر دیدم، بعد از مدتها که می‌خواستم ببینم. خوب بود، خوشم اومد. کتاب ر که توی فهرست پیشنهادی برای چالش این ماه دیدم، تصمیم گرفتم بخونم.

جعبه‌ی پرنده نوشته‌ی جاش ملمرن.

داستان با مالوری شروع می‌شه، زنی که با دو بچه‌ی ۴ ساله توی یه خونه با پنجره‌های پوشیده زندگی می‌کنه. دختر و پسر ر بیدار می‌کنه و آماده‌ی مسافرت با قایق روی رودخونه می‌شن. بیرون از خونه چیزی هست که اگه کسی ببیندش باعث آسیب به دیگران و خودکشی می‌شه.

چون فیلمش ر تازه دیدم و الآنم کتاب ر دارم می‌خونم به نظرم اگه فیلم و کتاب ر با هم مقایسه کنم بد نباشه.

تو این چند ساله خیلی از کتابهایی که خوندم فیلم و سریال هم ازشون ساخته شده، هر چند خیلی‌هاشون ر ندیدم اما اونایی که دیدم در بهترین حالت خلاصه‌ی کتاب بودن، البته انتظاری نیست که همه‌ی جزییات کتاب توی فیلم باشه، ساختار و چارچوب و شخصیت‌های اصلی کتاب که حفظ بشه من راضی‌ام.

شاید بعدن درباره‌ی کتاب‌ها و اقتباس سینمایی ازشون بیشتر بنویسم.

تا الان که ۵ فصل کتاب ر خوندم، شروع فیلم به نظرم بهتر بود. فیلم با یه پیغام رادیویی (یا بیسیم) شروع می‌شه که می‌گه یه پناهگاه برای بازمانده‌ها هست که راه رسیدن به‌ش رودخونه‌ست و بهتره بدون بچه طی بشه چون خطرناکه.

پس انگیزه سفر روی رودخونه همون اول معلومه اما توی اول کتاب اشاره‌ای به پناهگاه نشده.

بعد از این که مالوری و بچه‌ها آماده‌ی سفر می‌شن داستان به ۵ سال قبل بر‌می‌گرده.


مالوری با خواهرش، شنون زندگی می‌کنه (یادم نیست اسمش توی فیلم هم شانون بود یا عوضش کردن اما مرگش توی فیلم بهتر از کتاب بود). شنون داره اخبار تلویزیون ر می‌بینه که داره درباره‌ی اتفاقات غیر معمولی توی روسیه گزارش می‌ده، مالوری حس می‌کنه حامله‌ست و با خواهرش می‌ره بیرون تست بارداری بخره و تو راه وحشت و نگرانی مردم از حوادث قتل و خودکشی ر می‌بینن، مردم سعی میکنن به آسمون نگاه نکنن و خیلی‌ها پنجره‌های خونه‌ها ر با پتو و پارچه می‌پوشونن، دولت اعلام کرده مردم توی خونه بمونن و کسی نمیدونه علت این اتفاقا چیه.

یه مدتی گذشته و مالوری و شنون از خونه بیرون نمی‌رن و مثل بقیه همه جا ر پوشوندن.

فصل‌های کتاب یکی در میان در آینده و گذشته می‌گذره و دوباره به آینده می‌ریم و مالوری و بچه‌ها چشم‌بند می‌زنن و از خونه بیرون می‌رن و سوار قایق می‌شن.

شنون مُرد.

قبل اینکه بحران خیلی شدید بشه یکی تو روزنامه آگهی کرده بود که در خونه‌ش به روی همه بازه و پناهگاه. مالوری بعد مرگ خواهرش تصمیم می‌گیره بره اونجا. ساکنین خونه ۵ نفرن، تام، دان، جولز، شریل، فلیکس. صاحب‌خونه قبل اومدن مالوری مرده بود. تو انبار خونه به اندازه‌ی چند ماه غذای کنسروی دارن.

اون ور هم که فعلن همینجور داره پارو می‌زنه. اتفاق خاصی نیفتاد، فقط یه بار یه مرد با قایق به اینا نزدیک شد و می‌خواست مجبورشون کنه چشم‌بندشون ر بردارم. تونستن از دستش قرار کنن. یه بار هم که نزدیک ساحل شدن یه گله گرگ حمله کردن بهشون. از دست گرگ هم در رفتن.

دوباره گذشته. نزدیک اون خونه یه چاه آب هست. یه بار که فلیکس رفت آب بیاره صدایی شنید و حس کرد توی چاه ازین موجودات هست، تا فردا آب نخوردن، بعد تام محض اطمینان رفت تو اتاق و در ر به روش بستن و آب خورد و چیزیش نشد. بعد مدتی که مالوری تو این خونه بود یکی از همسایه‌ها اومد اونجا، راهش دادن، اسمش الیمپیا بود و از قضای روزگار اونم حامله‌ست. پس یکی از اون بچه‌ها بچه‌ی الیمپیاست.

توی کتاب این خونه همون خونه‌ایه که ۴ سال بعد مالوری ازش خارج می‌شه و می‌ره قایق‌سواری اما توی فیلم اتفاقی وارد خونه می‌شه، توی شلوغی و هرج‌ومرج خیابون زنی ساکن خونه می‌بینه مالوری بارداره، میاد کمکش، خودش می‌میره اما مالوری میاد تو خونه، تعداد آدمای تو خونه بیشتر از کتابه و ترکیب سنی و جنسیشون متنوع تره. این خونه با خونه‌ی ۴ سال بعد فرق داره اما بیشتر اتفاقای فیلم همینجا می‌افته. دلیل مرگ جورج توی فیلم و کتاب یکیه.

تام و جولز می‌رن بیرون خونه دنبال چیزهای بدردخور و سگ برای محافظت، قراره برای ۱۲ ساعت بیرون باشن اما بیشتر از ۲۴ ساعت طول می‌کشه، وقتی هم‌خونه‌ها دارن بحث می‌کنن که آیا برمی‌گردن یا نه و اگه برگشتن راهشون بدن یا نه، تام و جولز از راه می‌رسن با دو تا سگ. تو فیلم سگ داشتن یا نه؟ یادم نیست.

بعد برای بقیه تعریف می‌کنن که تو این سفر پرماجرای یک روزه‌ در محله که به سه چهار تا خونه سر زدن چه اتفاقاتی افتاد، اتفاق خاصی نیفتاد.

یک شب ناگهان مالوری صدای در زدن می‌شنوه، بقیه هم بیدار می‌شن جمع می‌شن پشت در، گری پشت دره، مرد حدودن ۴۰ ساله‌ای که از خونه‌ای که قبلن توش زندگی می‌کرد بیرون اومده چون همخونه‌ای‌هاش آدمهای خوبی نبودن، آیا در ر باز کنن آیا در ر باز نکنن، رای‌گیری می‌کنن و نتیجه‌ش اینه که گری ر راه می‌دن تو خونه. گری از گروهی که باهاشون زندگی می‌کرد تعریف کرد، از فرانک گفت که به نظرش دیوونه بود و ناگهان یک صبح همه‌ی پتوهای پنجره‌ها ر کنده بود و در و پنجره‌ها ر باز کرده بود و رفته بود. مالوری به گری و حرف‌هاش اعتماد نداره.

شونه‌ی مالوری ر هم گرگ زخمی کرده بود، کمی پارو زد، بیهوش شد، به هوش اومد، بچه‌ها پارو می‌زدن. در طول مسیر هم هی یاد خاطرات گذشته و آموزش بچه‌ها از نوزادی و اتفاقات تو خونه و هم‌خونه‌ای‌ها می‌افته. کمی گریه می‌کنه، کمی به بچه‌ها و خودش که خوب آموزش‌شون داده افتخار می‌کنه، پارو می‌زنه.

هنوز حدود یک سوم از کتاب مونده و هر چقدر از کتاب می‌خونم علاقه‌م به فیلمش هم بیشتر می‌شه. خیلی از جزییات فیلم و کتاب با هم فرق دارن اما داستان کلی کتاب خوب به فیلم تبدیل شده. به خاطر محدودیت زمان فیلم اگه قرار بود خط داستانی کتاب به همون شکل نشون داده بشه ناچار می‌شدن قسمتهای بیشتر و مهمتری از کتاب ر حذف کنن. از کتابهایی که خوندم و فیلمشون ر دیدم دو سه تا یادمه، کودک ۴۴ که فیلمش آشغال بود و گند زده بود به کتاب. قاتل و انگیزه قتل ر تغییر داده بود. خیلی چیزهای اصلی ر حذف کرده بود اما جزییات بی‌اهمیت ر نگه داشته بود.

یا فیلم ۱۲ صندلی (مل بروکس) با اینکه فیلم خوب و دوست‌داشتنی‌ای بود اما نسبت به کتاب خیلی ضعیف‌تر بود، پایان داستان ر هم عوض کرده بود.

یا نمایشنامه‌ی آتش‌سوزی‌ها خیلی خیلی بهتر از فیلمش بود که دنی ویلنوو ساخته و وجدی معود تو نوشتن فیلمنامه هم مشارکت داشته، گره‌گشایی اصلی داستان تو فیلم عوض (و ابلهانه) شده. فیلم نسبتن خوبیه، مخصوصن سکانس اتوبوس. اما به نمایشنامه نمی‌رسه.

تام و جولز تصمیم گرفتن دوباره برن بیرون، این دفعه خیلی دورتر، ۵ کیلومتر، تا خونه‌ی تام، برای وسایل و دارو، زایمان هم نزدیکه.

دوباره مالوری یاد گذشته افتاده، بچه‌ها نوزادان هنوز، تنهاست، توی فیلم تام چند سالی هست باهاشون. مالوری بعد به دنیا اومدن بچه‌ها ماشین شریل ر که بیرون خونه‌ست، آماده می‌کنه و می‌ره دنبال تجهیزات، رانندگی بدون دیدن سخته اما ویکتور ر داره. هنوز نمیدونن دیدن اون موجودات چه تاثیری روی حیوانات داره.

با یکی حرف زده و برای رسیدن به اونجایی که قراره برن باید حتمن چشمش ر باز کنه چون رودخونه ۴ شاخه می‌شه و باید تو مسیر دومی باشن.

در ادامه می‌بینیم که حیوانات (حداقل سگ‌ها) در برابر اون موجودات مصون نیستن، بیچاره ویکتور.

دوباره تو گذشته: مالوری که به گری اعتماد نداشت یک شب می‌ره سراغ کیف گری و یادداشت‌هاش ر پیدا می‌کنه و می‌فهمه اون بوده تو خونه قبلی در و پنجره‌ها ر باز کرده.

مالوری نمیدونه آیا به بقیه بگه یا نگه، دیگه تصمیم میگیره که بگه تو کیف چی پیدا کرده یهو تام و جولز برمی‌گردن. بالاخره می‌گه و گری ر از خونه بیرون می‌کنن و چند هفته بعد بچه‌ها به دنیا می‌آن و همه می‌میرن و مالوری می‌مونه و ۲ تا نوزاد. اگه می‌خواید بدونید چی شد که اون جور شد خودتون باید کتاب ر بخونید.

تام که رفته بود خونه‌ش کتابچه‌ی تلفن ر هم آورده بود و تو اون چند هفته به همه شماره‌ها زنگ زدن و پیام گذاشتن بلکه کسی جواب بده. بعد که همه مردن یکی پیغام ر شنیده بود و زنگ زد با مالوری حرف زد و راهنماییش کرد که بره به پناهگاه اونا. ۴ سال طول کشید که مالوری جرات و قدرت و توانایی این سفر ۳۰ کیلومتری روی رودخونه ر پیدا کنه.

در کل کتاب خوب و هیجان انگیزی بود. کتاب و فیلم ر به یک اندازه دوست داشتم. بعضی چیزا تو کتاب بهتر بود، بعضی چیزا تو فیلم. دیوانه‌های فیلم بیشتر بودن تو کتاب فقط گری بود. کتاب سیاه‌تر و غم‌انگیزتر بود.

«بیرون رو نگاه کرده بود؟ یا خودش تصمیم گرفت این کار رو با خودش بکنه؟ من هیچ‌وقت جوابم رو پیدا نمی‌کنم»

امشب که داشتم این یادداشت ر تموم می‌کردم دیدم کورمک مک‌کارتی مرد. نویسنده‌ای که کتاب جاده ر ازش خوندم و فیلمش ر ندیدم، کتاب جایی برای پیرمردها نیست ر نخوندم و فیلمش ر دیدم.

https://taaghche.com/book/55003/%D8%AC%D8%B9%D8%A8%D9%87-%D9%BE%D8%B1%D9%86%D8%AF%D9%87


چالش کتابخوانی طاقچهجعبه‌ی پرندهجاش ملرمنخرداد 1402ساندرا بولاک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید