در این سری قاب های کرمان قصد دارم به جای جاذبه های ناب تاریخی و طبیعی کرمان به آنچه در میان مردم دیدم بپردازم. سفر اول من به کرمان سفری کاری بود و از پس خستگی چند ساعته قطار، به این شهر وارد شدم. رفیق و همکار کرمانی من بسیار دلگرم کننده و برادر وار به من گفتند که -تو خودت رو به کرمون برسون به بقیه اش کاری نداشته باش- و من همیشه این جمله رو یه تعارف رایج فرض میکرم. ولی کرمان با طوفانی از طعم و رنگ و لبخند شروع شد. قاب اولی که قصد تصویر کردنش را دارم، بافت قدیمی و بازار کرمان بود.
عطر ادویه و قوتو چارسوق، شیرینی های کلمپه و کماچ و قطاب تازه، صدای ریتمیک مس کوبی و رنگ های جادویی مس، دریای رنگ پته دوزی خاص کرمان و قالی های با زمینه زرد در زیر طاقی های کنگره ای بازار کرمان اولین منظره ایست که تا از نزدیک نبینید تفاوتش را با عکس و فیلمهایش نخواهید شناخت. تقارن بکر میدان گنجعلی خان و نور قرمز دم غروب بسیار آرامبخش است، طوری که دوست داری در سکو های بازار بنشینی و تمام قاب را به دقت به یاد بسپری.
لحجه شیرین کرمانی که آوایی نزولی و آرام دارد بدون آنکه بخواهی تو را به سمت چایخانه بازار هدایت میکند و کاسه ای فالوده کرمانی و صدای همهمه دلگرم کننده. سخت میشود شرمنده مرام این مردم نشد. مردم سخت کوشی که پیچ های تندی از تاریخ را تجربه کردند و به غم های روزمره ما فقط لبخندی از سر همراهی میزنند.
در کرمانلند
از کرمان بیشتر بخوانید.