موضوع چالش دی ماه جوری انتخاب شده بود که میتونستم نصف (یا کمی کمتر) کتابای کتابخونهم ر بخونم. داستانی از یک نویسندهی زن. این کتاب ر برای این انتخاب کردم چون کتابهای نشر بیدگل ر دوست دارم وگرنه کتاب و نویسندهش ر نمیشناختم.
انگلستان، اوایل دههی ۵۰ میلادی، مدت زیادی از پایان جنگ جهانی نمیگذره و اثراتش هنوز دیده میشه. میلدرد لتبری دختر نه چندان جوانی که تو سازمان خیریهای کار میکنه و با اجتماع کوچکی از پیروان کلیسای محلشون وقت میگذرونه. دوستان نزدیکش جولیان ملری کشیش و خواهرش وینیفرد هستن. زندگی آرام و یکنواختش با ورود همسایههای جدیدش تغییر میکنه.هلنا و راکینگهام نیپیر، هلنا انسانشناس و راکی افسر نیروی دریایی که از ماموریت در ایتالیا برمیگرده. هلنا بیشتر سرگرم کار روی تحقیقات انسانشناسی با همکارش اورارد بون و شرکت توی همایشهای علمیه، علاقه و استعدادی توی کار خونه، آشپزی و نظافت نداره و همین یکی از دلایلیه که باعث دعوا و کشمکش با همسرش میشه. راکی آدم جذاب و دلربا و خوشبرخوردیه که در طول داستان به نظر میرسه میلدرد بهش علاقمند میشه.
این «دلبری کردن راکینگهام از افسران سفیدپوش نیروی دریایی بریتانیا» چندین بار در داستان تکرار میشه و شوخی باهاش یکی از جالبترین بخشهای کتابه. و حتی یکبار میلدرد و دوستش توی قطار با یکی از همین افسران سفیدپوش نیروی دریایی که راکی ر تو ایتالیا میشناخته مواجه و همصحبت میشن.
داستان با میلدرد و هلنا و راکی، جولیان ملری کشیش و خواهرش، مراسم کلیسا و خیریه و همایش و قهر و آشتیها ادامه پیدا میکنه. خانم گری میاد و کشیش عاشقش میشه و قراره با هم ازدواج کنن. از مسیحیت و شاخههاش خیلی اطلاعاتی ندارم اما انگار یه مدل کشیشهای انگلیسی هستن که میتونن ازدواج کنن. بعدن خانم گری قهر میکنه میره. هلنا به اورارد علاقه داره اما اورارد دوستش نداره، هلنا و راکی قهر میکنن و موقتا از هم جدا میشن، میلدرد با هم آشتیشون میده و آخر کتاب هم میرن تو خونه ییلاقیشون زندگی کنن و همسایههای جدید میاد تو خونه.
همه انتظار دارن دوستی جولیان و میلدرد به ازدواجشون منجر بشه اما میلدرد میفهمه که اورارد ر دوست داره و اورارد هم دوستش داره.
«پرهیزکاری بسیار عالی است و همه ما باید برای رسیدن به آن تلاش کنیم، اما گاهی وقتها ممکن است کمی ملالآور باشد.»
«شاید بهتر باشه آدم غمگین باشه تا اینکه هیچ احساسی نداشته باشه.»
«اصلا میخوای با آزادی و استقلالت چیکار کنی، وقتی اینقدر دیر توی زندگی به دستشون بیاری؟»
«حالا دیگه نمیتونم چیزی رو تغییر بدم. متأسفانه دیگه خیلی دیر شده.»
آخر کتاب یادداشتی از ای.ان.ویلسون دربارهی داستان هست که جالب و مفیده، درباره نویسنده و زندگی و زمانهش.
هر کسی عادت کتابخونی خودش ر داره، کتاب خوندن منم اینجوریه که چندین و چند کتاب ر همزمان میخونم و ادامه میدم، بعضی کتابها چند سال خوندنش طول میکشه و بعضی یک روزه یا دو سه روزه.
این ماه که زنان فوق العاده ر شروع کردم یک روز اتفاقی نمایشنامهی نخستین آدم از یوجین اونیل ر شروع کردم که شخصیت اصلیش انسانشناسه. اینجا داستان با رابطه میلدرد و اورارد تموم میشه، اورارد ازش میخواد که توی تحقیقات و نمونهخوانی مقاله و تهیه نمایه بهش کنه و وقتی میلدرد میگه بلد نیستم مسگه اشکال نداره، بهت یاد میدم.تو نمایشنامه نخستین آدم، کرتیس جیسن انسانشناسیه که بعد از این که بچههای خردسالش ر از دست داده فقط روی تحقیقات و کارش متمرکز شده و همسرش مارتا هم دستیار و همکار و همراهشه و کرتیس تصمیم داره به یک سفر تحقیقاتی بره اما مارتا علاقه نداره باهاش بره.
این دو تا کتاب به هم ربطی ندارن، اونیل نمایشنامه ر سال 22 تو آمریکا نوشته و پیم سال 52 تو انگلیس.
اما انگار زندگی کرتیس و مارتا آیندهی زندگی اورارد و میلدرد باشه.
من ربطشون دادم. :))