پیشنهاد میکنم رمان 113 صفحهای و مفهومیِ «روی ماهِ خداوند را ببوس؛ مصطفی مستور» رو بخونین. اوایلش آدم رو گیج میکنه ولی اگه ادامه بدین و یک-سومِ اولش رو رد بکنین جذاب میشه و نتیجهای که باید رو میگیرین ازش :)
سوال اساسی کتاب، "خداوندی هست ؟"، در طول کتاب بیپاسخ میمونه و فقط در انتها چند سطری خواننده رو به سمت "آری، هست" هدایت میکنه. داستان کتاب، روایت چند ماه از زندگی «یونس»ه که داره تز دکتراش رو دربارهی علل اجتماعی خودکشی دکتر پارسا مینویسه و در این مدت با دوستانی ملاقات میکنه که مکالماتشون اصلِ فلسفهی داستان رو در خودش جا داده...
در ادامه چند نقل قول از کتاب که برام جالب بود مینویسم:
- (مهرداد دربارهی همسرش) همیشه توی خودش فرو رفته. میگه دلایل زیادی داره که اثبات میکنه نباید وجود داشته باشه (خدا). دنبال دلیل موجهی برای بودنش میگرده. میخواد بدونه 25سال پیش، درست قبل از تولدش کجا بوده؟ نمیدونه چرا 25 سال قبل، نه یک سال زودتر نه دیرتر متولد شده. میپرسه هزاران ساله که جهان وجود داشته اما او نبوده، پس چه دلیلی باعث شده ناگهان 25 سال قبل به زندگی پرتاب بشه؟
- این منصفانه نیست که انسان در زندگیش با مانعهایی روبرو بشه که نتونه اونا رو کنار بزنه!
- تا اونجا که یادم میاد، 9 سال پیش فلسفه رو به این دلیل انتخاب کردی که به قول خودت از حریم دین دفاع کنی! اما کلیدها به همان راحتی که در رو باز میکنند قفل هم میکنند. مثل اینکه فلسفه بدجوری در رو بسته!
- به نظر تو اصلا وجود داره (خدا)؟ این سوال حتی از این تز لعنتی و دلیل خودکشی پارسا و .... برام مهمتره. به نظر من پاسخ به این سوال تکلیف خیلی چیزها رو روشن میکنه. میلیونها آدم بدون اینکه این سوال ذرهای آزارشون داده باشه برنامه های 1000 ساله برای عمر 60-70 سالهشون میچینن و من تعجب میکنم که چطور کسی میتونه بدون اینکه پاسخ قانعکنندهای برای این سوال پیدا کرده باشه راه بره، کار کنه، ازدواج کنه، چه برسه به برنامهریزیهای دراز مدت.
اگه نیست چرا ما هستیم؟ احتمال ریاضی وجود حیات در این سیاره چیزی نزدیک به صفره. اما الآن ما وجود داریم. این مفهومش اینه که ارادهای توانا و ذیشعور مایل بوده ما بوجود بیایم. این همون چیزیه که احتمالا جولیا رو به درستی آزار میداده و منم همینطور.
از طرف دیگه اگه خدایی هست پس اینهمه نکبت برای چیه؟ اینهمه بدبختی و شر که از سر و روی کائنات میباره برای چیه؟ کجاست رد پای آن قادر محض؟ کجاست آن دست مهربان که هر چه صداش میزنند به کمک هیچکس نمیاد؟ ستمگران دائم فربهتر میشوند و ضعفا در اکناف عالم یا اسیر سیل میشن یا زلزله میاد و زمین میبلعدشون. اگرم جون سالم به در ببرن، فقر و گرسنگی و بیماری سروقتشون میاد. اینهمه کودک ناقصالخلقه تاوان چیو پس میدن؟
- شریفترین و محتاطانهترین چیزی که بشر میتونه دربارهی این سوال بگه اینه که ما نمیدونیم. آیا فضا انتها داره؟ آیا در میلیاردها کهکشان دیگه حیات وجود داره؟ .... جواب همه ی این سوالا یک کلمهست: نمیدونیم!
+ اینکه در میلیاردها کهکشان دیگه حیات وجود داره یا نه، اینکه فضا متناهی باشه یا نباشه، ذرهای در زندگیِ من تاثیر نداره. اما بود و نبود خدا برای من مهمه!
اگه خدایی باشه، مرگ پایان همه چیز نخواهد بود. در این شرایط اگه من همهی عمرم رو با فرض نبود او زندگی کنم، دست به ریسک خطرناکی زدم. اما اگه نباشه مرگ پایان همه چیزه و در آنصورت زندگی کردن با فرض وجود خداوند که نتیجهاش دوری از بسیاری لذتهاست با توجه به اینکه ما فقط یکبار زندگی میکنیم باخت بزرگیه!
- به هر حال این سوالیه که پاسخ قطعی اون رو اگه مثبت باشه بعد از مرگ میفهمیم و اگه منفی باشه هیچوقت نخواهیم دانست!
- شرایط اقدام به قتل یا خودکشی زمانی بوجود میآید که فرد امکان گریز از وضعیت ناهنجار و دشواری که گرفتارش شده را ناممکن بداند. موقعیت بحرانی میتواند معضلی باشد که شخص از حل آن ناتوان است یا گمان میکند ناتوان است. در چنین حالتی ذهن او برای رهایی از بحران و در واقع برای حل مسئله دو راه حل غیر طبیعی را ممکن است انتخاب کند: 1) میکوشد تا صورت مسئله را پاک کند (قتل) / 2) اقدام به محو کردن حلال مسئله میکند (خودکشی)
- من همیشه به یقین آنها حسرت میخورم. یقین آنها از کجا آمده؟ از جهل؟ اگر ندانستن و فکر نکردن به ماهیت آفرینش چنین آرامشی میآورد من به سهم خودم به هرچه دانستن اینچنینیست لعنت میفرستم.
- ای پسر عمران! هرگاه بندهای مرا بخواند، آنچنان به او گوش میسپرم که گویی بندهای جز او ندارم اما شگفتا بندهام همه را چنان میخواند که گویی همه خدای اویند جز من.
- نه فقط روزنامه، بلکه معتقدم هر چیز دیگهای که بخواد اطلاعات پراکنده و دسته بندی نشده را به مخاطبش منتقل کنه مضره. رادیو، تلوزیون، روزنامه و ماهواره تنها کارشون اینه که باران اطلاعات پراکنده و اغلب بیخاصیت رو روی سر شما بریزن. باران خبر، دانایی انسان رو آشفته میکنه و وقتی آگاهی کسی آشفته شد، خود او هم درمانده میشه.
- پرسشهایی هست که از "چرا پارسا خودکشی کرد؟" دشوارترند. سایه (نامزد یونس) گفت تو در خیلی چیزا تردید کردهای. من از تردیدهای تو نگران نیستم چون تردید حق انسانه اما نگران چیز دیگهای هستم. اینکه از خودت شکست بخوری! اینکه اونقدر نزدیک شی تا دیگه چیزی دیده نشه. هیچکس نمیتونه با مبنای علمی ثابت کنه موسی در آن شب صدای خدا رو از میان درخت شنید یا نه. هیچ ابزار علمی برای اثبات یا نفی تجلی خدا به کوه تور وجود نداره.
آیا خداوندی وجود داره؟ کسی نمیدونه. اما ندانستن به همون اندازه که چیزی رو اثبات نمیکنه، نفی هم نمیکنه. ما به این چیزا میتونیم ایمان داشته باشیم یا نداشته باشیم. همین!
- متاسفم. من واقعا از اینکه ملحدها نمیتونند خدا رو تجربه کنند متاسفم. در تجربهی خداوند، برخلاف تجربهی طبیعت که قوانین بعد از آزمایش بدست میاد، اول باید به قانونی ایمان بیاری و بعد اون رو آزمایش کنی. هر اندازه به خدا باور داشته باشی خداوند همون اندازه برات وجود داره. گرچه هستی خداوند ربطی به ایمان ما نداره اما احساس این هستی به میزان ایمان ما وابستهست.
- با خودم گفتم پرویز 3 جملهست: پرویز فکر نمیکند، پرویز شاد است، پرویز راحت است.
- علی گفت شک کردن مرحلهی خوبی تو زندگیه اما ایستگاه خیلی بدیه. علی میگه امکان نداره برای همیشه تو این ایستگاه بمونی! چون شک یه توهمه. خداوند هست و بودنش هم ربطی به ما و تردیدهامون نداره.