شبها زیبا هستند؛ برای کسانیکه دلشون از جنسِ خسته دلِ ماست، وقت گذرونی در شب با قلم و کاغذ و لپتاپ نامیزون و فنجانی قهوه و چای هلدار عالمی داره. یه پیاله میوه خشک و یه کاسه انار دون کرده کنارِ کتابهای کتابخونه و گرمای شومینه، بقدری حال میده که اگه مزه ش کنی بیخیال خوابِ شب میشی. حواسمون باشه که تو این روز و روزگار کوفتی همهی سعی شون رو میکنن تا چهارتا جشن واقعی رو با عوض کردنِ عنوان و تغییر دادن محتوا، ازمون بگیرن بسکه بخیل هستن و رقصیدن و خندیدن مردم اذیتشون میکنه.
باید شبهایی مثل سال تحویل، چهارشنبه سوری، جشن سده، یکدقیقه وقتِ اضافهی شب یلدا و... فرصتی کنیم برای از یاد بردن عادتِ مزخرفِ فکر کردن به چیزهای بد. خودمون رو ببخشیم و به بچههای بیگناهی که سرشون بالای دار رفت، به هواپیمایی که منفجر شد، به کشورهایی که عدالت ندارن، به روسایی که دانا نیستن، به گرونی، به طرز برخورد آدمهای متعصب و تندرو که خودشونو عقل کل میدونن فکر نکنیم.
چیزی به پایان راه نمونده؛ زمان از دست رفته و انگار اوضاع درست نمیشه. دور از هم یا نزدیک، به قدرت دوست داشتن فکر کنیم. به جرعهای شراب، به سُرنگی نشاط و به تنگ در آغوش فشردن عزیزان فکر کنیم و مثل قدیما حال کنیم. خجالت نکشیم از دیوونگی کردن و مست شدن و به فراموشی سپردن.
اگه تنهایی، اگه در غربتی، اگه غصه داری؛ وقتشه خستگی هارو از تن و روحت بتکونی و به بعضی فرصتهای شیرین، رنگ و لعابی بدی.گاهی باید ریخت تو فاضلاب فکرهای منفی رو... به حرفهای نگفته، به از دست رفته ها، به درد و مرگ و بیکسی و چک برگشتی فکر نکن و شبهای دراز زمستون رو از دست نده حتی اگر سروکلهء دلتنگی پیدا بشه. تصویر دلخواه خودت رو بساز و ایده آل ترین حالت ممکن رو پیدا کن و از تنهائیت لذت ببر. چند شاخه گل بخر، یه دوش بگیر و خودتو به موزیکی دل انگیز و فیلمی دلچسب مهمون کن. مهم نیست اگر تنهایی یا در غربتی یا سفره رنگارنگ نداری... لَختی آسایش؛ چرا قبل از مردن بمیریم! به لبهای خشکیده ت تسلایی بده و بجای آخرین بوسه به اولین بوسه فکر کن، به دل دادن و به قامت یاری درآمدن.
#مژگان_معمارزاده