ویرگول
ورودثبت نام
دغدغه‌های ذهنی یک متممی
دغدغه‌های ذهنی یک متممی
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

وقتی رسیدن به آگاهی دردناک میشه...

خوشحالم که الان به مرحله‌ای رسیدم که درس‌های تفکر سیستمی توی ذهنم ته‌نشین شدند و می‌تونم تاثیراتش رو در طرز فکر و رفتارم ببینم.

اما ناراحتم از اینکه تفکر سیستمی یکی از دردناک‌ترین درس‌هایی هست که یادگرفتم. یاد گرفتن تفکر سیستمی در این شرایطِ جامعه ناامیدم می‌کنه. دونستن اینکه کشورمون تبدیل به سیستم بسته‌ای شده که با شتاب فراوان داره به سمت زوال پیش میره دردناکه. دردناک‌تر هم میشه وقتی تصمیم داشته باشی بمونی و مهاجرت نکنی. همین باعث میشه موقع تصمیم گرفتن برای موندن، متزلزل بشی و دلت بخواد مسیر زندگیت رو طوری بچینی که اگر شرایط خیلی وخیم شد راه مهاجرت هم‌چنان باز باشه. (همه این‌ها رو قبل از خوندن تفکر سیستمی هم میدونستم اما تا به حال این طوری به عمق فاجعه پی نبرده بودم!)

خلاصه که دونستن یک سری چیزها دردناکه. مثلا اینکه برای رسیدن به یکسری اهداف باید سیستم معیوبی که توش هستیم درست بشه وگرنه هیچوقت به اون هدف نمی‌رسیم و اگر هم برسیم موقتی خواهد بود.

بعضی وقت‌ها که دیگه ناامیدی خیلی فشار میاره با خودم فکر می‌کنم چی میشد دغدغه منم این بود که قورمه‌سبزیم خوشمزه بشه و خونه‌م تمیز باشه. بعدش به خودم یادآوری می‌کنم که ندونستن این چیزها دردی رو دوا نمی‌کنه و به هر حال که مشکل وجود داره. نباید مثل کبک سرم رو زیر برف بکنم صرفا به خاطر اینکه دونستن حقایق حالم رو بد می‌کنه. به هر حال اگر کورسوی نجاتی هم باشه بعد از آگاهی از ابعاد مشکلات میشه پیداش کرد.

به نظرم تفکر سیستمی جمع اضداده.

میشه از این جنبه بهش نگاه کرد که «با یک گل بهار نمیشه»

و اگر از دیدگاه دیگه‌ای بهش نگاه کنیم این هم درسته: «تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید؟/ تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز»

در نهایت برای تسکین خودم سعی می‌کنم بیشتر از دیدگاه دوم به سیستم‌ها نگاه کنم و این متن از نادر ابراهیمی رو با خودم مرور کنم:

ویرانه‌ای‌ست این جهان. عمر کفاف نمی‌دهد که آباد کنیم و غیرت رخصت نمی‌دهد که رها کنیم. اینگونه رها کردن نشانه رذالت است. پس آبادسازی یک گوشه گم جهان به دست ما، آبادسازی کل عالم است به دست همگان.

فعلا که تصمیم به مهاجرت ندارم و تنها کاری که از دستم برمیاد آبادسازی یک گوشه‌ی گم جهانه. داخل مرورگر لپ‌تاپم این قسمت از روزنوشته‌ها رو بوک‌مارک کردم که هر موقع نیاز به امید داشتم بهش سر بزنم، دیدگاه‌های زیرش رو بخونم و ایده بگیرم برای آبادسازی گوشه‌های گم جهان.

اما در حال حاضر اون گوشه‌ی گم جهان خودمم! این چند وقت اخیر اصلا از خودم بابت متمم‌ خوندن و کتاب خوندن راضی نبودم. درسته که درگیر کارهای دفاع پایان‌نامه و فارغ‌التحصیلی بودم ولی اینا همه‌ش بهونه‌ست! من همونی هستم که حتی توی ماه امتحان‌ها هم خیلی منظم به خوندن متمم ادامه می‌دادم.

برای همین تعدادی از برنامه‌هام رو اینجا می‌نویسم که برای خودم تعهد ایجاد کنم تا افسار زندگی رو دوباره به دست بگیرم. به مرور میام آپدیت می‌کنم که چه کارهایی رو در ماه آینده قراره انجام بدم:

Digital detoxification

خوندن کتاب کار عمیق

تکمیل کردن درس‌های تفکر سیستمی

شروع درس‌های روانشناسی پول (این شاید تغییر کنه)

پی‌نوشت: اگه این ماه کارهایی در راستای آبادسازی گوشه‌های گم جهان انجام دادم میام اینجا می‌‌نویسم:

۱) امروز توی متمم رفتم کامنت‌های دیدگاه اولی‌ها رو خوندم و بهشون امتیاز دادم

تفکر سیستمیمتمم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید