هنوز مست خواب بودم که هم اتاقیم خبر را گفت. کوتاه بود و دردناک.
هواپیمای ۷۵۲ مسافربری از تهران به مقصد اوکراین سقوط کرده و همهی ۱۷۶ سرنشین آن جان باختند. در آن ثانیهها به هر چیزی فکر میکردم: چرا این هواپیما در وسط این وضع بلبشو سقوط کرده؟ خودش مشکلی داشته؟ دستکاری شده؟ دشمن آن را زده؟ بمب گذاری شده؟ یا چه؟ چرا این خبر الان؟ حال الان خانوادههایشان..
اما کمرنگ ترین سناریوی ذهنم به حقیقت پیوست. توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. این خبر بعد از سه روز بی خبری به ما رسید. به ما که این ۱۷۶ نفر را نمیشناختیم و تنها تعدادی از آنها هم دانشگاهیمان بودند. شاید دوست و آشنای چندتایمان. اما اکثرمان نمیشناختیمشان. شاید یک روز در سلف بی خبر کنارشان غذا خوردیم. شاید یک روز در مسجد کنارشان نماز خواندیم. شاید یک روز در کتابخانه بغل دستشان درس هایمان را مرور کردیم اما حالا، همین اشتراکهای کوچک ما را ناراحت میکرد. ما که خود را فرزندان دانشگاه "شریف"میدانستیم. وای به حال خانوادههایشان، وای بر دل پدر و مادرشان...
یادم هست بعد از شهادت حاج قاسم، با همهی ناباوریاش، با آن شهادت عجیب فکر نمیکردم مرحلهی جدیدی از شوک باشد که بتوانم تحمل کنم. که صبرم تا این حد بالا است. شوک بزرگتر از آن نمیتوان داشت. اما این خبر سقوط، با آن خبر منتشر شده بعدش... . چرا، این شوک بزرگتری برای من بود.
انگار در دنیای دیگری زندگی میکردیم. هر روز انگار به قیامت نزدیکتر میشدیم و خبرهای عجیبتری به گوشمان میرسید. هر روز خبر جدید و شوک جدیدتر.
یکی از دوستانم تصمیم گرفته بود پس از شهادت سردار، برای نشان دادن ارادتش به او، برای اولین بار در عمرش، برای ۲۲ بهمن به خیابان بیاید و جشن سالگرد پیروزی انقلاب را بگیرد. اما بعد از این اتفاق نمیدانستم چه خواهد کرد. واقعا خدا یک جاهایی یک کاری میکند که تنها باید انگشت حیرت به دهان گرفت و گفت: خداوندا،چرا؟
پس از سه روز که مشخص شد واقعه چه بوده و هواپیما به چه علت ساقط شده، از آن هم حیرت زدهتر شدیم. تنها یک چاره داشتیم.
دور از جان همه، وقتی فرد، عزیزی را در اتفاقی از دست میدهد، برای مشخص شدن واقعه و مجازات مقصر هیج دوایی موثرتر از صبر نیست. صبر تلخ.
صبری که به زمان معنا مییابد و خدا نکند که این اتفاق دیگر شخصی نباشد! با چیز دیگری عجین باشد مثل حاج قاسم. مثل انتقام سخت. مثل جمهوری اسلامی ... ضریب میگیرد به بزرگی همهی این اتفاقات. همین هم شد.
قضاوت در حالت عادی هم کار راحتی نیست. چه برسد به دادن حکمی که به اتفاقات بزرگی وصل باشد مثل شهادت سردار. اما خودمانیم، هر چقدر که سخت باشد، این همه صبر و تعلل؟ این همه مکث؟ گفتن و صحبت در موردش هم سخت است؟ پیگیری موضوع که سخت نیست، هست؟ خبر دادن به فرد عزیز از دست داده که سخت نیست، هست؟
از قدیم گفته اند از تو حرکت، از خدا برکت. حرکت یعنی جنب و جوش. یعنی تلاش برای احقاق حق. خصوصا اگر این حرکت برای دل یک عزیز از دست داده باشد. خدا حتما برکت میدهد.
کسی که جوانش، با تمام آرزوها و دلبستگیهایش را در فرودگاه بدرقه کرده است برای آیندهای بهتر، ولی خبر فوت او را شنیده است. برای این فرد صبر تلخ است.
صبر تلخ بود که چشمهای یعقوب در فراق یوسف و صبر دیدنش نابینا شد. تلخ بود که شعرا از دوری یارشان و صبر برای ملاقات دوباره شعرها گفتهاند. تلخ بود که نی گفت: کز نیستان تا مرا ببریدهاند/در نفیرم مرد و زن نالیدهاند..(مثنوی مولوی، جلد اول)
از فراق و بی خبری و صبر گریزی نیست اما صبر برای کسی ممکن است که به نتیجه امیدوار باشد و بداند تمام توان گذاشته شده است. که پایان خوشی برای ماجرا ببیند. که تلاشها و خبرها و جست و خیزها را دریابد و متوجه باشد که میوهی تلخ صبر، این درخت خورندهی روح، شیرین است.
چیزی که اذیت کننده است همین است. تلاشها بعد از سه سال کم است. اگر بگوئیم اصلا نیست و اگر هم تلاشی هست، در خفا و نادیدنی است و نه در صحنه و گرمابخش دلهای نگران و صبور.
این روزها که جان ها در حال خم شدن زیر تلنبار غصههای گوناگون است، امید نوشداروئی گرانبها است. نوشدارویی که با خبرهای به موقع از تلاش هایی درست، برگزاری مرتب جلسات دادگاه هواپیمای اوکراینی و مجازات عاملان این اتفاق، میتواند سهرابهایی را از مرگ برهاند. امید است این نوشدارو این بار به سهراب به موقع برسد. انشاالله