برای دی ماه کتابی دربارهی مرگ باید بخونیم. یکی دو تا کتاب بود که به نظرم مناسب بودن اما تو طاقچه نیستن، یکی «آنجا که دیگر دلیلی نیست» از یییون لی که گفتگوی مادری با پسر نوجوان مردهشه. یکی دیگه هم «جانهای افسرده» از فیلیپ کلودل که یه پلیس داستان چند تا قتل و مرگ و جنایت در چندین سال پیش ر تعریف میکنه. این قبلن تو طاقچه بود اما الان موجود نیست. یه کتاب دیگه هم یادم افتاد، «پرندگان در پاییز»، یه هواپیما سقوط میکنه و خانوادههای مسافرای هواپیما میان به جزیرهای که نزدیک محل سقوط هواپیماست و مواجههشون با مرگ عزیزانشون.
از بین «تولستوی و مبل بنفش» و «مواجهه با مرگ» دومی ر فعلن شروع کردم.
همون اولِ اول که کتاب ر باز کردم دیدم مترجم، مجتبی عبداللهنژاد، گفته موقع ترجمهی کتاب خیلی به مرگ فکر کردم و سایهی مرگ ر بالا سرم حس میکردم و فکر میکردم منم با قهرمان کتاب میمیرم. زیرش تاریخ مرگ مترجم ر نوشته ۱۳۹۶. کتاب ر ترجمه کرده و تا کتاب در سال ۹۷ منتشر بشه، مرحوم شده. روحش شاد.
جان اسمیت یه روزنامهنگار موفق انگلیسی که تو بیروت کار میکنه ناگهان روی گردنش متوجه چن تا غده میشه. دکتر بهش پیشنهاد میکنه تو انگلیس به متخصص مراجعه کنه. جان وقتی که برای مرخصی میره انگلیس پیش دکتر میره، دکتر میگه باید آزمایشهای بیشتری انجام بده بعد نظرش ر اعلام میکنه. با اصرار مادر جان، لیدی وینتربورن دکتر میگه به بیماری هاجکین مشکوکه. هاجکین «نوعی بیماری اختلال خونی»ه.
جان بچهی اول لیدی وینتربورنه و با این که سعی میکنه بین بچههاش فرق نذاره اما جان ر بیشتر از بقیه دوست داره. هوگو، ونسا و مالکوم بچههای دیگهش هستن، پدرشون فوت کرده. جان روز بعد از رسیدن به لندن میره دفتر مجلهش و با همکارا و سردبیرش خوش و بش میکنه و یکی پیشنهاد میکنه دربارهی بیماریش با دکتر هورویتس، مسئول صفحهی پزشکی هم حرف بزنه، هورویتس بهش میگه نگران نباش، خیلی بیماریها هست که ورم گردن جزو علایمشه و هاجکین هم یکیش، اما خیلی نادر و کمیابه.
جان یه دوست از زمان دانشگاه داره اسمش کییر کلونیه، یه مهمونی برای جان گرفتن، جان و هوگو و زنش و ونسا و لیدی وینتربورن و دوستش(دیتریش) و کییر. دربارهی همه چی حرف میزنن، اختلاف طبقاتی، سیاست، اقتصاد، شرایط اجتماعی، اختلاف نظر بین همدیگه و آخرش حرف به غدههای روی گردن جان میرسه و میگه که قردا برای آزمایش باید بره دکتر.
بله هاجکین بود و خیلی هم پیشرفته بود، لیدی وینتربورن نزدیکانش ر دعوت میکنه به خونه تا درباره وضعیت جان صحبت کنن و تصمیم بگیرن که به جان بگن داره میمیره یا نه. لیدی وینتربورن موافق پنهانکاریه و میگه دوست داره این حداکثر دو سال ر جان در خوشی و لذت و بیخبری از مرگش بگذرونه. اما کییر و ونسا مخالفن و به نظرشون خیانته به جان و نباید حقیقت ر ازش پنهان کرد. موقعیت سختیه.
جان فعلا یک ماهی بیمارستانه و خانواده و دوستان و همکاران بهش سر میزنن. کییر هم بالاخره بعد چند روز میاد پیش جان و از دروغهایی که مجبوره بهش بگه ناراحته. کییر و دکتر هورویتس با هم دربارهی جان حرف میزنن و دربارهی اینکه بهش بگن داره میمیره یا نگن، بحث میکنن.
به غیر از خانواده و دوستای نزدیک، دکتر هورویتس و سردبیر مجله هم از بیماری خبر دارن. قرار شده که جان منتقل بشه لندن و دربارهی سیاست داخلی مقاله بنویسه. به جاش یه همکار دیگه ر فرستادن، نیکلاس پیت. جان بعد از مرخص شدن از بیمارستان رفت بیروت که کارهای نیمه تمامش ر انجام بده. پیت براش یه مهمونی خداحافظی گرفت و دوستان و آشنایان ر دعوت کرد. تو مهمونی جان با یه دختری آشنا شد که دوست کودکی پیت بود، به اسم آیوا کرایتون، آیوا نقاشه و تو لندن زندگی میکرده و کارگاهش هم نزدیک خونهی جانه.
فردا با هم رفتن ساحل و با هم وقتگذرونی و تفریح کردن و از زندگی و خانواده و گذشتهشون با هم حرف زدن. قرار بود همون روز جان بلیط بگیره و برگرده لندن، آیوا هم میخواست بره اردن نقاشی بکشه. رابطهشون جدی شد و ۵ روزه که با هم هستن.
روز ششم جان گفت من باید برگردم لندن، بیا با هم بریم، آیوا هم گفت باشه.
برگشتن و لیدی وینتربورن اومد فرودگاه دنبالشون و اومدن خونه و جان با ماشین آیوا ر رسوند کارگاه/خونهش و دربارهی تابلوها و نقاشیهای آیوا حرف زدن.
حوصله نمیکنم همهی کتاب ر بخونم، خیلی ریتمش کنده، ماه هم که دیگه داره تموم میشه.
بعدش هم لابد بیماری جان دوباره عود میکنه و آخرش میمیره دیگه.
کتاب بدی نیست اما خیلی کند و طولانیه.
مواجهه با مرگ نوشتهی براین مگی، نشر نو