Mostafa F
Mostafa F
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

چالش کتاب‌خوانی طاقچه: دوشنبه هایی که تو را می دیدم

این ماه باید کتابی از یک نویسنده‌ی زن می‌خوندیم.
کتابهای خوبی داشتم برای این چالش، اول میخواستم (مرده‌ها جوان می‌مانند) آنا زگرس ر بخونم، شروع هم کردم اما دیدم صفحات‌ش زیاده، یک ماهه نصفش ر هم نمی‌تونم بخونم. دوباره گشتم و گشتم به (دوشنبه‌هایی که تو را دیدم) رسیدم.

این پایان به یاد ماندنی که آمازون میگه الکی میگه، من الان یادم نیست آخرش چی شد.
این پایان به یاد ماندنی که آمازون میگه الکی میگه، من الان یادم نیست آخرش چی شد.


این کتاب نوشته‌ی لئا ویازمسکی نویسنده‌ی فرانسویه. قبلن دو تا کتاب از آن ویازمسکی خونده بودم که خیلی دوست داشتم، (ایام آموختن) و (یک سال بعد). آن ویازمسکی به جز نویسندگی بازیگر مشهوری هم هست که تو فیلمهای روبرو برسون و پازولینی و ژان لوک گدار بازی کرده. چند سالی همسر گدار بوده و تو این دو تا کتاب زندگی‌نامه‌ای درباره‌ی رابطه و ازدواجش با گدار و فیلم‌ها و کارگردانها و جنبش دانشجویی می ۶۸ نوشته.
اول فکر کردم این کتابه ر هم اون نوشته، به خاطر همین می‌خواستم بخونم. اما لئا برادرزاده‌شه.

آن ویازمسکی، عمه‌ی نویسنده و کسی که من به خاطرش این کتاب ر خوندم.
آن ویازمسکی، عمه‌ی نویسنده و کسی که من به خاطرش این کتاب ر خوندم.
لئا ویازمسکی، نویسنده‌ی کتاب
لئا ویازمسکی، نویسنده‌ی کتاب

«مثل تمام دوشنبه‌ها منتظرش هستم»

داستان اینجوری شروع میشه که یک دختر جوان پیشخدمت رستوران به یکی از مشتریهای ثابت که پیرمرد 80 ساله‌ایه علاقه منده.دختره اسمش کلارا ست، پدربزرگ و مادریزرگ نداره و شاید به همین خاطر جذب آدمهای مسن می‌شه. عاشق گارسن بودنه اما به نظر پدر و مادرش کمبود بلندپروازی داره.

پیرمرده اسمش کلمانه و یک روز توی رستوران کتاب آرزوهای بربادرفته ر داره می‌خونه که همین کتاب باعث شروع دوستی کلارا و کلمان میشه.


داستان دو تا راوی اصلی داره و فصلهای کتاب ر یکی در میون از نگاه کلارا و کلمان می‌خونیم. بعدن یک نفر سومی هم هست که بعضی فصلها ر روایت میکنه.

تو هر فصل همینجور که داستان دوستی اینا جلو میره با گذشته و اتفاقاتی که براشون افتاده هم آشنا میشیم.

پدر کلارا بچه سرراهی بوده و توی یتیم‌خونه بزرگ شده. پدربزرگ مادریش اواخر جنگ جهانی دوم به خاطر همکاری با نازی‌ها تیرباران شده، مادربزرگش با دختر کوچیکش آواره شده.

کلمان موقع جنگ حهانی پارتیزان بوده، زخمی می‌شه، اسیر و شکنجه می‌شه و زن باردارش توی اردوگاه کشته شده.

باستین توی بار روبروی خونه‌ی کلارا کار می‌کنه، کلارا می‌بینتش اما بهش اهمیت نمی‌ده، باستین اولش علاقه به کلارا ندارم اما بعد عاشق همدیگه می‌شن. بعضی از فصلهای کتاب ر از دید باستین می‌خونیم.

این باستین اولش آدم بی‌شعوریه اما بعدن واقعن عاشق کلارا می‌شه.

«آه زندگی، چقدر دلم برایت تنگ خواهد شد»

نمیدونم چون داستان، داستان ساده و بی شاخ و برگیه و نسبتن کوتاهه، نمیتونم چیز خاصی بنویسم یا چون تمرکز ندارم. اما باز سعی می‌کنم.

کلارا تو زندگی از محبت پدربزرگ محروم بوده، کلمان لذت بچه و نوه داشتن ر نچشیده، اینا با هم برخورد می‌کنن و علاقه‌ی مشترکشون به موسیقی و کتاب باعث می‌شه به هم نزدیک بشن. سنگینی گناه پدربزرگ کلارا و رنجهایی که کلمان در گذشته تحمل کرده هم نمیتونه باعث جدایی‌شون بشه. با هم مسافرت میرن، کلمان در آرامش می‌میره. کتابخونه و گربه‌ش ر برای کلارا به ارث میذاره. کلارا هم که با باستین ازدواج میکنه.

بر خلاف خیلی از کتابهایی که برای چالش می‌خوندم این کتاب ر خیلی زودتر از آخر ماه تموم کردم، دو روزه خوندمش، با اینکه چیز خاص و پیچیده‌ای نبود اما جذاب و سرگرم کننده بود. ایشاللا که کتابهای دیگه‌ای هم از لئا و عمه‌ش ترجمه و منتشر بشه.

https://taaghche.com/book/45318/%D8%AF%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A8%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AA%D9%88-%D8%B1%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%85





چالش کتابخوانی طاقچهدیدوشنبه هایی که تو را می دیدملئا ویازمسکیطاقچه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید