نوشتن درباره رمان لمس کار سختی است . اصولاً نوشتن درباره کارهای محمدرضا کاتب سخت است . به خصوص رمان لمس که بی گمان کاری بزرگ با جهانی ویژه است. ما در این ادبیات نصفه ونیمه مان کمتر با کاری به این اندازه دقیق روبه رو بوده ایم. شوربختانه جامعه ادبی ومنتقدان ما دریافت درستی هیچ گاه از ادبیات اصیل نداشته اند ومثل دلبرکانی که امروزه در کانالهای اینستاگرامی کتاب معرفی میکنند صرفاً به دنبال کارهای جا افتاده ومعروف هستند که تازه آن راهم از روی دست هم رونویسی میکنند و نمی توانند فرق جواهر وتکه شیشه های درخشان کنار جاده را بفهمند . نمیدانم واقعاً
آن ها به چه جرئتی وبا چه تجربه ای در باره بزرگترین کارهای ادبی ایران وجهان اینگونه فتوا میدهند وخودشان را عالم روزگار میدانند.این دلبرکان غمگین امروزجای منتقدین راستین ونداشته ی ادبیات ما را گرفتهاند، می ماند کوری که عصا کش کوری دیگر است . به راستی کجای دنیا این گونه است. حقیقتش را بخواهید دیگر امیدی به پیشرفت داستان ایرانی ندارم چون می بینم روز به روز ادبیات ما بیشتر افول میکند و فرو میریزد وکارهای سطحی توسط ناشرین درجه اول ، به نام رمان مدرن وبزرگ به ناف خلایق بسته میشود.رمان هایی که فقط در ایران بزرگ هستند ودر کشور خودشان هم کسی برای شان ارجی قائل نیست. بگذریم .رمان لمس شاید یکی از بهترین رمانهای این سالهاست. ویکی از دلایلش قصه گو بودن و در عین حال تجربه گرایی مختص کاتب است . کمتر ما شاهد همزیستی تجربه گرایی وقصه گویی در ادبیات مان بودهايم. داستاهای ما یا تجربه گرا بوده اند ودر حاشیه ویا قصه گو بوده اند وبخشی از بدنه . و لمس بر خلاف این قاعده از هردو دیدگاه قابل بررسی است .هم کاری قصه گو وهم کاری به شدت تجربه گراست .نویسندگان تجربه گرا یی چون صادق هدایت و بهرام صادقی را ما زود از دست دادیم .که اگر آنها هم می ماندند چیزی بیشتر از تلخکامی و تنهایی دردآوری که نصیب شان شد ،نصیب شان نمیشد ،که نشد .
نویسنده ایرا نی در بهترین حالت هنوز سرگرم به سنت و مدرنیته غالب شده یا جنگ با قدرت است. معدود نویسندگانی به چگونگی شدن ادبیات و بیان مختص جهان شخصی خود اهمیت میدهند. بی اغراق میشود گفت که محمد رضا کاتب تجربه گرا ترین و شاید باتجربه ترین نویسنده دوران ماست.و از بد حادثه ساکت ترین نویسنده ما هم هست.وقتی مصاحبههایش را میخواندم واضح بود که از پاسخ دادن فراری است .البته و صد البته اگر کسی در قید وبند مخاطب باشد هیچ گاه نمیتواند اینطور بی پروا به جهان شخصی اش بپردازد و تجربه گرا از کار در بیاید و مصائب این ماجرا را به تن بخرد که او خریده.چون به خوبی مشخص است که کاتب در جایگاه یکه ی خود که حق مسلم اوست قرار ندارد. من مطمئنم گردنههای سختی که کاتب به تنهایی و در تنهایی و سکوت مطلق بارها وبارها طی کرده و راهی را که خود آگاه وناخودآگاه طی کرده، باید دوباره نسل آینده ی داستان نویسی ما آنرا از نو طی کند و از نو آزمایش وخطا بکند واین یعنی از دست دان زمان ودر جا زدن بیشتر.محمد رضا کاتب انگیزه ای برای گفتن ندارد چون نسل داستان نویسی امروز ما گنگ وگیج است و خودش رادریافت نکرده هنوز . در رمانش کاتب جمله ای دارد که بد جور به آن دل داده است.میگوید "زرنگی ده قسمت است ونه قسمت آن فرار است و تازه آن یک قسمت دیگر هم فرار است ."
منبع/کاراکتر