برخی والدین ترکمن، عمدتا آنهایی که در شهرهای فارسنشین سکونت دارند، کودکان خود را با زبان فارسی به عنوان زبان اول بار میآورند. این کودکان زبان مادری خود را نمیآموزند و قادر به تکلم و ارتباط به زبان ترکمنی با فامیل و اطرافیان نیستند. در این نوشته، میخواهم استدلال کنم که چرا آموختن زبان دوم به جای زبان مادری جفای بزرگی به کودک است و در ادامه، از چندزبانه بار آوردن کودکان، دفاع خواهم کرد. هرچند روی سخن من با والدین ترکمن است اما مدعای این مقاله در مورد تمام قومیتها صادق خواهد بود.
من یک ترکمن هستم. از پدر و مادری ترکمن در ترکمن صحرا زاده شده و با زبان مادری خویش بزرگ شدم. عطش سیریناپذیر دانستن و فهمیدن باعث شد که تا این سن، اواسط دهه پنجم عمر، همواره در پی آموختن باشم. مدارج تحصیلی را از کارشناسی مهندسی تا کارشناسی ارشد فلسفه علم و دکتری فلسفه تعلیم و تربیت، از بدترین تا بهترین دانشگاههای کشور، پیموده و در حال پیمودن هستم. هرچند که برای آموختن، بویژه در جهان امروز، الزامی به دانشگاه رفتن و تحصیلات رسمی نیست اما من به دلیل رسمیت بخشیدن به علایقم و پیوند زدن آن با شغل و درآمد، و به طور خلاصه به دلیل شور و اشتیاق سوزان پرداختن تمام وقت به علایقم، تصمیم گرفتم که تحصیلات دانشگاهی را نیز تا بالاترین سطوح در رشتههای مورد علاقهام تداوم بخشم. با این حال، اعتراف میکنم که من در زبان مادری خود یک فرد بیسواد هستم. من نه میتوانم به زبان ترکمنی بخوانم و نه بنویسم.
حق آموزش رسمی زبانهای اقوام، علیرغم تصریح به آن در اصل پانزدهم قانون اساسی، و با وجود تلاشهای فراوان مدافعان آن، هنوز در عمل تحقق نیافته است.
برخی ممکن است بر من خُرده بگیرند که چرا به شکل خودآموزی سواد زبان مادری را کسب نکردهام. نه اینکه من تلاشی نکرده باشم اما مسئله به این سادگی هم نیست. زبان مادری من نه رسمالخط واحدی داشت و نه منابعی با نوشتار و نگارش مناسب برای یادگیری. در فقدان یک زبان مکتوب مرجع، تلاشهای گاه به گاه من برای خواندن و نوشتن به زبان مادری، راه به جایی نبرد. به عنوان شاهدی بر تلاش خود برای نوشتن به زبان مادری، دو رباعیگونه را که سالها پیش از این، به ترکمنی سرودهام، در اینجا میآورم:
سِنی سویّان سوجی سِن
مِنگ قالبیمینگ گوجی سِن
دونیا دُولی گول بولسا
هِمّا گولِّنگ تاجی سِن
(ترجمه: ای شیرین من، دوستت دارم / تو قوت قلب منی / اگر دنیا پر از گُل باشد / تو گل سرسبد تمام گلهایی)
***
بیر گولیم بار سولمایار
اُول بولماسا بولمایار
اونیالی آوادان گول
اینّی دونیا گِلمِیار
(ترجمه: گلی دارم که هرگز نمی پژمرد / بی او نای زیستنم نیست / گلی چنین زیبا / دیگر هرگز زاده نخواهد شد)
حتی برای نوشتن نوع نگارش و رسمالخط کلمات این اشعار نیز تردید داشتم. همه اینها برمیگردد به اینکه آموزش رسمی به زبان مادری خویش نداشتهام. اگر آموزش زبان اقوام تحقق و رسمیت یافته بود لاجرم رسمالخط رسمی و مورد اجماع نیز برای آن به وجود میآمد. آثار بیشتری به زبان مادری تولید و منتشر میشد و امثال من شاید در زبان مادری هم باسواد میشدند.
اما در زندگی بسیار چیزها دست تصادف و تقدیر است. مثلا اینکه در کجا و چه زمانی، در چه فضای زبانی، سیاسی، فرهنگی، دینی و غیره به دنیا بیایی. بسیاری از آنچه هستیم را این عوامل تصادفی برای ما رقم میزنند اما گاهی ما بعدها طوری به آنها نگاه میکنیم که گویی یک انتخاب آگاهانه و اندیشیده بوده است. به عنوان مثال تا حالا چند نفر را دیدهاید که در مورد دین مادری و پدری خود با رسیدن به بلوغ و بزرگسالی بازاندیشی کند، آن را به چالش کشد یا تغییر دهد؟ کودک معصوم انسانی در برابر قدرت، تسلط و تحکم والد خویش، بسیار ضعیف، ناتوان و ناچار به تسلیم است چه برسد به قدرت یک والد اجتماعی در قالب سنت و فرهنگ. او نه قدرتی فیزیکی دارد و نه توان فهم و تحلیل و نه حق انتخاب. از این رو، آنچه بزرگسالان با گفتار یا رفتار خویش، آگاهانه یا ناآگاه، بر کودک تلقین میکنند برای او آنچنان بداهت و قطعیتی پیدا میکند که بعدها، اغلب در دوران فوران نیروی جوانی، حتی حاضر میشود برای همان باورهای ناسنجیدۀ به ارث رسیده از خانواده و محیط، خود و دیگری را فدا کند. این است که آنچه از طرف بزرگسالان به رسمیت شناخته میشود در تعیین چیستی و کیستی کودک در بزرگسالی و آنچه میداند و میتواند، نقشی اساسی دارد.
هرچند این سخن اصلا به این معنی نیست که کودک در بزرگسالی الزاما همانی شود که خانواده و محیط انتظار دارد. بسیاری عوامل در آنچه آدمی را میسازد، نقش دارد و گاهی آسیبها و سرکوبهای تحمیل شده به کودک، یا پی بردن به اشتباهات والدین و اجتماع، او را به مسیرهایی دیگر و چه بسا کاملا برخلاف انتظار والدین میکشاند.
با این حال، و بویژه در زمینه آموزش زبان، آنچه در کودکی آموخته و نهادینه شده باشد، پایدار میماند. به همین دلیل، آموزش رسمی زبان مادری اقوام نیز اگر تحقق مییافت، امثال من، امروز از بیسوادی خود شرمنده نبودند. از این روست که تمام تلاشهای مردمی و خودجوشی که در سالهای اخیر برای ترویج و آموزش زبان مادری صورت گرفته، بسیار ارزشمند و شایسته تقدیر است و جای امیدواری دارد.
با تمام تأسف و حسرتی که فقدان آموزش رسمی زبان مادری و در نتیجه بیسوادی من به همراه دارد اما بسیار خرسندم که حداقل با زبان مادری بار آمدهام و قادر به تکلم و تفکر به این زبان هستم. اما برخی از والدین ترکمن امروزی، همین را نیز از فرزندان خود دریغ میکنند.
در اینجا موضوع بحث من والدین ترکمنی هستند که کودک خود را فقط با زبان فارسی بار میآورند. من در ادامه فقط برداشت و تحلیل خودم را بر اساس مشاهدات شخصی ارائه میکنم اما جا دارد که این مسئله در قالب یک پژوهش علمی و به صورت تجربی و میدانی مورد مطالعه قرار گیرد.
برخی از والدین ترکمن، مخصوصا آنها که در شهرهای فارسنشین سکونت دارند، مایل هستند که فرزندشان از همان کودکی بتواند زبان فارسی را بفهمد و صحبت کند. دانستن زبان فارسی برای کودکی که میخواهد با کودکان فارسزبان بازی کند یا به مهد کودک و مدرسه فارسیزبان برود، ضروری است. من والدینی را که کودک خود را فقط با زبان فارسی بار میآورند، به سه گروه تقسیم میکنم:
گروه اول از این والدین، نگران هستند که اگر کودک خود را به زبان فارسی بار نیاورند، آنها بعدا نتوانند این زبان را یاد بگیرند. به همین دلیل از بدو تولد با نوزاد و در خانه به طور کلی، به فارسی صحبت میکنند.
گروه دوم دغدغه این را دارند که اگر کودک به زبان فارسی بار نیاید، لهجه پیدا خواهد کرد و نخواهد توانست مثل یک فارس مادرزاد، به این زبان صحبت کند.
در میان گروه سوم ممکن است برخی انگیزههای خودآگاه و ناخودآگاه دیگر در میان باشد. مثلا شاید برخی والدین از اینکه ترکمن هستند حس خوشایندی نداشته یا حتی از این بابت شرمنده باشند. یا ممکن است زبان و فرهنگ دیگر را بهتر و برتر بدانند. برخی از این افراد معمولا سعی دارند هویت قومی و زبان مادری خود را نفی یا مخفی کنند و حتی با ترکمنهای دیگر نیز به زبان فارسی صحبت میکنند!
کودکان در صورتی که در محیطی با تعدد زبانی بزرگ شوند، به طور طبیعی چند زبان را همزمان یاد میگیرند. در اینجا یاد گرفتن عبارت مناسبی نیست و باید گفت آنها به این زبانها بار میآیند. به همین دلیل است که من در این نوشته بارها از عبارت «بار آوردن» استفاده کردم. در این شرایط، کودک زبان را یاد نمیگیرد بلکه به طور طبیعی با آن بزرگ میشود و بار میآید. منظور این است که در این مرحله، از بدو تولد تا حدود هشت نه سالگی، کودک در ارتباط روزمره با افراد خانواده و اطرافیان، زبان آنان را به طور طبیعی آموخته و به کار میگیرد.
برخلاف تصور والدین گروه اول، کودکان در این مرحله قادرند چند زبان را به طور همزمان یاد بگیرند و تعدد زبانهای مورد استفاده در خانواده در این سنین، باعث میشود که کودک چندزبانه بار بیاید. بنابراین اگر والدین به هر دو زبان ترکمنی و فارسی با کودک و با یکدیگر تکلم کنند، کودک بیزحمت و بهراحتی به طور همزمان هردوی این زبانها را خواهد آموخت. هرچند برای شکلگیری و نهادینهسازی هویت زبانی متناسب با پیشینه اجدادی والدین، پیشنهاد میکنم که تا سه سالگی کودک، زبان غالب در خانواده، زبان مادری باشد.
نگرانی والدین گروه دوم معمولا با مسائل گروه سوم در ارتباط است. وگرنه لهجه داشتن چه اشکالی دارد؟ اگر من از عزت نفس سالم و خوبی برخوردار باشم، لهجه ترکمنی من نباید هیچ احساس بدی در من ایجاد کند. برعکس، لهجه نشانی از اصالت ماست. اینکه از کجا و از میان کدام قوم و قبیله و ایل و تبار میآییم. هیچ قوم و نژادی ارزش و برتری ذاتی بر دیگری ندارد. قوم و قبیله و نژاد و ملیت برای کودک یک پیشامد و تصادف صرف است و واجد ارزش فینفسۀ انسانی نیست. اما دارای اهمیت زیستشناختی و اکولوژیک است.
اینکه من فرزند یک پدر و مادر ترکمن باشم، ژنتیک و برخی ویژگیهای جسمانی و بعضا روانی مرا متاثر میسازد. اما یک انسان سالم نباید، نفیا و اثباتا، با آنچه که در ید اختیار او نبوده است، مشکل و مسئلهای داشته باشد. هر قوم و ملتی میتواند به هنر، دستاورد و داشتههای مثبت و انسانی خود، که همان فرهنگ و میراث قومی و ملی باشد، ببالد اما باید آگاه بود که من از سر شانس و تصادف است که در میان ایشان زاده شدهام.
یک معضل اساسی جهان امروز نادیده گرفتن همین ماهیت تصادفی هویت قومی، ملی، زبانی، نژادی و حتی عقیدتی است. غفلتی که گاه منجر به قومگرایی، نژادپرستی، ملیگرایی و سایر گرایشهای عقیدتی افراطی و تعصبات کور شده و فجایع بشری هولناکی را رقم میزند. چندزبانگی کودکان شاید یکی از راههای دستیابی به تساهل و تسامح، مفاهمه بهتر و تعمیق دوستی میان افراد، اقوام و ملل مختلف باشد.
به تصادفی بودن قومیت و زبان مادری برای آدمی اشاره کردم. از این رو اگر کسی چون گروه سوم در این زمینه احساس بدشانسی میکند من برای او احساس همدردی و تاسف دارم. با این حال، فکر میکنم ریشه این نارضایتی را نه در زبان و قومیت بلکه در عوامل دیگری باید جست. شاید عواملی که در بستر این زبان و فرهنگ، و نه لزوما ناشی از آنها، حرمت نفس فردی را تضعیف و تخریب کرده و فرد را از تمام عناصر هویت قومی خویش منزجر ساخته است. اما برای این گروه نیز منع فرزندان از آموزش زبان مادری، نه مرهمی بر دردشان بلکه بازتولید آن در آیندگان خواهد بود.
کودکی را تصور کنید که از پدر و مادری ترکمن، زاده شده اما قادر به تکلم به زبان ترکمنی نیست. این ناتوانی، کودک را در معرض آسیبهای متعددی قرار میدهد.
زبان دارای اهمیتی بنیادی در زندگی انسانی است. در واقع، به یک معنا، انسان بودن ما با زبان داشتن تعریف میشود. زبان اساس تحقق نوع انسان به مثابه «حیوان ناطق» است. قوه ناطقه در اینجا هم به معنای توانایی تفکر و هم به معنای زبانداری و تکلم است. اساسا زبان و تفکر در هم تنیدهاند و ما در بستر و قالب زبان، فکر میکنیم. هر زبان، جهانی را به روی انسان و انسانیت او میگشاید. با عدم آموزش زبان مادری، در وهله اول، ما درِ چنین جهانی را که پدر بزرگ و مادر بزرگ، عمهها، خالهها و تمام فامیل و اطرافیان در آن زیست میکنند، به روی کودک میبندیم. او کودکی خواهد بود که از ارتباط عمیق انسانی و عاطفی به زبان مادری با اطرافیان محروم شده است.
اما مسئله صرفا محدود شدن ارتباطات انسانی نیست. ناتوانی تکلم به زبان مادری، هویت فردی، عزت نفس و اعتماد به نفس کودک را نیز با مشکل مواجه خواهد ساخت. چه بسا چنین کودکی به خاطر ناتوانی در تکلم به زبان مادری، مورد تحقیر و تمسخر قرار گیرد که نتیجه آن، تضعیف و تخریب حرمت نفس کودک خواهد بود. با توجه به نقش بنیادی حرمت نفس در تمام حیات آدمی، چنین منعی جفایی بزرگ به کودک امروز و بزرگسال فردا خواهد بود.
همانطور که اشاره کردم کودکان (از تولد تا حدود نه سالگی) قادرند به طور طبیعی زبانهایی را که افراد خانواده و اطرافیان به کار میبرند، به طور همزمان یاد بگیرند. اما بهتر است که تا سه سالگی، زبان مادری زبان غالب باشد. یعنی بیشتر اوقات، والدین کودک و اطرافیان به زبان مادری تکلم کنند. زبان فارسی و ترکمنی اشتراکات زیادی دارند اما در لهجه اساسا باهم فرق دارند. ذهن کودک به مرور دو زبان را از هم تفکیک کرده و هر دو زبان را به خوبی یاد میگیرد و به کار میبندد. اگر والدین به زبان سومی، مثلا انگلیسی، هم تسلط داشته باشند و به آن هم تکلم کنند، کودک آن را نیز به راحتی خواهد آموخت. اما اگر فرصت بار آوردن طبیعی کودک به زبانی خاص در زندگی روزمره از دست رفت، باید در آموزشی تصنعی آن را بیاموزد که هرگز کیفیت و تسلط یادگیری در شرایط طبیعی را نخواهد داشت.
چندزبانگی برای رشد شناختی، هیجانی و اجتماعی کودکان مفید است. آموختن هر زبان دنیای کودک را بزرگتر ساخته، به آن غنا و زیبایی بیشتری میبخشد. کودک چندزبانه امکانها و فرصتهای یادگیری بیشتر و در نتیجه در بزرگسالی شانس بیشتری برای بروز و ظهور قرایح، استعدادها و موفقیت در عرصه شغل و کار خواهد داشت.
چندزبانگی ما را مخاطب صداهای متنوع و متکثر میسازد و امکان مخاطب قرار دادن طیف وسیعتری از انسانها با فرهنگها و زبانهای مختلف را فراهم میآورد. چندزبانگی به کودک امروز امکان و توان این را میدهد که با حفظ اصالت قومی و زبان مادری، دنیای خود را توسعه بخشد و شهروند جهان شود.
در عرصه فرهنگ، هنر و ادبیات قومی و محلی ترکمنی، چندزبانه بارآوردن کودکان ترکمن شاید راهی باشد برای غنابخشی و جهانیسازی آن و فراتر رفتن و رهایی از تنگنای فرهنگی که برخی دوستان وجهی از آن را به «ادبیات ناحیتی» تعبیر کردهاند.
علاوه بر همه اینها، جهان امروز و فردای ما بیش از هر چیز به گفتگو، مفاهمه، احترام متقابل و دوستی میان اقوام و ملل نیاز دارد. کسی، جز برخی سیاستمداران، از دمیدن بر آتش تفرقه و دشمنی میان اقوام و ملتها سود نمیبرد. انسانیت که در قالب آثار معنوی، هنری و فرهنگی در میان اقوام و ملل مختلف تجلی یافته، میراث مشترک بشری است. همه انسانهای بزرگ یک قوم، این نوع آثار ارزشمند اقوام و زبانهای دیگر را ستوده و از آنها در جهت غنابخشی به زندگی خویش بهره بردهاند. ستایش امرسون آمریکایی از سعدی، عشق گوته آلمانی به حافظ و شهرت جهانی خیام، مولوی، رازی و ابن سینا مشتی نمونه خروار از پاسداشت جهانی میراث انسانی است. چندزبانگی کودک امروز شاید به تفاهم، صلح و دوستی بیشتر در جهان فردا یاری رساند.