
اینجا از ذوق به معنی سلیقه یا ذائقه حرف نمیزنم، از همان مصدر رایج ذوقکردن میخواهم بنویسم. ذوق یک حس کودکانهی ساده نیست؛ یک مقاومت است. مقاومتی در برابر جهانی که همهچیز را میخواهد به کالا تبدیل کند. در زمانهای که شادی باید با خرید تعریف شود، ذوق لحظهای است که ما شادی را از بیرون پس میگیریم و در جایی مییابیم که هیچ تابلوی تبلیغاتی به ما وعدهاش نداده.
بازار همیشه تلاش میکند شادی را پیشفروش کند: ماشین تازه، خانهی بزرگتر، سفرهای لوکس، خوراکیهای رنگی. اما ذوق جایی رخ میدهد که محاسبههای بازار از کار میافتد. وقتی اینترنتی که کند بالا میآمد بالاخره لود میشود. وقتی یک فیلم معمولی عصر جمعه ما را میخنداند. وقتی در سکوت خانه نشستهایم و صرفاً روشنشدن صفحهی موبایل، شادی بیعلتی را در دلمان مینشاند. اینها چیزهایی نیست که بتوان قیمتگذاریشان کرد.
ذوق یعنی زندگی هنوز از کنترل اقتصاد خارج است. ذوق یادمان میآورد که لذت همیشه با دسترسپذیرترین ابزارها ممکن است، نه با پرهزینهترینها. شاید به همین دلیل است که ذوق معمولا سراغ چیزهایی میآید که «سخت به دست آمدهاند»: همان اینترنتی که زمانی ساعتها باید برایش صبر میکردیم، همان موبایل سادهای که سالها حسرتش را داشتیم، همان گوشهی خلوتی که در خانههای شلوغ به سختی نصیبمان میشد. ذوق فقط از نداشتنها نمیآید، از بهدستآوردنهای پرزحمت هم میآید.
این حس یک جنبهی فرهنگی هم دارد. در جامعهای که کمبود و محدودیت، بخشی از زیست روزانه بوده، ذوق تبدیل میشود به سنتی پنهان: یادگاری از دورانهایی که هر چیزی بهسادگی به دست نمیآمد. شاید برای همین است که حتی وقتی شرایط بهتر میشود، حتی وقتی خانه و ماشین و حساب بانکی هست، باز هم ذوق در همان لحظههای کوچک باقی میماند. چون ذوق، بیش از آنکه واکنش به «داشتن» باشد، یادآوری «رسیدن» است. و اینکه این تجربه برای طبقه من معنای خاصی دارد. طبقهای که کودکیاش با نوبتگرفتنها، کمبودها، تلویزیونهای محدود، و صفهای طولانی گذشت. که معنای «داشتن» برایش همزمان با «رنجِ نداشتن» تعریف میشد. برای همین هنوز هم از دیدن چیزهایی که برای کودکیمان دستنیافتنی بود، ذوق میکنیم. ذوق برای ما فقط یک حس شخصی نیست، بخشی از حافظهی جمعی است.
اینجا اخلاق قناعت هم سر بلند میکند. آنچه ذوق را از مصرفگرایی جدا میکند، همین پیوند با قناعت است: دیدن ارزش در چیزی که از نگاه عقلی امروز بهظاهر پیشپاافتاده است. مصرفگرایی میخواهد ما را همیشه گرسنه نگه دارد، همیشه در پی چیز بعدی. اما ذوق، نداشتن را یادش است و به ما میگوید شادی را نمیشود انباشته کرد. ذخیره کردنی نیست یا نمیشود روی آن سرمایهگذاری کرد. شادیای که از ذوق میآید در همان لحظه میسوزد و تمام میشود، و ارزشش دقیقاً در همین ناپایداری است. مصرفگرایی میخواهد لذت را به «مالکیت پایدار» تبدیل کند، اما ذوق موقت است، شکننده است، و در همین شکنندگی زنده میماند.
یک روزی همکاری که خیلی زیست برخوردارتری از من داشت برای توصیف سبک زندگی طبقه خودش به من گفت «برای اینکه تو طبقه ریچ کید ها پذیرفته بشی باید هیچ چیزی برات وااو نباشه، حالا یا واقعا نباشه یا ادای اینو در بیاری که نیست واگرنه ضایعه بین بقیه و …» از این مکالمه سالها میگذرد ولی یادم نمیرود که چقدر آن لحظه حس خوبی داشتم چون قرار بود با پسانداز ۴ سال کار یک ماشین خسته بخرم. حالا این روزها که کمتر ذوق میکنم، کلافهتر ام به این فکر میکنم که یک طوری بازیابیاش کنم چون ذوق کردن برای من نشانهی سالم ماندن بخشی از روح است در جهانی که میخواهد همهی احساسات را به کالا تبدیل کند.