حالا که چشم هایت آبشاری ست و تو آن تماشگر هیجان زده در تماشای آن نیستی؛
در این لحظه که حرف هایت باران می شوند بر سر بی گناهان خیابان می ریزند؛
هنگامی که اغوشت را برای در امان بودن از آنچه تو را آزرده نداری،
مسکنی برای این درد بی امان و هر چند کوچک پیدا می نمی کنی؛
و در تمام لحظاتی که خودت را داری و برایت کافی نیست،
غمگینی؟
در اطرافت جست و جو کن...
به دنبال کمک به کسی و یا تسکین دردی باش...
"مها"