توی این پست بیشتر میخوام براتون از تجربهی شخصیم بگم.
هر شغل یا حرفهای که بشه ازش درآمد کسب کرد، یک سری پیشنیاز داره. باید علمش رو بلد باشی، استعدادش رو داشته باشی، به اون کار علاقه داشته باشی و خیلی چیزهای دیگه..
شغل انواع مختلفی داره. از مشاغل هنری و علوم انسانی بگیر تا مهندسی و پزشکی! مسلما هر کدوم از این دستهها نیاز به درجات مختلفی از دانش و آموزش دارن اما حتی کاری مثل عکاسی که هممون به شکل روزانه داریم با گوشیمون انجام میدیم، اگه قرار باشه حرفهای انجام بشه نیاز به آموزش داره.
حالا ما کاری به این تعاریف و بدیهیات نداریم! اما یه سوالی که برای خیلی از ماها وجود داره اینه که «من چطور میتونم شغل مناسب برای خودم رو پیدا کنم؟»
برای جواب دادن به این سوال، نیاز داریم که سوالات دیگهای رو قبلش جواب بدیم: یه شاخه از روانشناسی وجود داره به اسم شخصیتشناسی که بهمون کمک میکنه تا بفهمیم "من چه کسی هستم، چه نقاط قوت و ضعفی دارم، چه تواناییهایی دارم و در کجا (چه شغلهایی) استعداد دارم و ممکنه موفق بشم؟". توی همین شخصیتشناسی یه دسته از تستها وجود داره که خیلی تخصصی روی این موارد تمرکز میکنن و بهشون میگن «رغبتسنجِ شغلی». تستهایی مثل STRONG و HOLLAND از این دسته هستن.
اگه فکر میکنین با دادن این تستها میتونین با قطعیت شغل مناسبِ خودتون رو پیدا کنین براتون آرزوی خوش شانسی میکنم (اما خیلی مطمئن نیستم این اتفاق بیفته) :))
توی دنیای مشاوره، کوچینگ و روانشناسی، یه دسته از آدمها Career coach هستن. راهبرهای حرفهای (یا همون Career coachها) به شما کمک میکنن تا شخصیت خودتون رو بهتر و عمیقتر بشناسین، نظام ارزشیتون رو تشکیل بدین (یا بازبینی بکنین)، استعدادها و علایقتون رو با کمک خودتون پیدا میکنن و در نتیجهی همهی این کارها، یک یا نهایتا دو دسته از مشاغل رو بهتون پیشنهاد میکنن که امکان موفقیت، پیشرفت و رضایت شما توی اون مشاغل بیشتر باشه. اما حتی اینجا هم پایان ماجرا نیست! شما تازه بعد از این مرحله به جایی میرسید که تواناییِ برنامهریزی برای آموزشهای مورد نیازتون برای شغل مورد نظرتون رو دارید.
یه مثال از خودم میزنم تا مواردی که گفتم یه مقدار قابل لمستر بشن:
من سال 91 تا 96 دانشجوی کارشناسی مهندسی کامپیوتر - نرمافزار دانشگاه شریف بودم. تنها دلیلی که موقع انتخاب رشته کامپیوتر رو انتخاب کردم این بود که از شیمی بدم میومد و کامپیوتر شیمی نداشت :)) البته المپیاد کامپیوتری بودنم هم بیتاثیر نبود توی انتخابم!
بگذریم؛ من از یه جایی فهمیدم که برنامهنویسی و Develop کردن یک سایت یا یک اپلیکیشن کاری نیست که منو راضی کنه. در عوض من از تحلیل و طراحیِ الگوریتمها واقعا خوشم میاومد و توی اون حوزه حرف برای گفتن داشتم. نتیجه این شد که برای ارشد رشتهی طراحی الگوریتم رو زدم و دوباره شریف قبول شدم.
همزمان با ورودم به ارشد کامپیوتر - الگوریتم، توی یک شرکت به عنوان منابع انسانی استخدام شدم و از اونجا بود که کم کم متوجه شدم که من "تحلیل کردن و ساختن" رو دوست دارم و این قضیه محدود به الگوریتم نمیشه! این مورد بعلاوهی هزاران اتفاق دیگه، در کنار هم من رو قانع کرد که ارشدم رو انصراف بدم و دوباره برای ارشد روانشناسی کنکور بدم تا برسم به اینجایی که الآن هستم (و حتما توی یک پست دیگه از جایی که هستم صحبت میکنم)..
من راهبر شغلی نداشتم و خیلی خوششانس بودم که با آزمون و خطا به رشتهی مورد علاقهم رسیدم! اما این دقیقا کاریه که الآن دارم با چندتا از مراجعهام انجام میدیم. کاری که من توی حوزهی راهبریِ شغلی میکنم 6 مرحله داره:
1. شخصیت شناسی، رغبتسنجیِ شغلی و ساخت نظام ارزشی
2. انتخاب ارزشهایی از لیست نظام ارزشی که قراره توی کار زیسته بشن
3. پیدا کردن ویژگیهایی که کار ایدهآل باید براساس ارزشهای انتخاب شده داشته باشه
4. انتخاب شغلهای کاندید و هیجانانگیز
5. فهمیدن اینکه برای رسیدن به اون شغلها چه مهارتهایی باید آموزش دیده بشه
6. برنامه ریزی و عمل
البته که هرکدوم از این مراحل ممکنه چند جلسه طول بکشه و موارد زیادی در موردش مطرح بشه. بعلاوه، برای برنامهریزی و عمل ممکنه وارد فاز هدفگذاری و حفظ انگیزه و ماندن در مسیر (Stick to the Path) بشیم و کلی ماجرا و جلسهی دیگه :)
میخواستم درمورد قابلیت برنامهریزی برای مسیر شغلی یا غیرقابل پیشبینی بودنش صحبت کنم، اما همین مقدمهای که نیاز بود درمورد این موضوع بگم اندازهی یک پست کامل شد! :))
ایشالا توی یک پست مجزا، مفصل درمورد این مطلب هم صحبت میکنیم..
باشد که درست و آگاه زندگی کنیم؛
شب و روزتون خوش؛
صدرا مرادیان، روانشناس و مشاور فردی.