این تجربه را حتمن داشتهاید که ما بعضی از اوقات در زندگی از پس حل مسائل و مشکلات برنمیآییم. برخی تعارضها آنقدر عمیق و چالش برانگیز میشوند که حلنشدنی بهنظر میآیند.
اما سؤال من این است که آن «تعارض حلنشده» کجا میرود؟ آیا محو میشود و از بین میرود؟
و بهقول برخی، اگر به آن فکر نکنیم آن هم به ما فکر نمیکند و اثری ندارد؟ یا نه؟ مانند قانون پایستگی، چیزی از بین نمیرود؟
فروید به ما میگوید که در مواردی آن مسألهی حلنشده خود را در قالب یک «بیماری» یا مشکل دیگر نشان میدهد.
یعنی مثلن ما با مریضشدن از وظیفهی حل آن تعارض در واقعیت اجتناب میورزیم.
برای همین است که
‘’ آنچه بهظاهر نتیجهی بیماری است، درواقع علت یا انگیزه آن است ‘’
فروید قصد دارد به ما ارتباط دقیق «بدن» با «روان» را نشان دهد که چگونه در یک جادهی دوطرفه برهم مؤثر هستند.
مانند دختر نوجوانی که مادرش اجازه نمیدهد لباس مورد علاقهاش را در مهمانی بپوشد و او هم شب مهمانی روی بینیاش جوش بزرگی میزند! آیا این جوش اتفاقی است؟ برای درک بهتر جملهی فروید این مثال را در جملهی او قرار دهید.
نتیجهی چنین جوشی هرگز ناخواسته نیست. با اینکه ممکن است بهظاهر این «زشتشدن» نتیجهی جوشزدن بهنظر بیاید اما «علت» و انگیزه آن است.
درواقع او جوش نزده و بعد زشت شده! او اصلن جوش زده تا زشت شود! این «زشتشدن» واکنش و پاسخی به امر مادر بوده است. گویی مادر خواسته که دختر زشت شود و این جوش از رهگذر همانندسازی با مادر ممکن شده. یعنی «زشتشدن» نتیجهی جوشزدن نیست، انگیزهی آن است.
این یک قاعده در ساختار روان ما است.
این «جابهجایی»ها و تبدیلها کاملن رایج و معمول است. ممکن است در نگاه اول کمی دور بهنظر رسد اما در اتاق روانکاوی نزدیک میشود.
ما هرچقدر در بروز احساساتمان ناتوانتر باشیم و یا اصلن از پایه آنها را انکار کنیم کمکی به خود نکردیم. تعارض حلنشده برمیگردد، عاطفهی فروخورده از جایی دیگر سر بر میآورد و گریبان ما را میگیرد. فرقی نمیکند چقدر از آن گذشته باشد و یا مربوط به ساعتی قبل باشد.
رنجی طولانی را با خود اگر حمل کردیم
منتظر نتیجهاش باید باشیم
و میدانیم که نتیجهی آن درواقع علت آن است
چون ناخودآگاه زمان ندارد.
متن از یاسر درخشان