درک، پذیرش و در آشتی بودن با «دیگری» یکی از چالشهای عمده ارتباطات انسانی از سطح روابط فردی روزمره میان زن و شوهر، فرزند و والدین، معلم و دانشآموز، همسایگان، همکاران، کارمند و کارفرما، تا روابط اجتماعی پیچیدهتر مثل رابطه شهروند با دولت و حاکمیت و روابط میان نحلهها، فرق، مذاهب، ادیان، اقوام، ملل، فرهنگها و دولتها است. در این نوشته میخواهم به دو علت مهم دشواری دستیابی به مفاهمه و مصالحه انسانی به طور کلی بپردازم و در نهایت تلاش خواهم کرد راهکاری را بر مبنای آن ارائه نمایم.
یکی از مهمترین دلایل اختلافات و عدم مفاهمه میان انسانها این است که هر کسی جهان را متفاوت از دیگری میبیند. این تفاوت نگاه را، علاوه بر برخی تفاوتهای فردی روانشناختی[۱] تفاوت مفروضات پیشین ذهنی که در طی فرایند رشد تحت تاثیر تربیت، محیط و فرهنگ نهادینه شده است، رقم میزند. هر یک از ما از منظر و از دریچه عینک باورهای به ارث رسیده از محیط و اجتماع خود به جهان مینگریم. همان عاملی که مولانا آن را «اختلاف نظرگاه» میداند.
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مومن و گبر و جهود
نیچه نیز از آن با عنوان «منظرگرایی» (perspectivism) نام میبرد که البته در نتیجهگیری با مولانا کاملا متفاوت است. مولوی در تمثیل «فیل در تاریکی» در نهایت به وجود حقیقت یا امر واقع مستقل از بیننده (فیل) قائل است اما منظرگرایی نیچه نافی چنین حقیقتی است و دیدگاه وی به نسبیتگرایی معرفتشناختی و اخلاقی منجر میشود. با این حال، چنانکه در ادامه نشان خواهم داد، علیرغم اختلاف در نتیجهگیری، هر دو دیدگاه میتواند مبنایی برای بهبود مصالحه و مفاهمه باشد.
از وجه معرفتشناختی، دیدگاههای پسااثباتگرایانه (post-positivistic) نیز مؤید تاثیر باورها، علایق و هنجارها در مواجهه با حقیقت و واقعیت است. که بر اساس آن هیچ نگاه، پژوهش و قضاوت بدون پیشفرض و سوگیری وجود ندارد. نگاه ما «نظریهبار» (theory-ladenness) یا «ارزشبار» (value-laden) است. یعنی نگرش، ارزشها و باورهای پیشین ما در داوریهای ما تاثیر دارند. از این روست که در نگاه اول، تصویر واحدی را یکی ممکن است خرگوش ببیند، یکی دیگر اردک و آن یکی چیزی دیگر (تصویر ۱)[۲]. این سوگیری ناشی از ارزشها و باورها، حتی در موثقترین علوم یعنی علوم تجربی (Science) نیز راه دارد. به همین دلیل است که هابرماس معتقد است که علم با علایق بشری گره خورده است.[۳]
پس این زاویه دید، پیشفرضها و ارزشهای خاص هر یک از ماست که باعث میشود به نحو خاصی به جهان بنگریم، امور را به طور خاصی ببینیم، به طریق متفاوتی داوری کنیم و به نتیجهگیری متفاوت از دیگری برسیم.[۴] اما عامل مهم دیگری نیز در این میان دخیل است.
همیشه چنین نیست که متفاوت دیدن امری تحت تاثیر منظر یا پیشینه ارزشی و فرهنگی متفاوت، عامل عدم مفاهمه و مصالحه باشد. در بسیاری از موارد این منافع است که حتی علیرغم دیدن حقیقت و واقعیت، ما را از پذیرش آن بازمیدارد. وقتی حقیقت به ضرر ما باشد آن را انکار میکنیم. مصلحت را در آن میبینیم که برخلاف فهم ذهنی و باور قلبی خود عمل کنیم. بهویژه در عرصه نهادی و سیاسی این عامل نقش بسیار بزرگی در اختلافات و چالشها بازی میکند. بسیاری از چالشهای سیاسی-اجتماعی داخلی جوامع و چالشهای کلان سیاسی در سطح جهان ریشه در این عامل دارد. این عامل بیتردید با «قدرت» به طور کلی، پیوند خورده است که قدرت سیاسی بارزترین وجه آن است.
همچنین بخوانید: سایه شخصیت ؛ آنچه نمیخواهیم باشیم
قدرتهای سیاسی میتوانند دانش، اخلاق، فرهنگ و سایر مناسبات اجتماعی و حتی فردی را در جهت منافع و مصالح خود (که معمولا در حفظ و توسعه قدرت خلاصه میشود) سازماندهی و مدیریت کنند.[۵] به عنوان یک مثال ساده اما بسیار تعیینکننده در وضعیت صلح و جنگ در جهان، مفهوم «ملیگرایی» (nationalism) را در نظر میگیریم. ملیگرایی در سادهترین و کلیترین تعریف آن یعنی «احساس تعلق، وفاداری و دلبستگی به ملیت و نمادهای ملی است» که معمولا منجر به قیاس با ملل دیگر و در حالات افراطی منجر به خودبرتربینی و فخرفروشی ملی و در نتیجه برتریطلبی بر دیگر ملل میشود. اما از دید فردی چطور باید به ملیگرایی نگاه کرد؟ منِ نوعی صرفا بر حسب تصادف در نقطه خاصی از جهان به دنیا آمدهام. آیا این امر مطلقا تصادفی، ارزشی ذاتی به انسانیت من میافزاید و میتواند مایه فخر و مباهات باشد؟ چرا باید به خودم حق بدهم که آن دیگری را که بر حسب تصادف در جای دیگری به دنیا آمده است، حقیر، کمارزش یا پست بدانم. بنابراین در نگاهی عمیقتر میبینیم که مفهوم ملیگرایی صرفا حربهای سیاسی است که معمولا جز به دشمنی میان ملتها نمیانجامد و نینجامیده است. شاید به همین دلیل است که اینشتین به درستی گفت که ملیگرایی بیماری دوران طفولیت بشر است و با بلوغ او درمان خواهد شد.[۶] این مطلب در مورد سایر مفاهیم مشابه مثل فرقهگرایی، قومگرایی، نژادپرستی و هر نوع امر تصادفی که مایه مباهات و خودبرتربینی جمعی بر دیگری باشد نیز صادق است.
بنابراین منافع و مصالح همواره میتواند مانعی در مسیر دستیابی به صلح و تفاهم باشند که جز با بلوغ اخلاقی و عاطفی قابل رفع نیست.
با توجه به آنچه گفته شد، راهکارهای توسعه مفاهمه و مصالحه در تمام انواع و سطوح روابط را باید در رشد عقلانی و بلوغ اخلاقی و عاطفی جست.
رشد عقلانی و آگاهی از موانع معرفتشناختی مورد اشاره چه از نوع «اختلاف نظرگاه» مولوی، چه از نوع «منظرگرایی» نیچه و دیدگاه پسااثباگرایانه «ارزشباری» و «نظریهباری» راه توسعه و تعمیق مفاهمه و مصالحه را در پیش پای ما میگشاید. این آگاهی از موانع، مقدمه رشد معرفتی در جهت دستیابی به دیدگاهی چندمنظری، وسیع و عمیق از انسان و مناسبات انسانی است.
منظور از رشد معرفتی به طور کلی یعنی توسعه عقلانیت، منطق، تفکر انتقادی، تعمیق درک و فهم و تقویت نگریستن از مناظر و زوایای مختلف به امور است. بهویژه تقویت توانایی قرار دادن خود به جای دیگری و نگاه به مسائل از منظر او، همواره امکان همدلی و مفاهمه را تقویت میکند. رشد عقلانی و معرفتی به این معنا، خود زمینهای مناسب برای توسعه و بلوغ اخلاقی و عاطفی فراهم میکند.[۷]
همچنین بخوانید: دانشمند اصیل: منش و شخصیت علمی اسطورۀ ریاضی مریم میرزاخانی
بلوغ اخلاقی به معنای توسعه فضایل اخلاقی جهانشمول انسانی مثل عدالت، انصاف، آزادگی، شهامت، صداقت و حقیقتجویی است. منظور از بلوغ عاطفی نیز در عالیترین تجلی آن، شفقت و عشق بیقید و شرط به تمام انسانها و موجودات است.
نتیجه این نوع توسعه معرفتی، و بلوغ اخلاقی و عاطفی را در میان شخصیتهای بزرگ تمام جوامع بشری میبینیم که چگونه به دیدگاهی انسانی و جهانشمول فارغ از تفاوتهای جغرافیایی، فرهنگی، ملی و سیاسی در نزد آنان انجامیده است. برخلاف زاهدان و عابدان تنگاندیش، تمام شخصیتهای رشدیافته و وارسته، تفاهم، صلح، برابری و عشق جهانشمول و کیهانی را ترویج کردهاند. این نوشته را با اشارهای به برخی از این نوع گفتارها به پایان میبرم.
به طور مثال، نگرش سعدی در این زمینه بسیار پیشتر از زمانه خود است:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
او از «آدمی» میگوید نه از مسلمان و کافر و شیعه و سنی و غیره. همان آدمیانی که در ذات خود همه باهم برابرند. جالب آنکه سعدی آنقدر در اوج آگاهی و اخلاق و آزادگی است که حتی (برخلاف باور رایج) به خود اجازه نمیدهد از یک برج عاج اخلاقی به وعظ و نصیحت دیگران بپردازد:
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت
که یعنی من هم «آدمی» چون شما هستم و جایزالخطا؛ و صرفا آنچه را که با عقل و دانش انسانی و محدود خود میدانم، میگویم.[۸]
سعدی آنچنان بلندنظر است که حتی مذهب رایج زمانه خود را از منظری کیهانی مینگرد و عشقی جهانشمول به تمام موجودات را ترویج میکند:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
و چه نیرویی قدرتمندتر از عشقی وارسته و جهانشمول میتواند به توسعه مفاهمه و صلح در جهان یاری رساند. عشقی که نظامی آن را ذات و ماهیت تمام هستی میداند:
جهان عشق است و دیگر زرقسازی
همه بازیست الا عشقبازی
تنها قلب آکنده از چنین عشق کیهانی و نامشروطی است که همۀ آدمیان و موجودات را در آغوش میکشد و میتواند چون ابن عربی بسراید:
قلب من پذیرای همۀ صورتهاست
قلب من چراگاهی است برای غزالان وحشی
و صومعهای است برای راهبان ترسا
و معبدی است برای بتپرستان
و کعبهای است برای حاجیان
قلب من الواح مقدس تورات است
و کتاب آسمانی قرآن
دین من عشق است
و نافۀ عشق مرا به هر سوی که خدا
خواهد سوق میدهد
و این است ایمان و مذهب من.[۹]
انسان رشد یافتۀ آگاه، عاشق و اخلاقی، قلب و آغوشی گشاده به سوی تمام آدمیان و موجودات دارد و اهل مدارا، مصالحه و رأفت است. برعکس، انسان رشدنایافته و خام، چنانکه مولانا میگوید، اهل سختگیری و تعصب و تحکم است.
سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خونآشامی است
اما آنکه وارسته و آزاده است و ذهن آگاه و نظر بلند دارد و جهان را از منظری کیهانی مینگرد، دلیلی برای جنگ و جدال نمیبیند.
همچنین بخوانید: نقش تخیل و دانش در تولید ثروت در هزاره سوم
اینهمه جنگ و جدل حاصل کوته نظریست
گر نظـر پاک کنی، کعبــه و بتخانـه یکیست (عماد خراسانی)
در جهان انباشته از مدرنترین تسلیحات کشتارجمعی و زرادخانههای اتمی در دست قدرتهایی که جهل، طمع و ترس انسانها را ابزار سلطهجویی، منفعتطلبی، استثمار و جنگ و کشتار قرار میدهند و هر لحظه آبستن فاجعۀ مهیبی است، راهی برای تفاهم و صلح جهانی جز توسعه و تعمیق آگاهی و عقلانیت و دستیابی به بلوغ اخلاقی و عشق جهانشمول در ذهن و قلب تک تک انسانهای کره زمین وجود ندارد.
[۱] در این نوشته من به تاثیر تفاوتهای فردی روانشناختی در مفاهمه و درک متقابل نمیپردازم چون فرضم بر این است که با وجود تیپهای شخصیتی مشابه نیز علل دیگری که ذکر کردهام، موانع اصلی مفاهمه و مصالحه به حساب میآیند.
[۲] برای مطالعه بیشتر در این زمینه نک: فلسفه علم در قرن بیستم، دانالد گیلیس، ترجمه حسن میانداری، تهران: سمت، ۱۴۰۰. و همچنین نک: چیستی علم؛ درآمدی بر مکاتب علم شناسی فلسفی، آلن اف. چالمرز، ترجمه سعید زیباکلام، تهران: سمت، ۱۳۹۸.
[۳] شناخت و علاقههای انسانی، یورگن هابرماس، ناصرالدین علی تقویان، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۴۰۰.
[۴] البته باید به یاد داشت که خود مدعای نظریهباری و ارزشباری معرفت نیز میتواند متاثر از ارزشها و علایق باشد اما به عنوان یک معرفت مرتبه دوم برای نقد یک معرفت مرتبه اول (علم تجربی) ابزار موثری است و خود آن ادعای مرتبه دوم را باید در مرتبهای بالاتر سنجید. همان طور که آشکار است در اینجا ناگزیر به در پیش گرفتن یک رویکرد عملگرایانه انتقادی هستیم چون در نهایت این توافق جامعه علمی است که مشخص میکند یک نظریه درست است یا نه. برای مطالعه بیشتر نک: ساختار انقلابهای علمی، تامس کوهن، ترجمه سعید زیباکلام، تهران: سمت، ۱۳۹۳.
[۵] میشل فوکو بیش از هر متفکر دیگری اشکال متفاوت قدرت و مناسبات آن با دانش و سوژه را بررسی کرده است. برای مطالعه بیشتر در این زمینه نک: میشل فوکو: دانش و قدرت، محمد ضیمران، تهران: هرمس، ۱۳۹۹.
[۶] حاصل عمر: ۴۴ مقاله و رساله از متفکری ممتاز، آلبرت اینشتین، ترجمه ناصر موفقیان، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۹۳.
[۷] من اینجا اخلاق را به معنای «اخلاق انسانی و جهانشمول» بکار میبرم که بر ارزشهای مشترک بشری (تقریبا همان موادی که در اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل آمده است) تاکید دارد.
[۸] برای مطالعه در زمینه افکار متجددانه و انسانگرایانه سعدی نک: انسانگرایی در سعدی، عباس میلانی و مریم میرزاده، نشر زمستان، ۱۳۹۹.
[۹] به نقل از: مقالات، حسین الهی قمشهای، چاپ سوم، تهران: انتشارات روزنه، بهار ۱۳۷۸، صص ۹-۱۰.