موسی توماج
موسی توماج
خواندن ۱۲ دقیقه·۱ سال پیش

سه عامل خوشبختی از دیدگاه فیلسوف بدبین

یک فیلسوف آلمانی که به بدبینی مشهور است، کتابی نوشته است که به بررسی مسئله‌ی «خوشبختی» می‌پردازد و شامل توصیه‌های بسیار حکیمانه برای در پیش گرفتن یک زندگی سعادتمندانه است. بسیاری از نویسندگان، او را پیش از نیچه و فروید، بنیان‌گذار روانشناسی مدرن می‌دانند. او کسی نیست جز آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، که به «فیلسوف بدبین» معروف است. این شهرت از آنجا ناشی شده که او معتقد بود که «جوهر اصلی انسان عبارت از تفکر، آگاهی و عقل او نیست.» از نظر شوپنهاور عقل و شعور فقط لایه‌ی سطحی وجود ما را تشکیل می‌دهند و افکار ما در واقع از عمق وجود ما و تحت تأثیر انگیزه‌ها و خواهش‌های ما به وجود می‌آیند. این نگرش، اساس همان ایده‌ای است که روانشناسی فروید بر آن بنا شده است، این که تمام رفتارهای ما تحت تأثیر نیروی غرایز ما هستند.

نیروی کور

شوپنهاور در شاهکار خود جهان همچون اراده و تصور این نیرو را که تمام افکار و رفتار ما را هدایت می‌کند «اراده» می‌نامد. این اراده، نیرویی کور و ناآگاه است و با تولید امیال بی‌پایان همواره ما را به بازی می‌گیرد. بنابراین از نظر شوپنهاور اگر فقط به امیال و خواهش‌های متاثر از اراده‌ی خود تن در دهیم، هرگز به سعادت و آرامش نمی‌رسیم.

پس چگونه می‌توانیم به سعادت و خوشبختی دست یابیم؟

فیلسوف ما پاسخ خود را در کتابی خواندنی با عنوان «در باب حکمت زندگی» عرضه کرده است. او در کهن‌سالی و اوج پختگیِ فلسفی تجربیات و دانش خود را درباره‌ی زندگی سعادتمندانه با بیانی ظریف، فصیح و طنزآمیز در این کتاب خلاصه کرده است. اما چگونه ممکن است فیلسوفی بدبین، کتابی در مورد رازهای خوشبختی بنویسد؟ در ادامه به این پرسش پاسخ داده و سه عاملی را که او در خوشبختی بشر مؤثر می‌داند را بررسی خواهیم کرد.

«آیا می‌دانید که تابستان امسال تا چه اندازه برایم پرارزش بود؟ این ایام را با شیفتگی به شوپنهاور و لذت‌های روحی فراوان گذراندم، که پیش از آن هرگز نمی‌شناختم… ممکن است روزی نظرم تغییر کند، اما به هر حال اکنون یقین دارم که شوپنهاور نابغه‌ترین انسان‌هاست.»   لئو تولستوی، در نامه‌ای به یکی از دوستان خود در سال ۱۸۶۹

بدبینی و خوشبختی

شوپنهاور امکان سعادت و خوشبختی به مفهوم مثبت آن را نفی می‌کند. از نظر او «جهان محنتکده‌ای است که در آن شر بر خیر غلبه دارد. زندگی انسان عادی وضعیتی اسفناک است که در میان دو قطب نوسان می‌کند: یکسو رنج روحی، درد جسمانی و نیاز قرار دارد  که آدمی برای رهایی از این‌ها می‌کوشد و هنگامی که خلاصی یافت و به فراغت رسید، در قطب دیگر دچار ملال و بی‌حوصلگی می‌گردد و برای رهایی از این وضع به هر وسیله‌ای متوسل می‌شود، تا خلأ درونی خود را فراموش کند.» با این نگاه بدبینانه‌ای که شوپنهاور دارد به همان سؤال می‌رسیم که چطور او به تألیف کتاب راهنمایی برای زندگی سعادتمند پرداخته است؟

پاسخ این است که او ضمن حفظ بدبینی خود و با ترک موقت جایگاه فلسفی‌اش، سعی دارد از نقطه نظر یک فرد عادی در جهان سراسر درد و رنجی که ناگزیر باید در آن زیست، به بررسی امکانات و دورنمای زندگی سعادتمندانه در وضع موجود بپردازد. منظور او از کتاب «در باب حکمت زندگی» ارائه‌ی نوعی هنر زیستن است. این هنر که زندگی را به گونه‌ای سروسامان دهیم که در حد امکان دلپذیر و همراه با سعادت و خوشبختی باشد.

همچنین بخوانید: دل خوش سیری چند؟ سهم ثروت در شادی

سه عامل مؤثر در خوشبختی

شوپنهاور معتقد است که سه عامل سرنوشت انسان‌ها را در زندگی رقم می‌زند:

  1. آنچه هستیم: یعنی شخصیت آدمی به طور کلی که شامل سلامت، نیرو، زیبایی، نوع مزاج، خصوصیات اخلاقی، هوش و تحصیلات است.
  2. آنچه داریم: مالکیت و دارایی‌هایی از هر نوع.
  3. آنچه می‌نماییم: یعنی چیزی که در نظرِ دیگران هستیم. تصویری که دیگران از ما دارند. عقیده دیگران درباره‌ی ما که به آبرو، مقام و شهرت تقسیم می‌شود.

تفاوت در مورد آنچه هستیم تفاوت‌هایی است که طبیعت میان انسان‌ها رقم زده است و به همین دلیل تأثیر آن‌ها بر خوشبختی یا شوربختی انسان عمیق‌تر و اساسی‌تر از تأثیر تفاوت‌هایی است که توسط خود انسان‌ها تعیین می‌شوند. امتیازاتی واقعی از قبیل بزرگی روح، مناعت طبع، خوش‌قلبی و شوخ‌طبعی در مقایسه با امتیازهایی از قبیل شأن و مقام و اصل و نسب، ثروت، دارایی و شبیه این‌ها مانند تفاوت میان پادشاه واقعی و هنر پیشه‌ای است که نقش پادشاه را در صحنه تئاتر بازی می‌کند.

منشأ درونی خوشبختی

عنصر اساسی برای خوشی آدمی، آن چیزی است که در خود اوست یا در وجودش جریان دارد. به این دلیل که منشأ مستقیم خرسندی یا ناخرسندی او که در ابتدا از احساس، خواست و تفکر او ناشی می‌شود، در درون اوست، حال آنکه هر آنچه که بیرون از او قرار دارد فقط به صورت غیرمستقیم بر او تأثیر می‌گذارد. از این روست که وقایع یا روابط بیرونی یکسان بر هر کس تأثیری کاملاً متفاوت دارند و آدم‌ها حتی در محیطی یکسان، در جهان‌های متفاوتی زندگی می‌کنند. به این دلیل که انسان فقط تصورات، احساسات و اراده‌ی خود را به طور بی‌واسطه درک می‌کند و عوامل بیرونی فقط از طریق این‌ها بر او تأثیر می‌گذارد. پس آنچه در درون داریم، نقشی بی‌بدیل در خوشبختی یا شوربختی ما دارد.

«زخم‌هایی که بر سعادت ما از درون وارد می‌شود، بسیار عمیق‌تر از زخم‌هایی است که از بیرون می‌رسند.» متودوروس

نگرش؛ عینک خوشبختی یا بدبختی

جهانی که هر کس در آن زندگی می‌کند، عمیقاً به شیوه‌ی نگرش خود او وابسته است و از این رو به تفاوت ذهنی افراد بستگی دارد؛ و متناسب با این تفاوت؛ فقیر، پوچ و سطحی یا غنی، جالب‌توجه و پرمعنا می‌گردد. مثلاً بعضی‌ها به علت اتفاقات جالبی که در زندگی کسی رخ داده است، بر او رشک می‌برند، اما در واقع باید بر نحوۀ ادراک او حسرت برند که به آن رویدادها چنان اهمیتی داده و به شیوه‌ای به آن‌ها نگریسته است که توصیفش توجه آدمی را جلب می‌کند.

این تفاوت در نوع نگاه به وقایع روزمره را به‌ویژه می‌توانیم نزد هنرمندان و شاعران ببینیم. حتماً تاکنون بارها و بارها جویبار و رودی را دیده‌اید، چه حسی نسبت به آن داشتید؟ چه چیزی را برای شما تداعی می‌کرد؟ آیا فقط آبی را دیدید که در جریان است؟ آیا دستی در آن فرو برده آبی به صورت زدید؟ و … ؟ حالا ببینیم یک هنرمند چه نگاهی به یک جویبار و رود ممکن است داشته باشد:

«بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین.»                       حافظ

«آب را گل نکنیم در فرودست انگار کفتری می‌خورد آب.»              سهراب سپهری

«هیچ‌کس در جوی حقیری که به مردابی می‌ریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد.»           فروغ فرخزاد

«هیچ‌کس نمی‌داند جوی باریکی که جاری می‌شود از دل چشمه‌ای خُرد، قصد دریا دارد.»          عباس کیارستمی

شوپنهاور می‌گوید رویدادی که ذهنی پرمایه را به شدت به خود جلب می‌کند، در ادراک ذهن تیرۀ فرد عادی، چیزی جز صحنه‌ای پوچ از زندگی روزمره نیست. فرد عادی به ‌جای آنکه به تخیل نیرومند شاعر حسرت ورزد، که توانسته است از رویدادی کم و بیش روزمره، چنان اثر زیبا و بزرگی بیافریند، به علت اتفاق دلپذیری که برای او رخ داده است به او حسرت می‌برد. از این رو عامل ذهنی یعنی نگرش هر انسانی، بسیار بیشتر از عوامل عینی و بیرونی برای سعادت و لذت انسان، اهمیت دارد.

همچنین بخوانید: خودتخریبی چیست و چگونه مانع خودشکوفایی ما می‌شود؟

موهبت سلامت

سلامتی نیز بخشی از آنچه هستیم، می‌باشد و تأثیری تعیین‌کننده بر سعادت و خوشبختی انسان دارد. سلامت جسم و روح آن چنان بر همه‌ی موهبت‌های بیرونی برتری دارد که گدای تندرست، به راستی سعادتمندتر از پادشاه بیمار است. فردی با مزاجی آرام و شاد که حاصل تندرستی کامل و ساختمان بدنی خوب باشد، شعوری که روشن، زنده و نافذ باشد و درست درک کند، اراده‌ای که متعادل و نرم باشد و وجدانی آسوده به بار آورد، همه این‌ها امتیازاتی هستند که مقام و ثروت ممکن نیست جای آن‌ها را بگیرد. پس بهتر آن است که در حد امکان بکوشیم، درجه‌ی بالای سلامت کامل را حفظ کنیم که شادی مانند شکوفه‌ی آن است. بیشتر چیزهای طبیعی در فرد سالم مایه‌ی لذت می‌گردد؛ برعکس، بدون سلامتی، هیچ موهبت بیرونی نیست که لذت‌بخش باشد.

ارزش گوهر ذاتی

«غنای روح تنها ثروت حقیقی است، باقی ثروت‌ها، همه بیش‌تر موجب زیان‌اند تا سود.» لوسیان

آنچه آدمی در ذات خود هست، یعنی آنچه که در تنهایی و همیشه با خود همراه دارد، چیزی نیست که بتواند کسی به او اعطا کند یا از او بگیرد. به همین دلیل این دارایی ذاتی (آنچه هستیم) از هر چه که در تملک اوست یا در انظار دیگران قرار دارد، برای او مهم‌تر است. از این رو انسانی که در درون غنی و پرمایه باشد، در تنهایی محض نیز با افکار و تخیلات خود به بهترین نحو سرگرم می‌شود، حال آنکه تنوع مداوم در معاشرت، ثروت، قدرت، شهرت، نمایش‌ها، تجملات، گردش و تفریح، ممکن نیست کسالت شکنجه‌آور فرد بی‌مایه را برطرف کند.

کسی که درونی غنی دارد، بیش‌تر لذت‌هایی را که عموم مردم در پی آن‌اند، نه تنها زائد، بلکه فقط مزاحم و آزاردهنده می‌یابد. سقراط وقتی چشمش به اشیاء تجملی افتاد که برای فروش چیده بودند گفت: «چه فراوان است، آنچه بدان نیازی ندارم.» یا مثلاً امیلی دیکنسون، شاعره آمریکایی که همه عمر خود را در تجرد در خانه پدری زیست می‌گوید: «بهشت همان خانۀ قدیمی است که هر روز در آن زندگی می‌کنیم.» کسی که از درون غنی است، از جهان بیرون به چیزی نیاز ندارد جز آن مقدار استقلال و آزادی مالی که به او فراغت اعطا کند، تا توانایی‌های درونی خود را بسازد و توسعه و تکامل بخشد و از غنای درونی خود بهره‌مند شود.

«مال و ثروت فراوان، انواع تجملات، گوهرهای تراش‌خورده، مرمر، تابلوها، طلا، نقره و جامه‌های ارغوانی: چه بسیارند کسانی که این‌ها را ندارند و کسانی هم هستند که هرگز نیازی به این‌ها ندارند.» هوراس

ضرورت تعیین حد کفایت آنچه داریم

نیازهای انسانی را می‌توان به دو گروه کلی تقسیم کرد: ضروریات مثل خوراک، پوشاک و مسکن. و دوم نیازهای روان‌شناختی که از نظر شوپنهاور نه طبیعی‌اند و نه لازم: از قبیل جلب توجه، تجمل، ناز و نعمت و جلال و شکوه. که این گونه نیازها بی‌پایان‌اند و ارضای آن‌ها بسیار دشوار است. تعیین مرز آرزوها و خواسته‌های عاقلانه اگر برایمان ناممکن نباشد آسان هم نیست زیرا رضایت افراد از این لحاظ اندازه‌ی مطلق و مشخصی ندارد بلکه کاملاً نسبی است.

آدمی به نعمت‌هایی که هرگز به فکر داشتن آن‌ها نیفتاده است، اصلاً نیازی احساس نمی‌کند. بلکه بدون آن هم راضی است، در حالی که کسی که صد بار بیشتر از دیگری ثروت دارد به علت کمبود آنچه توقع آن را دارد، احساس ناخرسندی می‌کند. پس باید با مشخص کردن آن سبکی از زندگی که قرار است در پیش گیریم، نیازهای خود را مشخص کنیم. در غیر این صورت ممکن است وارد بازی «هر چه بیش‌تر بهتر» شویم و تمام زندگی خود را در اسارت تقلای بی‌پایان برای ارضای نیازهای کاذب، هدر دهیم.

همچنین بخوانید: نسخه‌ای رواقی برای خوشبختی و آرامش در جهانی بحران‌زده

اهمیت آنچه می‌نماییم

«آنچه کسی را که تشنه‌ی ستایش است، بر زمین می‌کوبد یا به عرش می‌برد، چه ناچیز است.» هوراس

شوپنهاور معتقد است که به علت ضعف خاصی که در سرشت انسان وجود دارد، همه‌ی ما بدون استثناء برای نظر دیگران در مورد خود، اهمیت بیش از اندازه قائلیم، حال آنکه اندک تعمقی نشان می‌دهد که تصویر ما در ذهن آنان در سعادتمند بودن ما تأثیری ندارد. او توصیه می‌کند که بهتر آن است که این ضعف را تا حدی مهار کنیم و با تعمق لازم و ارزیابی درست از موهبت‌های زندگی در حساسیت بیش از اندازه خود در قبال نظر دیگران، اعتدال به وجود آوریم، چه آنجا که ما را می‌ستایند و چه آنجا که موجب رنج ما می‌شوند. زیرا این دو در اساس باهم فرقی ندارند. اگر چنین نکنیم، بنده‌ و بازیچه‌ی نظر دیگران و افکار آنان باقی خواهیم ماند.

زندگی ما در درجه اول و به طور واقعی در درون پوست خودمان جریان دارد، نه در انظار دیگران و در نتیجه این عوامل درونی، صدها بار برای سعادت و خوشبختی ما مهم‌تر از آن است که دیگران به دلخواه خود در مورد ما چه می‌اندیشند. اگر بتوانیم خود را از این لحاظ اصلاح و از اهمیت دادن بیش از اندازه به نظر دیگران درباره‌ی خودمان، چشم بپوشیم؛ آرامش روح و شادی ما به طور باورنکردنی بیش‌تر می‌شود و در برخورد و رفتار ما استحکام و اطمینان بیشتری به وجود می‌آید و رفتاری در پیش می‌گیریم که بسیار آزادتر و طبیعی‌تر است.

«اگر بنا بود زندگی‌ام وابسته به نظر مستعد دیگران باشد، هرگز ممکن نبود پا به عرصه‌ی وجود بگذارم، زیرا دیگران برای پراهمیت جلوه دادن خویش، وجود مرا به طیب خاطر انکار می‌کردند.» گوته

نتیجه‌گیری

بنابراین، از نظر شوپنهاور، واضح است که خوشبختی ما چقدر به آنچه هستیم، یعنی به فردیتمان وابسته است، حال آنکه غالباً فقط سرنوشت بیرونی را، یعنی آنچه را داریم یا آنچه می‌نماییم را به حساب می‌آوریم.  آنچه که هستیم در مقایسه با آنچه که داریم و آنچه که می‌نماییم تأثیر بسیار اساسی‌تری در سعادت و خوشبختی ما دارد. زیرا آنچه در ذات خود هستیم بی‌واسطه بر ما تأثیر می‌گذارد و دو عامل دیگر به طور غیرمستقیم و به واسطه‌ی آنچه هستیم بر ما اثر می‌کنند. پس در نهایت آنچه هستیم، عامل اصلی و حقیقی میزان خوشبختی و شادمانی ماست و در حالی که دو عامل دیگر همواره در تبدیل و تغییرند، آنچه در ذات خود هستیم، ثابت، پایدار و همواره با ماست.

از طرف دیگر ما بر عوامل بیرونی کنترل کمتری داریم. از این لحاظ آنچه در حیطه‌ی قدرت ماست، فقط این است که از شخصیت فطری خود به بهترین نحو استفاده کنیم و بنابراین فقط در پی فعالیت‌هایی باشیم که با شخصیت ما مطابقت دارد و سعی کنیم، آنچه را به طور بالقوه در وجود ماست به شکوفایی و تکامل برسانیم. اگر به جای پرداختن به استعدادهای خود و شکوفا ساختن آن‌ها، به فعالیت‌هایی بی‌تناسب با استعداد و توانایی‌های خود بپردازیم، در همه‌ی عمر خود ناخرسند خواهیم بود. بهترین و بزرگ‌ترین منبع خوشبختی که هرکس می‌تواند به آن دست یابد، درون خود اوست. هر چقدر که آدمی سرچشمه‌ی لذت‌ها را در خود بیابد، همان قدر سعادتمندتر است. خلاصه‌ی کلام اینکه:

«خوشبختی به آسانی دست یافتنی نیست: یافتن آن در درون خود دشوار است و در جای دیگر ناممکن.» شامفور

منبع: در باب حکمت زندگی، آرتور شوپنهاور، ترجمه محمد مبشری، چاپ پنجم، انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۳

آرتور شوپنهاورفیلسوف بدبینخوشبتیدر باب حکمت زندگیهنر زیستن
نویسنده و پژوهشگر در حوزه علم، فلسفه، آموزش و ... https://mousatoumaj.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید