مژگان معمار زاده
مژگان معمار زاده
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

شعر(ققنوس آسمانی من)

سپیده دمان که اندیشه‌ی تو مقدمه روزم می‌شود
شبانگاهان که از یادت نور می‌گیرم و در آفتاب وجودت تن می‌شویم

تمامی این لحظات را بارها و بارها از تو زاده شدم

غوطه خوردم در چشمانت

ریشه دواندم در اندامت

و در دلت آشیان خواهم نهاد
اینک این منم
همان کبوتری که از تو زاده می‌شود؛
بال‌هایت را به یغما می‌برد
و قلبت را می‌ستاند
همان زنی که دست‌هایش را در گلویت فرو می‌کند

تا نفس جان بخشت را در بخار نفس‌هایش غسل دهد
همان عاشقی که نوک خنجرش را در چشمانت فرو می‌برد

تا تو را کور و منزه به زانو درآورد
ققنوس آسمانی من!
اینجا روی لبه‌ی پرتگاه روبروی تمام جهان می‌ایستم و به تو می‌گویم:
"تقلا نکن؛ هر چه بیشتر از من دوری کنی بیشتر در من فرو می‌روی
#مژگان_معمارزاده
@checknevismozhgan



کمی نویسنده و علاقمند به نقد فیلم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید