اوضاع ی جوری شده ک (تو پرانتز ??)
- اوضاع ک میگم منظورم از هر لحاظه ؛ اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی ، مذهبی و... -
از لحظه بعد خبر نداری ک نظرت چیه تحلیلت چیه اعتقادت چیه باورت چیه و فرهنگت چیه
ی جوری گیج شده ک حرفی ک میزنی نظری ک میدی تحلیلی ک میکنی (توی هر چیزی مخصوصا عرصه اقتصادی) فقط مربوط و متعلق ب همان زمان است و بس همان دقیقه ن جلوتر از ان و ن عقب تر از ان
نظر و تحلیل درباره معاش و روزمره ها ی چیز نسبیه ک عوض شدنش در طول زمان طبیعیه
ولی رسیدیم ب جایی ک ی موقعی ی حرفی میزنی و دقیقه بعد با شرایط اون دقیقه دقیقا برعکسشو میزنی و نقضش میکنی . ی جوری شده خود ادم میمونه تو این حجم از گیجی :)
اقتصاد و بعد روابط اجتماعی رو ک فاکتور بگیریم به عرصه باور و اعتقاد ک میرسه دردناکه ک هر لحظه بخواد عوض شه و مجبور باشی متناسب با شرایط انقد تغییر نظر بدی ک ی جایی دیگ سر نخ رو گم کنی و دیگ نتونی برسی ب خودت ب همونی ک بودی ب همون شخصیت اولیه ک ب طور موقت و متناسب با شرایط تغییر کرده بود
این میشه ک خودمونو گم میکنیم از درون و فطرت خودمون میرسیم ب ناکجا آباد ...
.
زندگیم سرگیجه گرفته :)
نمیدونم این سرگیجه ی دقیقه دیگ منو قراره تو کدوم دیوار بکوبه یا به کدوم زمینه بنشونه ..