انجمن اسلامی دانشجویان مستقل دانشگاه شریف
انجمن اسلامی دانشجویان مستقل دانشگاه شریف
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

حواستان هست؟!

سکانس اول

ساعت 8 شب هوا باراني است. پدر کمي دير کرده‌است احتمالا به خاطر ترافيک روزهاي باراني است. به نظر مي‌رسد مادر حوصله‌ي چيزي را ندارد چون نه خبري از عطر چاي تازه است و نه خبري از برنج در حال دم کشيدن. کودک صداي مادر را که با فردي پشت تلفن صحبت مي‌کند، مي‌شنود. صداي مادر پر از بغض است. به فرد پشت گوشي مي‌گويد ديگر خسته شده‌است و تحمل اين ميزان از بي‌تفاوتي را ديگر ندارد. مي‌گويد شايد جدايي او را نجات دهد. کودک در خود فرو مي‌رود. با خود مي‌گويد مگر پدر او بي‌تفاوت است؟ همين هفته‌ي پيش بود که پدر برايش عروسک آرزوهايش را خريد يک عروسک موفرفري با دامن آبي پُرچين...

سکانس دوم

بچه‌ها در خانه‌ي مادربزرگ جمع هستند. با تکه پارچه‌هاي جمع شده‌ي حاصل از خياطي مادربزرگ عروسک درست مي‌کنند قرار است بازي کنند. يک نفر مادر مي‌شود يک نفر پدر و يک نفر... کودک در انتهاي بازي سعي مي‌کند داستان عروسک‌ها را به يک دعوا و شايد يک جدايي ختم کند. هم‌بازي‌اش مي‌گويد: خسته نشدي از اينکه اين‌قدر به دنبال جدايي در بازي‌ها هستي؟ جمله در خاطر کودک مي‌ماند.

سکانس سوم

ساعت 9 صبح اولين زنگ تفريح مدرسه، کودک در حياط راه مي‌رود. کودکي ديگر از پشت به او حمله مي‌کند و سعي دارد مقنعه او را بکشد. کودک تنها بي‌صدا گريه مي‌کند و دليل اضطراب بي‌اندازه‌ي خود را نمي‌داند و دوباره در خود فرو مي‌رود. ناظم بالاخره به داد او مي‌رسد. سوار سرويس مي‌شود. در ذهنش مي‌گذرد چرا دفاع نکرد؟ وارد خانه مي‌شود منتظر است مادر بيايد تا داستان را برايش تعريف کند. حدود ساعت 2 مادر مي‌رسد. کمي بعد کودک حادثه روزش را مي‌گويد اما مادر متوجه اين زنگ خطر نمي‌شود.

سکانس چهارم

کودک حالا نوجوان شده‌است. زنگ آخر مي‌خورد. براي آخرين بار خودش را در آينه‌ي جيبي‌اش چک مي‌کند. لبخندي مي‌زند. به نظرش زيبا شده‌است. با چشماني پر از شادي يواشکي خودش را به پرايد هاچ‌بک پشت مدرسه مي‌رساند. خدا را چه ديدي؟ شايد توانست در اين ماشين و کنار اين فرد حس‌هاي جبران نشده در کنار والدينش را جبران کند. چه جبراني هم!!!


سکانس پنجم

دوباره صداي دعوا مي‌آيد. او ديگر عادت کرده‌است که هنگام دعواها به اتاقش برود که با هزار ترفند مثل آهنگ گوش دادن، مثل پنجره را باز کردن که صداي ماشين‌ها بيايد مثل... ديگر صداي دعوا را نشنود. آخر او از اينکه ميان دعوا مجبور شود قضاوت‌گر دعواي مادر و پدرش شود مي‌ترسد، از اينکه قرار باشد حرف‌هاي مادرش را که شايد قلب او را به درد مي‌آورد به گوش پدرش درون اتاقي ديگر برساند و متقابلا جواب را مانند کبوتر نامه‌رسان براي مادرش بياورد، مي‌ترسد. آخر مگر قرار بود در سن نوجواني شب‌هايش اين گونه بگذرد؟

سکانس ششم

ساعت 9 زنگ تفريح مي‌خورد. هم‌زمان صداي بلندگو مي‌آيد که مي‌گويد: خانم ن.ح به دفتر! مقنعه‌اش را صاف مي‌کند.. تق تق.. صداي بفرماييد به آرامي مي‌آيد. وارد مي‌شود. خبري از ناظم نيست. بلکه مشاور با او کار دارد. به‌نظر مي‌رسد سر مشاور خيلي شلوغ است. چون تنها سرش را بالا مي‌آورد. سلامي مي‌کند و دوباره مشغول مي‌شود. تعجب نمي‌کند چون مشاور در مدرسه آن‌ها تنها مشاور نبود، بلکه گاهي کارهاي پرورشي انجام مي‌داد، گاهي کارهاي اداري مدرسه را انجام مي‌داد، خلاصه شايد هرچيزي بود جز مشاور. مشاور آن‌قدر سرش شلوغ بود که انتظاري نمي‌رفت به سياهي زير چشمانش دقت کند. ولي شايد مي‌توانست بگويد بنشيند. بگذريم، کودک درون او دوباره به خاطر ترس گوشه‌ي دلش کز مي‌کند. مشاور بالاخره به حرف مي‌آيد. از او مي‌پرسد چرا نمرات ميان ترم او اين‌گونه شده‌است؟ براي فرار از بحث، از همان اول مي‌گويد که جبران مي‌کند. مشاور مي‌گويد آيا مشکلي دارد؟ او با سر و زبان مي‌گويد نه. مشاور ديگر پيگيري نمي‌کند و اجازه مي‌دهد برود و امان از اين پيگيري نکردن‌هاي سهل‌انگارانه‌مان...

چقدر توانستيد خودتان را درون داستان نيمه‌کاره‌ي ما قرار دهيد؟ احتمال دارد خودتان اين داستان را تا پايانش تجربه کرده‌باشيد و يا روح لطيفتان هيچ وقت اين داستان را تجربه نکرده باشد که در اين صورت باز هم با شما کار داريم شايد حتي بيشتر. تا به حال به بازخوردهايتان هنگام دعواي والدينتان دقت کرده‌ايد؟ اگر مادر يا پدر هستيد، تاثيرش را بر روي فرزندتان دنبال کرده‌ايد؟ يا اين‌قدر مشغول هستيد که وقتش را نداريد؟ شايد هم فرزندتان در تخيلتان آن‌قدر قوي هست که روحش در مقابل دعواهايتان آسيب نبيند. اما واقعيت چيست؟ واقعيت اين است که تاثير دعواي والدين در اين‌گونه مسائل گاهي بسيار پنهان است. مثلا ممکن است تاثير آن در سناريوهاي بازي کودک قابل مشاهده باشد ولي آيا اين‌قدر تيزبين هستيد؟ و يا ممکن است به دلايلي چون اعتماد به نفس، تنبلي، بازيگوشي و... فرزندان ربط دهيد. والدين داستان ما به طرز ناشيانه‌اي به تاثيرات دعواي خود توجه نداشتند و ناشيانه‌تر اينکه فرزند خود را وارد دعواي خود کرده‌بودند و گاهي نيز يکي از دو والد شروع به بدگويي از والد ديگر در غيابش مي‌کرد. شايد به خيالش با فرزند خود درد و دل مي‌کرد. اين کار از دو جهت داراي مشکل است: اول اينکه ممکن است فرزند نسبت به والد ديگر خود داراي حس تنفر شود و دوم اينکه استرس‌هاي ناشي از صحبت‌هاي شما به او منتقل شود. پس لطفا فرزندانتان را وارد دعواي خود نکنيد و براي حل مشکلات خود به مشاور مراجعه کنيد.

تاثيرات دعواي والدين را مي‌توان از گوشه‌گيري‌هاي کودک هنگام دعوا و يا برعکس، گريه‌ي او در زمان دعوا فهميد. در مواردي هم کودک دچار ترس مي‌شود و ممکن است اين مسئله براي او در شرايط ديگر نيز پيش بيايد مانند دعوا بين هم سن و سالان خودش که ممکن است در دعوا نقش منفعل داشته باشد و در برابر هرچه به سرش مي‌آيد واکنش خاصي نشان ندهد. اگر والد هستيد دعواي خود را در زمان عدم حضور فرزندتان انجام دهيد اگر فرزند نداريد، نقطه امني شويد و مراقب کودکان نزديکتان باشيد. در آخر برمي‌گرديم به سوال اولمان حواستان به زنگ خطرهاي کودکان اطرافتان هست؟

زینب بینات/ 97 شیمی

خشونت کودکاندعوای پدر و مادرطلاق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید