میگن نو که اومد به بازار کهنه میشه دلآزار؛ اما واسه من این طور نبود. با وجود اینکه دوره جدید هدفگذاری متمم اومده ولی من هنوز ایدهای که توی این ویس درباره هدفگذاری مطرح شد رو دوست دارم و به کار میبرمش. طبق این صحبتها محمدرضا پیشنهاد داده که به جای هدفگذاری دقیق و مشخص، گاهی ما میتونیم تِم انتخاب کنیم برای برنامه سالانهمون. تِمی که من امسال انتخاب کردم «یادگیری» بود. سعی کردم openness to experience رو بذارم روی ۸۵٪ و به استقبال تجربههای جدید برم و با آدمهای جدید آشنا بشم و حتی با جوانب جدیدی از دوستان قدیمیم آشنا بشم. خیلی جاها از ابهامی که این تجربههای جدید به همراه داشتن وحشت میکردم ولی ادامه میدادم تا تهش رو ببینم. خداروشکر از تعداد زیادی از این تجربهها راضی بودم.
یکی از این تجربهها سفر به کرمان بود برای یک اردوی درمانی دندانپزشکی. کیلومترها دور از خانواده و محل زندگی برای ۶ روز، همراه با آدمهایی که همهشون رو برای اولین بار میدیدم. برای گرفتن این تصمیم خیلی جرات و جسارت به خرج دادم. راستش یکی دو روز اول مشکلی پیش اومده بود و واقعا بهم سخت گذشت. کاملا پشیمون شده بودم از تصمیمی که گرفتم. دیگه میخواستم کلا قید تِم یادگیری رو بزنم و دیگه از اینجور تصمیمها نگیرم که به دردسر بیفتم. اما تو همون لحظات همزمان به این فکر میکردم که من از ته دلم دوست داشتم که این تجربه رو امتحان کنم و حتما یه اتفاقی اینجا رقم خواهد خورد که بگم میارزید. در پایان اون ۶ روز کاملا به این نتیجه رسیده بودم که میارزید. حتی الان هم که یه ماه ازش میگذره به خودم آفرین میگم بابت تصمیمم که باعث شد چیزهای جدیدی رو یادبگیرم که اگه روال عادی زندگی رو طی میکردم هیچوقت بهشون نمیرسیدم.
یکی دیگه از تجربهها، این بود که برای اولین بار جراحی دندون عقل انجام دادم. راستش از انجام این واقعا میترسیدم چون وقتی عکس دندون رو به استادها نشون دادم همهشون گفتن که دندون سختیه برای کسی که اولین بارشه و چون نزدیک عصبه احتمال آسیب بالاست. ولی با موفقیت انجامش دادم و از پسش براومدم. اون لحظه که بالاخره تمام قطعات دندون خارج شد، یه حس پیروزی دلنشینی داشتم. میدونم اعتماد به نفسی که این کار در من ایجاد کرد تا مدتها قراره بهم قوت قلب بده. نه فقط در جراحیهای آینده، بلکه توی هر کاری که برای اولین بار انجامش میدم.
اما... برسیم به یادگیری چیزی که هنوز بعد از ماهها تلاش در چم و خمش موندم و به نتیجه دلخوام نرسیدم. اونم مقالهنویسی و پژوهشه. چون مدت زمان زیادی وقت گذاشتم روش و به دستاوردهای دلخواهم نرسیدم، ازش زده شدم. البته شاید هنوز زوده برای قضاوت، هنوز جای امید هست برای نتیجه گرفتن. شاید مثل روز دوم اون مسافرت کرمان میمونه که دوست داشتم زودتر برگردم. کاش چند ماه دیگه بیام و بنویسم که تلاشم برای یادگیری مقالهنویسی نتیجه داده.
اون روز داشتم اسم هم کلاسیها و سال بالاییهام رو توی Google scholar سرچ میکردم (سایتی برای دیدن مقالات و فعالیتهای پژوهشی بقیه). کلی غبطه خوردم بهشون که انقدر خوب از پسِ research براومدن و چه مقالات خوبی نوشتن. تهِ دلم برای اینکه به خودم دلداری بدم گفتم زمین بازیِ من جای دیگهست. اگه راست میگن پروفایل متممشون رو نشون بدن؛) طبیعیه منی که به اندازه اونها تلاش نکردم توی مقالهنویسی به جاهای خوبی نرسیده باشم. من برای چیز دیگهای وقت گذاشتم و خداروشکر توی اون زمینه تونستم خوب عمل کنم و به جایی که خودم دلم میخواسته رسیدم. کسی چه میدونه، شاید اگه همین قدر مصرانه برای مقالهنویسی هم تلاش کنم به جایگاه اونها برسم.
پینوشت: من قرار نبود بیام اینجا و فقط از مزایای تِم یادگیری و ذهنیت رشد بنویسم. اتفاقا تهش قرار بود کلی غر بزنم که مقاله نوشتن سخته و حواستون باشه که وقتی تِم یادگیری رو انتخاب میکنید این بدیها رو هم داره! نمیدونم چی شد که یهو یه روزنه امید پیدا کردم برای به نتیجه رسوندن مقالهم. راست میگن نوشتن باعث میشه از ذهنیت قبلیت عبور کنی و به طرز فکر جدید برسی.