دغدغه‌های ذهنی یک متممی
دغدغه‌های ذهنی یک متممی
خواندن ۳ دقیقه·۶ ماه پیش

شروع جدیِ متمم خوندن

برای شما هم پیش اومده وقتی یه سریال یا کتاب خوب رو تموم می‌کنید بعدش افسردگی بگیرید یا حس پوچی بهتون دست بده؟

و به این فکر کنید که حالا چیکار کنم؟ یعنی ممکنه چیزی پیدا بشه که به اون خوبی باشه و اون حس خوشایند رو دوباره بتونه در من ایجاد کنه

من بعد از تموم شدن درس‌های عزت نفس و زندگی شاد دقیقا همچین حسی داشتم. حین خوندن این درس‌ها باور داشتم که این مطالب همون تیکه‌ی گمشده‌‌ی پازلی هستش که همیشه دنبالش می‌گشتم. انگار خلائی که سال‌ها توی شخصیت خودم حس می‌کردم پر شده باشه.

بعد از خوندن این درس‌ها دیگه هیچ چیز مثل قبل نبود. تصمیم گرفتم به بعضی از دوستی‌هام پایان بدم و در عوض با آدم‌های جدیدی معاشرت کنم. سعی کردم ۵ نفری که باهاشون بیشترین ارتباط رو دارم جوری بچینم که در راستای بهبود عزت‌نفس باشه. اتفاق خیلی خوشایند دیگه‌ای که افتاد این بود که دوستی‌هام عمق پیدا کردن. قبلا در مورد یکسری مسائل با هیچکس صحبت نمی‌کردم و ارتباطم با دوست‌هام در حد انجام کارهای گروهی دانشگاه بود. بعدش فهمیدم میتونم در مورد بعضی از چالش‌های ذهنیم با دوست‌های مورد اعتمادم صحبت کنم و ازشون مشورت بگیرم. حتی اگه نتونن راه حلی ارائه بِدَن، همین صحبت کردن حس بهتری بهم میداد و باعث میشد ذهنم شفاف‌تر بشه و حتی خودم راه حل به ذهنم برسه.

قبلا خودم رو دست پایین می‌گرفتم و حضور داشتن در بعضی جمع‌ها واسم سخت بود. از قضاوت شدن و مسخره شدن می‌ترسیدم به خاطر همین اگر هم در اون جمع حضور داشتم معمولا ساکت بودم. توی بحث‌ها هیچ اظهار نظری نمی‌کردم مگر اینکه خودشون ازم نظر می‌خواستن. ولی الان بدون تنش و استرس در جمعشون حضور پیدا می‌کنم و تونستم باهاشون صمیمی بشم. این رو پذیرفتم که به هر حال من رو قضاوت خواهند کرد و از بعضی ویژگی‌های من شاید خوششون نیاد و این هیچ اشکالی نداره. هر آدمی ویژگی‌های خوب و بد خودش رو داره و خوبی‌های من انقدری بوده که من رو در جمع خودشون راه بِدَن. الان که فکر می‌کنم تغییراتم انقدر زیاد بود که اگه بخوام همه رو اینجا بگم حوصله‌سربر میشه.

خلاصه این تغییرات انقدر واسم جذاب بود که شیفته متمم بشم و تلاش کنم با خوندن درس‌های متمم ویژگی‌های شخصیتی دلخواهم رو در خودم ایجاد کنم. با توجه به مشکلاتی که اون موقع درگیرشون بودم رفتم سراغ درس‌های متقاعدسازی و مدیریت تعارض. این درس‌ها رو خوندم و تموم شد و بعدش به انتظار تحول‌های شگرف نشستمو انقدر به انتظار نشستم که زیر پام علف سبز شد ولی تحولی اتفاق نیفتاد. من بودم و تعارض‌های شدیدِ حل نشده و تلاش‌های ناکامم برای مدیریت تعارض. هر روز بیشتر از دیروز اعصابم بهم می‌ریخت که این همه متمم خوندم و تهش اون مهارتی که دلم می‌خواست رو به دست نیاوردم. درس‌های عزت نفس خیلی توقعم رو بالا برده بودن؛ از طرف دیگه درس‌های متمم برای متقاعدسازی و مدیریت تعارض، به اندازه‌ی عزت نفس مفصل نیست و اونقدر بهش پرداخته نشده.

بعد از تلاش‌های نافرجام برای مدیریت تعارض و اوضاع به شدت نابسامان شبکه‌های دوستیم، دوباره برگشتم دوره عزت نفس رو خوندم؛ بلکه اون حس خوشایند تغییر و تحول شگرف در من ایجاد بشه. همه اتفاقات و آدم‌های اطرافم رو از دید عزت‌نفس تحلیل می‌کردم و راه حل تمام مشکلات رو عزت نفس بالا می‌دونستم. الان که زاویه دید کامل‌تر و بهتری به اتفاقات دارم و احساساتم درگیر نیست میدونم اشتباه می‌کردم. مثل کسی که چکش در اختیار داره و همه رو میخ می‌بینه، منم فقط یه عزت نفس یاد گرفته بودم و می‌خواستم مشکلات عالم و آدم رو با همین یه دونه حل کنم. که حل نشد! در نهایت کار خاصی از دستم برنیومد برای حلش و به مرور زمان مشکلات از آب و تاب افتادن و حال روحی من هم کم کم بهتر شد.

(ادامه داره...)

توسعه فردی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید