چالش این ماه طاقچه نوشتن دربارهی کتابیه که برندهی یک جایزهی ادبی شده باشه. مدتها بود که دوست داشتم تا کتاب احتمالا گم شدهام نوشتهی سارا سالار رو بخونم و چالش این ماه طاقچه بهانهای شد برای اینکه سراغ این کتاب برم.
کتاب احتمالا گم شدهام توسط نشر چشمه به چاپ رسیده و نسخهی صوتی اون توسط رادیو گوشه و با صدای الهام کردا منتشر شده. احتمالا گم شدهام به زبانهای مختلفی نظیر آلمانی، ایتالیایی و انگلیسی ترجمه شده است.
کتاب احتمالا گم شدهام اولین اثر سارا سالار است که در سال 1389در بخش رمان اول، برندهی جایزهی ادبی هوشنگ گلشیری شد و همین طور تونست نامزد جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی برای بهترین رمان سال بشه.
پس از انتشار کتاب احتمالا گم شدهام خیلیها این کتاب رو با آثار زویا پیرزاد مقایسه میکردند. اما این کتاب در همان سال به دلیل غیر اخلاقی بودن توسط دولت دهم ممنوع شد. که البته بعد از شش سال این کتاب دوباره چاپ شد.
خود سارا سالار دربارهی کتابش میگه که: "خیلیها فکر میکنند داستان کتاب «احتمالا گم شدهام» زندگی شخصی من است، چون راوی داستان خودم بودم اما این طور نیست داستان من اصلا واقعی نیست، حتی برای اطرافیانم هم اتفاق نیفتاده. ماجرا این است که من یک ذهنیتی داشتم که این ذهنیت من را با خودش همیشه درگیر میکرد، دو شخصیتی که با هم تفاوت دارند هم خیلی همدیگر را دوست دارند و هم از همدیگر متنفر هم هستند و این به خاطر ضعفها و قدرتهایی است که دارند. دوست داشتم این ذهنیت را به شکل داستان در بیاورم ولی وقتی شروع به نوشتن میکنم، قطعا نمیتوانم از خودم و آدمهای دور و برم و تجربیاتشان تاثیر نگیرم و از آنها نمونه برداری نکنم. بعضی وقتها این نمونهها ممکن است آمیزهای باشد از چند شخصیت."
بنیاد ادبی هوشنگ گلشیری، پس از مرگ هوشنگ گلشیری توسط فرزانه طائری به وجود آمد. از سال 1380 این بنیاد در پاییز هر سال جایزه هوشنگ گلشیری را در چهار بخش به آثار منتشر شده در سال قبل اهدا میکند:
البته در سال 1393 و پس از برگزاری سیزده دوره وبگاه رسمی بنیاد ادبی هوشنگ گلشیری اعلام کرد برگزاری این جایزه را به دلیل کمبود منابع و نیروی انسانی متوقف کند.
راوی کتاب یه زنه که گذشتهاش روی زندگی حالش سایه انداخته و تصمیم میگیره تا این گذشته رو تمومش کنه. پس شروع میکنه به مرور گذشتهاش. نه از اولش، از وقتی که توی حیاط دبیرستان برای بار اول گندم رو میبینه. گندم، دوستی که با هم یه رشته، یه دانشگاه قبول میشن و یه جوری دوست صمیمی هم هستن. از یک جایی به بعد رابطهاش با گندم بهم میخوره دقیقا قبلِ ازدواجش با کیوان و حالا با اینکه هفت هشت سال از اون موقع میگذره یکهو یاد گندم افتاده. گندمی که بخش بزرگی از گذشته راوی کتاب رو تشکیل میده.
فرید رهدار عاشق راه رفتن بود، توی خیابانها، توی کوچه و پس کوچهها، توی پارکها، توی اتوبانها، توی کوهها، توی بیابانها…
میگفت آدم تا وقتی راه میرود وجود دارد، تا وقتی این دو پا ار محکم میکوبد روی زمین و زمین را زیر پاش له میکند…
وقتی کیوان نیست زندگیام به این شکل کج و معوج است. وقتی کیوان هست زندگیام یک جور دیگر کج و معوج است، در هر صورت زندگیام کج و معوج است… کج و معوج… فکر میکنم از این کلمه خوشم آمدهاست، شاید هم بتوانم عاشق این کلمه بشوم، آن وقت همانطور که گندم میگفت، این کلمه دیگر مال من میشود، مهم نیست دیگران هم از آن استفاده کنند یا نه، مهم این است که این کلمه دیگر مال خود من میشود…
یکی فحش میدهد، یکی معذرت میخواهد، به جان خودم اینها همهاش بازی است، فقط باید انتخاب کنی، باید انتخاب کنی میخواهی چه نقشی را توی زندگیات بازی کنی؛ نقش یک آدم شکم گنده، عوضیِ آشغال را یا نقش یک آدم خوشتیپ مودب باحال را… انتخاب… یعنی واقعا انتخابی در کار است؟ یعنی همهی آدمها میدانند چه نقشی را میخواهند بازی کنند؟
اگه دنبال یک رمان با حجم کم هستید که یه روزه بشه خوندش. یا اینکه از رمانهایی در ژانر اجتماعی خوشتون میاد و اگه فکر میکنید که از خوندن درگیریهای ذهنی راوی لذت میبرید پس معطل چی هستید؟ هر چه زودتر کتاب رو تهیه کنید و از خوندنش کِیف کنید.
من نسخهی صوتی کتاب رو با صدای الهام کردا از اپلیکیشن طاقچه شنیدم.
اگر که با کتاب صوتی راحت نیستید میتونید نسخهی الکترونیکی یا چاپی این کتاب رو هم از اپلیکشن طاقچه تهیه کنید.