نقد و بررسی فیلم پلتفروم محصول اسپانیا. فیلم سینمایی پلتفرم بسیار زمخت برخورد میکند. وقتی میخواهد راجب اختلاف طبقاتی حرف بزند می آید یک ساختمان 333 طبقه را به تصویر میکشد که که از همان تعداد طبقه اجتماعی برخوردار است. در نظر اول این کار خیلی توی ذوق میزند و به نظر می آید فیلمساز میخواهد شعارهای دهن پرکن بدهد. چند دقیقه اول فیلم را که می بینید به خودتان میگویید: خب شعار بدهد. هر کاری دوست دارد انجام دهد. فیلمساز دارد کارش را خوب انجام میدهد پس هرچه که میخواهد بگوید من راجب گفته هایش فکر میکنم وبعد تصمیم میگیرم که آیا بپذیرم یانه.
فیلمنامه نویس فریاد میزند و کارگردان آگاهانه فریادش را به تصویر میکشد و هیچ کجا هم کم مایه نمیگذارد.
و باید اعتراف کنم این شعار زدگی به هیچ عنوان نقطه ضعف فیلم نیست و این فیلم قابل احترام است.
این نوشته فقط برای افرادی مناسب است که فیلم را دیده اند.
خیلی از دوستان میگویند فیلم نقدی است به اختلاف طبقاتی اجتماعی جهان امروز اما قبل از آنکه بخواهیم دلایل آنها را بررسی کنیم و تایید یا تکذیب کنیم نوع نگاهمان را کمی وسیع تر کنیم.
فیلم قبل از آنکه به مسئله اختلاف طبقاتی بپردازد به اختلاف نگرش انسان ها می پردازد. به مسئله فهم و درک آنها از جهان پیرامونی . گورنگ با کتاب دن کیشوت اثر میگل د سروانتس وارد زندان میشود. گورنگ با پای خودش و به خواست خودش برای ترک کردن عادات بد خودش داوطلب این زندان میشود. او برای اینکه انسان بهتری شود تلاش میکند. او خود دن کیشوت است که همچون شوالیه های شجاع به سمت آسیاب های بادی میتازد به خیال آنکه آنان دشمن هستند و اینجا گورنگ به خیال بهتر شدن خویش به اختیار خودش به چیزی تن میسپارد که فکر میکند او را بهتر میکند.
اما او بهتر نمیشود. او آگاه تر میشود. جهان را تا لحظه ورود به زندان آنگونه که باید می دیده ندیده است.
فیلم با این جمله آعاز میشود: سه نوع آدم وجود دارد. آنهایی که بالا هستند آنهایی که پایین هستند و آنهایی که سقوط میکنند. سقوط کردن شامل دو دسته دیگر میشود. یعنی ربطی به بالا بودن یا پایین بودن ندارد. شما چه بالا باشید و چه پایین امکان دارد سقوط کنید و این سقوط راه فراری ندارد. زیرا در انتها همه سقوط میکنندحتی اگر در آخرین طبقه باشیم باز هم یک طبقه پایین تر از ما نیز هست.
همه اعداد اختلافات طبقات اجتماعی نیستند. همه چیز عمودی نیست. پشت سر زنی که با گورنگ مصاحبه میکند اعدادی هستند. حتی در بالاترین سطح که قرار بگیرید باز هم سلسله مراتب افقی وجود دارد. ممکم است شما به نظر خودتان آزاد باشید اما باز هم در اسارت هستید. به رنگ لباس فرم زن مصاحبه کننده که دقت میکنیم دقیقا همان رنگ لباس فرم زندان است. او حتی وقتی آزاد است اسیر دست مدیران است. سلسله مراتب در بالاترین مکان سلسله مراتب رعایت میشود.
او حتی خودش هم اطلاعات درستی از تعداد طبقات زندان ندارد و در پاسخ به سوال گورنگ که میپرسد چند سطح وجود دارد عدد 200 را میگوید اما ما در آینده متوجه میشویم 333 سطح وجود دارد. او ادعا میکند وجود افراد زیر 16 سال در حفره ممنوع است اما ما می بینیم در پایین ترین طبقه زندان یک کودک وجود دارد.
عدد 16 سال یعنی مدیریت برای قانون هایی که ما میشناسیم ارزشی قایل نیست. سن قانونی اگر 18 سال تمام است پس قانون 16 سال ساخته و پرداخته کیست؟
زن مصاحبه کننده مانند گورنگ با پای خودش آمده است آیا او هم مانند گورنگ برای اصلاح رفتار خودش آمده است؟ خیر او سرطان دارد و به آخر خط رسیده است. او برای تصحیح رفتار زندانیان تلاش میکند. او اینقدر جمله: "آقایان لطفا فقط سهم خودتان را بخورید. " را تکرار میکند که تبدیل میشود به یک شعار همیشگی و وقتی چیزی تبدیل به شعار شود به راحتی از کنار آن گذر میکنند.
زن مصاحبه کننده ادعا میکند این زندان 200 سطح دارد و اگر هر کس به اندازه نیازش از غذا بردارد همه سهمی از میز غذا خواهند داشت اما او افراد زیر سطح 200 را حساب نمیکند یعنی 133 سطح وجود دارد که او اصلا از وجودشان خبر ندارد.
زن مصاحبه کننده یک انسان ایده آل گرا است که فکر میکند باید همه زندانیان را قانع کرد که به یک همبستگی خود جوش برسند برای گذر از سختی. او برای حفظ عدالت یک روز خودش غذا میخورد و یک روز دیگر سگش. او میداند با سرطانی که دارد زیاد زنده نمی ماند اما در همین زمانی که در اختیار دارد میخواهد تغییر بوجود آورد. اما او از سیستمی جدا شده است که خودش برای خودش حقوقی قایل است.
او انتخاب کرده است در کنار مردی باشد که کتاب همراه خودش نگاه میدارد. او به فکر خودش بوده است. میداند اگر در همان لحظه اول در کنار مردی باشد که مثلا با خودش شمشیر آورده است خیلی دوام نمی آورد
وقتی به طبقات پایین تر برده میشوند او جسمش را برای زنده ماندن یک انسان به هم سلولیش تقدیم میکند.
پیر مرد هم سلولی گورنگ یک انسان غریزی است. او به غریزه بقا اگاه است و از قوانین بقا آگاه است. او به قدری نسبت به این غریزه ها فکر میکند که همراهش چاقو است . او میداند که میخواهد زنده بماند اما چه چیزی او را به این جهت کشانده است؟ او از تبلیغات تلویزونی حرف میزند . علارغم آنکه میگوید از زیاد حرف زدن خسته میشود اما با جزئیات زیاد تبلیغات تلویزیون را تعریف میکند. او در حقیقت مسخ شده دنیای پیرامون خود است. همان تلویزیون عامل قتل میشود و او میگوید آن فردی که با تلویزیون کشته شده است نباید آنجا میبوده است زیرا مهاجر غیرقانونی بوده است.
آینده گورنگ همان پیر مرد است او حتی اگر از زندان رها شود تبدیل میشود به همین پیر مردی که اینک با او هم سلول است. اگر پیرمرد آگاهی بیشتری دارد نه به دلیل تحقیقات و مطالعه است او فقط تجربه بیشتری داشته است تا قوانین دنیای پیرامونش را کشف کند.
پیر مرد به قدری غریزه بقای قوی دارد که گورنگ را به تخت می بندد تا از او تغذیه کند اما به او قول میدهد که از بدنش جوری گوشت جدا نکند که باعث مرگش شود و از طرفی اگر هم سعی میکند او را نکشد نه بخاطر انسان دوستی اش است که بخاطر خراب نشدن گوشت تن گورنگ بر اثر زمان است.
او خوب بودن را میداند. به گورنگ میگوید تو انسان خوش قلبی هستی پس او درکی از خوبی دارد اما همان درک از خوبی را به واسطه حفظ و بقای خودش حفظ کرده است. او نیز میداند اگر در کنار یک هم سلولی باشد که همراهش اسلحه است بقای خودش به خطر افتاده است پس از هم سلولی با گورنگ راضی است.
در جستجوی امید. زنی طبقات را به دنبال فرزندش میگردد. هیچ کس نمیداند آیا اصلا فرزندی وجود دارد یا نه. او بقای خودش را در جستجوی امید پیدا کرده است. او به قدری راحت دست به قتل میزند که به نظر می آید قرار نیست کسی او را بکشد و همیشه اوست که باید مرتکب قتل شود.
به گفته زن مصاحبه کننده او چند ماهی بیشتر نیست که در این زندان است و امکان ندارد که فرزندی داشته باشد.
شاید در اینجا نتوان پاسخ دقیقی به این موضوع داد که کودک مادرش کیست؟ زیرا او ادعا میکند پسرش در حالی که پسری در کار نیست.
اما مطمئنا او نمادی از عشق است عشق حیوانی و غریزی دو جنس مخالف به یکدیگر . حتی در ذهن گورنگ او با زن معاشقه میکند و زن در واقعیت جان او را نجات میدهد.
بهارات سیاه پوستی است که میخواهد سطح ها را بالا رود و همراهش طناب است نامش بهارات است. نام ادویه مخصوص گوشت. او تلاش میکند اما نا موفق است اما گورنگ با فردی هم سلول شده است که میخواهد تغییر در وضعیت خود ایجاد کند. گورنگ فقط باید تلاش کند تا بهارات را قانع کند به جای تغییر در وضعیت خود به فکر تغییر کلی اوضاع باشد.
کسی که خواهان تغییر خود است یک قدم به تغییر وضعیت موجود نزدیک تر است. مخصوصا وقتی که امیدش یعنی طناب را از دست داده باشد.
اشاره های مذهبی فیلم سینمایی پلتفرم بسیار زیاد است. تعدادی از این اشاره ها به نوشیدن شراب است و تعدادی دیگر در مورد خدا و وحی. اشاره های مذهبی فیلم بحث طولانی دارد که از حوصله این نوشته خارج است.
اشاره های سیاسی فیلم نیز همچنین.
تغییر هم بستگی ایجاد نمی کند. هدف توزیع عادلانه غذا در طبقات است اما تغییر چیزی که فرهنگ شده است و همه از آن پیروی میکنند بدون خشونت امکان پذیر نیست.
برای حفظ جان انسان های پایین تر از طبقه پنجاه تلاش شود تا آنها نیز زنده بمانند. در ایجاد این تغییر خشونتی لازم است که منجر به مرگ تعداد زیادی از افراد تا طبقه پنجاه میشود.
یعنی اگر قرار باشد جان انسان ها را نجات دهیم پس باید جان زیادی از انسان ها را بگیریم.
هدف حفظ جان انسان ها و عمل گرفتن جان انسان های دیگر. فیلمساز اینجاست که احترام را از مخاطب میگیرد. او موقعیت را چنان دقیق چیده است که هیچ راهی نیست. یا باید در سطح خود ماند و هیچ کار نکرد و یا باید تغییر را شروع کرد و این تغییر موجب کشته شدن عده ای از انسان ها میشود.
این گزینه ها هر دو سر برد است اما از دید انسانی هر دو سر باخت است اما انجام دادن فعل به راکد بودن می چربد پس سفر رفتن به قعر آغاز میشود.
انقلاب اقتصادی شروع میشود برای تقسیم عادلانه غذا و از همان طبقات اول با سرکوب شدید همراه میشود. چند طبقه پایین تر پیم انقلاب اقتصادی تغییر میکند. هدف میشود رساندن پیام به طبقه صفر. از زندانیان خواسته میشود عقب بروند اما اگه عق نروند با خشونت بیشتر ضربه میخورند.
پاناکوتا به عنوان یک دسر خوشمزه باید دست نخورده باقی بماند تا پیام را از پایین ترین طبقه به سطح صفر ببرد. حفظ پاناکوتا پیام اصلی میشود.
بهارات و گورنگ در هر سطح دو دقیقه توقف دارند اما خیلی چیز ها دستگیرشان میشود که تا آن لحظه خبر نداشتند. همه انسان های سطح های پایین این اجتماع در حال تکه تکه کردن هم سلولی های خویش هستند. هر چقدر پایین تر میرویم سطح خشونت بالاتر است. دیگر کمک به این انسان ها کار احمقانه ای است. کمک کردن به قاتلین بی رحم برای ادامه دادن به خشونت.
با سطح خشونت دسر هم دیگر پیام را بالا نمی فرستد. باید به دنبال جایگزین برای دسر باشند. سمبلیک ترین امید فیلم تا این لحظه نمایان میشود.
کودک اما بر خلاف چیزی که فکر میکردند نه یک پسربچه بلکه یک دختربچه است در آخرین طبقه یکی از مخوف ترین زندان ها. اینکه بخواهیم بر اساس منطق دنیای زندان فکر کنیم این کودک وجود خارجی دارد یا نه اصلا مسئله فعلی فیلم نیست. نیاز به بودن کودک یعنی نیاز به بودن نسل جدیدی که شاید بتواند وضع فعلی را تغییر دهد. علارغم آنکه کودک هم لباس زندان به تن دارد و نسل های آینده نیز در بند هستند اما او شاید بتواند پیام بری ( پیامبر ) که میخواستند باشد.
دیگر دسر جایگاهی ندارد باید تخته غذا کودک را بالا ببرد. زندگی بهارات و گورنگ به پایان رسیده است اما هدفشان به سر انجام رسیده است. شاید این کودک نتواند تغییری ایجاد کند اما مطمئنا میخواهد که تغییری ایجاد کند و همین سرانجام ارزش جان دادن را داشته است زیرا راه تغییر باز مانده است و جنگجویانی برای آینده خواهد داشت تا در این راه گام بردارند.
رامسس خود پیام است. پس تنها باید به سطح صفر برود.
رامسِس نام 11 فرعون دوره پادشاهی نوین در مصر باستان بود. معنای این نام در زبان مصر باستان «زائیده ایزد خورشید» است.
نکته: در هنگام دیدن فیلم به موسیقی فوق العاده فیلم توجه کنید.