پس از لشکرکشی و تهاجم غیر مشروع، ظالمانه و وحشیانه روسیه مدرن به کشور اوکراین، خیلیها تصمیم مسکو را احمقانه، جسورانه و غیرقابلپیشبینی خواندند؛ اینکه چرا باید نظم جهانی تنها به خاطر زیادهخواهی، برتریجویی و جاهطلبی «یک فرد» به هم بریزد و افراد بیگناه زیادی بر سر مسئلهای کم اهمیت قربانی شوند. مسئله اینجاست که حرکت تهاجمی اخیر روسیه مدرن، بههیچوجه حرکتی ساده، احمقانه و از روی «دیوانگی یک دیکتاتور برتریجو، ظالم و روانی» نبوده است. سادهلوحانه است که باور کنیم یک فرد تنها به علت اختلالات شخصیتی و هوا و هوسهای فردی به کشوری همسایه حمله نظامی کند. رسواسازی یک فرد شرور آسان است، اما هیچچیز دشوارتر از درک رفتار او نیست. همه میدانیم که نقشه آمریکایی با اسلحه روسی به سرانجام میرسد و بههیچوجه بعید نیست که معاملات پنهانی میان روسیه مدرن و ناتو در پشت پرده صورت گرفته باشد. اما موضوع مقاله امروز، نه چگونگی رسیدن روسیه به هدفش در اوکراین، بلکه چرایی این عمل است. چرا روسیه خواستار بازگرداندن اوکراین و بهطورکلی مرزهای شوروی سابق است؟ برای درک بهتر رفتار مسکو، باید به دو عامل مهم توجه کنیم: نخست، تاریخ روسیه مدرن و دوم، جغرافیایی سیاسی این کشور پهناور. در این بخش، ابتدا قصد داریم علت اهمیت اوکراین را برای روسیه مدرن بیان کنیم و پسازآن، به بررسی ریشه رفتار تهاجمی مسکو علیه کشورهای استقلالیافته از شوروی سابق بپردازیم.
جنگ وسیلهای برای رسیدن به یک هدف سیاسی است. برای روسها، این هدف متقاعد کردن کیف به تسلیم شدن در برابر اراده مسکو است. در حالت ایدهآل، مسکو تمایل دارد، ساختار سیاسی دولت اوکراین را به حکومت فدرالی تغییر دهد. ولادیمیر پوتین در این رابطه مینویسد: «فقط کافی است به اتریش و آلمان یا ایالاتمتحده و کانادا نگاهی بیندازید که چطور در کنار یکدیگر زندگی میکنند. ازنظر ترکیب قومیتی، فرهنگی و زبان مشترک، به یکدیگر نزدیک هستند اما درعینحال، منافع و سیاست خارجی خود را دنبال میکنند و کشوری مستقل باقی میمانند. همه این تفاوتها آنها را از نزدیکترین همگرایی یا روابط متحدانه بازنمیدارد.
آنها مرزهای بسیار مشروط و شفافی دارند و شهروندان هنگام عبور از این مرزها، احساس میکنند در خانه خود هستند. آنها خانواده تشکیل میدهند، تحصیل میکنند، کار و تجارت میکنند. اتفاقاً میلیونها نفر از متولدین اوکراین که اکنون در روسیه زندگی میکنند، به همین ترتیب زندگی میکنند. ما نیز همان اوکراینیها را بهعنوان مردم نزدیک خود میبینیم.» با فدرالیزه کردن اوکراین، مرزهای سیاسی این کشور با قربانی کردن تمامیت ارضی حفظ خواهند شد. با نصب نظام فدرالی، هر منطقه از کشور اختیار تام پیدا میکند که فرهنگ، اقتصاد و پیمانهای خارجی باهمسایگانش را خودش تعیین کند. در این صورت هیچچیزی برای دولت مرکزی باقی نمیماند تا بر آن حکومت نماید.
حال با تجزیه شدن اوکراین، مسکو میتواند با مناطق خودکامه کوچکتر بازی کند تا منافع سیاسی کیف را محدود نماید. این همان قانون شماره یک روابط بینالملل است؛ اگر میتوانی، تفرقه بینداز و حکومت کن. فدرالیزه کردن اوکراین تمام قدرت دولت مرکزی را نابود میکند که نتیجه آن، پایان حکومت یکپارچه کشور است. شاید به نظر برسد که این قرارداد ترکمانچای اروپایی بهتر از نزاع نظامی باشد؛ اما در میدان نبرد، ما میتوانیم تنها یکبار کشته شویم، درحالیکه در سیاست، تجربه کردن چندینباره مرگ به یک نرم اجتماعی تبدیل خواهد شد.
اگر به عقب بازگردیم، میبینیم که آغاز امپراتوری روسیه مدرن، از کیف اوکراین بوده است. یعنی ریشه روسیه مدرن امروزی، نه به مسکو، بلکه به کیف، پایتخت اوکراین بازمیگردد. روسیه و اوکراین با یکدیگر رشد کردند و فرهنگ، اقتصاد و تاریخ مشترکی را باهم به اشتراک گذاشتند. حتی پس از فروپاشی شوروی و جدا شدن مرز سیاسی اوکراین (در کنار چندین کشور مهم دیگر)، بازهم مردم کیف و مسکو خود را از هم جدا نمیپنداشتند. تنها به این دلیل که مرزهای فرضی و ساختگی از هم جدا شدند، نمیتوان گفت که پیوند فرهنگی نیز از بین رفته است و این موضوع تا تصرف کامل اوکراین، از بالای ذهن اتاق فکر مسکو تکان نخواهد خورد.
روسیه مدرن پس از انحلال و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، قرنها کشورگشایی و توسعهطلبی را از دست داد. این کشور از ترس هجوم بیگانگان و خطر تجزیه شدن، کل هزاره را صرف لیسیدن زخمهایش کرده و در این زمان که تهدید دشمنان بیشازپیش آشکار گشته، مسکو رفتار تهاجمی خود را به اوج خود رسانده است. کشورهای پسا شوروی مضطرب، نگران و بیقرار شدهاند و دقیقاً نمیدانند که باید چه راهبردی را در پیش بگیرند. شاید عقبنشینی راهحل خوبی به نظر برسد؛ زیرا بهترین استراتژی در برابر خرسی که گوشه رینگ گیر افتاده است، عقب نشستن و برنامهریزی بر روی کارهایی باشد که نباید انجام داد.
روسیه الماسی بزرگ درصحنه جهانی است. این کشور پهناور، دارای 20 هزار کیلومتر مرز مشترک با 16 سرزمین است که 12 عدد از آنها، جزء اتحاد جماهیر شوروی بودهاند. داشتن چنین مرز زمینی عظیمی، امنیت کشور را به خطر میاندازد. برای درک بهتر این خطر باید به عقب بازگردیم. با ظهور دوکنشین بزرگ مسکو (به انگلیسی: Grand Duchy Of Moscow) در قرن پانزدهم میلادی، این حکومت نوپا بلافاصله با فاجعه ژئوپلیتیکی بزرگی روبرو شد. نگرانی مسکو در برابرقدرتهای متخاصم، تنها زمانی رفع میشد که بارهای اضافی جغرافیاییاش را به بیرون هل دهد و مرزهایش را به کوهها، رودها و یا دریاها برساند تا قلعه دفاعی طبیعی در برابر قدرتهای خارجی ایجاد گردد. حال این سؤال پیش میآید که چرا مرزهای روسیه مدرن در معرض خطر قرارگرفته است؟
در قرن اول تأسیس، روسیه بهاندازه یک بلژیک در سال کشورگشایی کرده بود. در قرن هفدهم میلادی، این کشور توانست به مرزهای کنونی روسیه مدرن گسترش یابد. جغرافیای این کشور باوجود نقاط ضعف بزرگ، برتریهای قابلتوجهی نیز دارد. تاج بینظم و یخزده آرکتیک در شمال روسیه هرگونه تهاجم زمینی را از آن سمت غیرممکن میسازد. مهاجمی که بخواهد از طریق آبهای شمالی حمله کند، باید از طریق شهرهای مورمانسک و آرخانگلسک عبور نماید که حتی برای باتجربهترین ناخدایان نیز، بههیچوجه تجربه خوشایندی نخواهد بود.
قبل از رسیدن به این دو شهر، باید از دو منطقه کِدر (یا منطقه خفگی) مهمی عبور کرد: شکاف جیآییوکِی (به انگلیسی: GIUK Gap) و شکاف بیر (به انگلیسی: Bear Gap). شکاف اول به آب آزادی که در بین گرینلند، ایسلند و بریتانیا قرار دارد، اشاره میکند و شکاف دوم، میان جزیره سوالبار و نروژ جای گرفته است. دفاع از این مناطق کدر با کمک زیردریایی بسیار آسان است و ما میدانیم که ناوگان دریایی مسکو شامل تعداد زیادی از آنها میشود.
در شرق روسیه مدرن خطوط ساحلی صعبالعبور، ناهموار و غیرمتمدن سیبری در کنار تنگه برینگ، دریای اختسک و دریای ژاپن راه را برای عبور مهاجمان بسیار سخت کرده است. مسیر کوتاه بین آلاسکا و سیبری، شاید قابلعبور به نظر برسد، اما آبوهوای وحشی آرکتیک، جزر و مد شدید، کوههای بلند و وجود قدرت آتش سنگین در هر دو سمت، هر نوع تحرکات نظامی را در این تنگه غیرممکن نموده است.
همچنین با کنترل شبهجزیره کامچاتکا و جزایر کورال، مسکو میتواند فعالیتهای تحریکآمیز دشمنان را کنترل کند. حتی درصورتیکه تحرکات نظامی در این منطقه امکانپذیر باشد، اقلیم خشن و ناهنجار سیبری و آلاسکا، جهتیابی را بهشدت محدود میکند. همه این عوامل باعث میشود که شرق روسیه مدرن ایمن و در هر نبردی دست بالا را داشته باشد. اما برخلاف شمال و شرق کشور، وضعیت در غرب، چندان وقف مراد مسکو نیست.
حدود 80 درصد جمعیت روسیه مدرن در منطقه مرکزی و حیاتی آن – که میزبان شهرهای بزرگی همچو سنپترزبورگ، مسکو، کازان و ولگوگراد (استالینگراد سابق) است – اقامت دارد. تقریباً هر تصمیمی که کرملین میگیرد، بر اساس نیازها، تمایلات و منافع قلب روسیه مدرن است. این منطقه، با شش کشور شوروی سابق هممرز است: استونی، لاتویا (یا لتونی)، لیتوانی، بلاروس، اوکراین و مولداوی. منطقهای که این کشورهای اروپای شرقی ساختهاند، به یکی از مشکلسازترین مناطق جهان معروف شده است. برای شروع میتوان به دو ناهنجاری معروف در این منطقه اشاره کرد: بخش کالینینگراد و شبهجزیره کریمه.
هر دو منطقه از اهمیت استراتژیک بالایی برای تأسیس پایگاههای نظامی برخوردار هستند. هر کشوری که این دو منطقه را در اختیار داشته باشد، به خوبی میتواند نیروهای متخاصم دریای بالتیک و دریای سیاه را کنترل کند. در حال حاضر این دو بخش از تسلیحات سنگین و جنگافزارهای فراوان اشباعشده است و همین موضوع باعث گشته که قدرتهای خارجی پیش از نزدیک شدن به کالینینگراد و کریمه، دوباره فکر کنند. اگر یک قدرت خارجی این دو دارایی ارزشمند را اشغال کند، بلافاصله میتواند به تهدیدی عظیم علیه قلب روسیه مدرن تبدیل شود.
در میان این دو منطقه، از شمال تا جنوب، دشت اروپا قرارگرفته است. این سرزمین مانند یک مثلث، از هلند تا رشتهکوه اورال و مرز روسیه مدرن گسترانیده شده. عرض این منطقه بیش از 2000 کیلومتر است که آن را به بزرگترین سرزمین مرزی بیدفاع و مسطح دنیا تبدیل کرده. زمین اروپای شرقی، بهشدت هموار، باز و غیرقابلدفاع است. بااینکه تانکها میتوانند تا حدودی از این نوع زمینهای صاف دفاع کنند (و دقیقاً به همین علت است که مسکو با 13 هزار تانک، بیش از یکپنجم کل تانکهای دنیا را در اختیار دارد.) اما هیچ تعداد سلاحی نمیتواند از 2000 کیلومتر زمین مسطح دفاع نماید.
علاوه بر این، در شرق اوکراین و در شمال قفقاز، بیش از 750 کیلومتر سرزمین مسطح پیوسته وجود دارد که تا شهر آستراخان و دریای کاسپین کشیده شده است. این منطقه به شکاف ولگوگراد معروف است. شاید هیچ ناحیهای بهاندازه این شکاف برای مسکو اهمیت نداشته باشد. اگر نیروی متخاصمی این شکاف را ببند، میتواند به شکل مؤثری کنترل روسیه بر قفقاز، دریای سیاه و دریای کاسپین را از بین ببرد. گواه اهمیت شکاف ولگوگراد، در وقایع هر دو جنگ جهانی قابلبررسی است. کشور آلمان با بستن این شکاف، بقای روسیه را بهشدت به خطر انداخت و این خطر رفع نشد تا زمانی که کل حمله آلمانها دفع گشت.
در قسمت شمالی اروپای شرقی، ملتهای بالتیک (استونی، لاتویا و لیتوانی) نشستهاند. از منظر تاریخی، کشورهای بالتیک نمیتوانستند تهدیدی برای روسیه بهحساب بیایند و تنها مجرایی برای عبور قدرتهای بزرگتر (مانند سوئد در قرن هجدهم و آلمان در قرن بیستم میلادی) برای رسیدن به قلب روسیه بودهاند. انحلال شوروی باعث شد که بالتیک به دست ناتو بیفتد تا این سه جمهوری برای مذاکره در شرایط برابر با روسیه مدرن اعتمادبهنفس پیدا کنند.
از دست دادن مرزهای غربی، برای مسکو هم از منظر اقتصادی و از منظر سیاسی بسیار گران تمام شد. روسیه مدرن مجبور است مرز عظیمی را با یکی از پیچیدهترین، پیشرفتهترین و بزرگترین قدرتهای نظامی جهان به اشتراک بگذارد و هزینه زیادی را نیز بپردازد. بنابراین مسکو برای به حداقل رساندن تهدیدات غربی، باید جاپایش را دریای بالتیک و کوههای کارپات محکم کند. بااینکه کوههای کارپات غیرقابل نفوذ نیستند، اما در مقابل زمینهای هموار و مسطح، برتری بسیار بالاتری را ارائه میدهند. بهعلاوه، کنترل بالتیک به مسکو اجازه میدهد که خط مقدم جنگ را به کالینینگراد هل بدهد. ازاینرو با بازیابی مرزهای شوروی سابق، روسیه مدرن جناح در معرض خطرش را از 2000 به 600 کیلومتر کاهش میدهد.
فارغ از اهمیت فرهنگی و تاریخی بالا، اوکراین از منظر ژئوپلیتیک نیز اهمیت بسیار بالایی دارد. در سالهای پسا شوروی، بسیاری از کشورهای تازه تأسیس استقلالیافته، وارد اتحاد نظامی به نام سازمان پیمان امنیت جمعی (به انگلیسی: Collective Security Treaty Organization که بهاختصار CSTO خوانده میشود) شدند. کشورهای اروپایی عضو این اتحاد، بلاروس، ارمنستان و روسیه مدرن هستند. کشور مهم اوکراین از پذیرفتن این اتحاد خودداری کرد و بین ناتوی غربی و سازمان پیمان امنیت جمعی شرقی، بهنوعی بیطرف باقی ماند. حال از این لنز میتوان بهراحتی دریافت که چرا اوکراین همیشه بهعنوان هسته مرکزی منافع ژئوپلیتیک مسکو باقی خواهد ماند.
درصورتیکه اوکراین تحت نفوذ مسکو قرار گیرد، خط دفاعی روسیه مدرن و CSTO تا نزدیکی کوههای کارپات پیش میرود و همچنین مرز غربی را تا ناحیه بهشدت کوچک واقع در شرق لهستان (بین بلاروس و کالینینگراد) محدود میکند. بااینکه کشورهای بالتیک عضو ناتو در این ناحیه حضور دارند، اما نیروهای CSTO میتوانند همان ناحیه کوچک میان لهستان و بلاروس را ببندند و سه کشور حوزه بالتیک را از بقیه اعضای ناتو جدا و منزوی کنند. همانطور که گفته شد، این سه کشور بدون حضور متحدان اروپایی خود تهدیدی برای روسیه مدرن بهحساب نمیآیند و با جدا کردن گوسفند از بقیه گله، شکارش بسیار آسانتر خواهد شد.
روسیه مدرن مانند ایران و عربستان سعودی کشوری وابسته به منابع طبیعی است. حدود 50 درصد از هزینههای دولت و 30 درصد از کل تولید ناخالص داخلی (به انگلیسی: Gross Domestic Product) کشور از طریق منابع طبیعی تأمین میشود. مسکو مقادیر زیادی از این منابع را به اروپا صادر میکند. برای مثال 35 درصد از کل گاز طبیعی موردنیاز اروپا توسط این کشور پهناور تأمین میشود و آلمان، بهعنوان چهارمین اقتصاد بزرگ جهان، بیش از 50 درصد از گاز طبیعی موردنیازش را از روسیه وارد میکند.
نقش اوکراین در این جابهجایی پول عظیم، بسیار پررنگ است. حدود 80 درصد گازهای صادراتی روسیه مدرن به اروپا، از این کشور عبور میکند. همچنین در سال 2012 میلادی، متخصصان، در جنوب اوکراین (در منطقه کریمه)، بیش از 2 تریلیون مترمکعب گاز طبیعی کشف کردند تا این کشور بتواند به چهاردهمین کشور دارای ذخایر گاز طبیعی تبدیل شود. البته اوکراین به دلایل ضعف تکنولوژیک و مالی، نتوانست خودش چنین ثروتی را استخراج کند. بنابراین به کمپانیهای غربی مانند شرکت نفت شِل (به انگلیسی: Shell Oil Company) اجازه داد تا آنها این کار را انجام دهند. این نیز دلیل دیگری به مسکو داد تا به اوکراین هجوم آورد.
در حالت ایدهآل، روسیه مدرن مایل است تا جایی که امکان دارد، در مرز غربی (ترجیحاً تا لهستان) پیشروی کند. با این پیشروی، مسکو در وضعیت برابری با بلوک غرب قرار میگیرد. برای درک بهتر موضوع، اروپا را یک صفحه شطرنج عظیمی در نظر بگیر که هر دو بازیکن، تمام تلاششان را میکنند تا موقعیتشان را با قراردادن استراتژیک مهرههایشان بهبود ببخشند. هرچه ناتو بیشتر به سمت شرق اروپا پیشروی کند، هم گزینههای راهبردیاش بیشتر میشود و هم احتمال خطا برای طرف روسی بالاتر میرود. در این شرایط، غرب روسیه مدرن همچنان در معرض خطر باقی میماند و برای محافظت از آن، باید بودجه بیشتری را در نظر بگیرد. برعکس این وضعیت نیز صادق است.
بازپسگیری کشورهای استقلالیافته شوروی سابق هدف نهایی روسیه مدرن است و مسکو با پشتیبانی از گروههای تجزیهطلب تلاش میکند، همسایههایش را در محدودهای یخزده و نامناسب قرار دهد تا مجبور شوند، نفوذ روسیه را بپذیرند. البته این استراتژی چندان موفقیتآمیز نبوده و حتی آتش بسیاری از این نقشهها به خود مسکو نیز آسیب رسانده است.
در جنوب روسیه مدرن وضعیت کمی متفاوتتر است. منطقه قفقاز، همیشه سد محکمی در برابر جاهطلبیهای برتریجویان بوده است. ازنظر تاریخی قدرتهای بزرگی همچون حکومتهای ایرانی (اشکانیان، ساسانیان و صفویان) و حکومتهای ترکی-اروپایی (رومیها و عثمانیها) بر سر کنترل قفقاز قرنها جنگیدند و نبرد کردند. حتی امروز نیز کشورهایی مانند ایران، ترکیه و آمریکا در تلاشاند نفوذ خود را در قفقاز به حداکثر برسانند. اگر مسکو برای لحظهای گاردش را پایین نگه دارد، کل منطقه مهم قفقاز بهسرعت بر علیهش خواهد شد. قفقاز بزرگ، از سوچی در دریای سیاه تا باکو در دریای کاسپین کشیده شده که لایه دفاعی مهمی برای روسیه مدرن محسوب میگردد.
شمال قفقاز به علت جنبشهای افراطگرایانه، جایی است که برای روسیه مدرن مشکلساز میشود. مسکو برای کنترل این منطقه از همان سیاست قدیمی تفرقه انداختن میان بازیگران محلی استفاده میکند. اما این راهحل کوتاهمدت، موقت و بهنوعی مسکن است. برای تثبیت حاکمیت در درازمدت، مسکو باید لنگرش را در رشتهکوههای جنوب قفقاز بیندازد. سه کشور گرجستان، آذربایجان و ارمنستان، در جنوب قفقاز سکونت دارند. روسیه مدرن با کنترل این سه کشور میتواند لایه دفاعی دیگری را در شمال قفقاز اضافه نماید. همچنین با تسلط بر قفقاز جنوبی، یک خط مستحکمی کشیده میشود که روسها را از ایران و ترکیه جدا میکند.
به همین دلیل است که شوروی سابق مرزهایش را تا انتهای جنوب قفقاز گسترش داد و به همان دلیل نیز، روسیه مدرن امروز تمایل زیادی به بازگرداندن این مرز دارد. همانطور که گفته شد، سیاستگذاران مسکو سعی دارند با سوءاستفاده از درگیریهای قومیتی و همچنین ایجاد جنبشهای افراطگرایانه، تخیلی و ساختگی (مانند پانترکیسم) نفوذشان را در قفقاز جنوبی گسترش دهند.
اما این قضیه برای روسها به این سادگیها هم نیست. گروههای تجزیهطلب محلی (مانند چِچِنها) از وزن ژئوپلیتیکی که حمل میکنند، به خوبی آگاهاند و تمایل دارند، قدرتهای بزرگ رقیب را برای دسترسی به قدرت، ثروت و نفوذ بیشتر، به میز مذاکره بکشانند و از همه اهرمهایشان نهایت بهرهمندی را ببرند. همه این عوامل به خوبی اهمیت بالای قفقاز جنوبی را در بازی ژئوپلیتیک جهانی برجسته میکند.
کمی به شرق پیش میرویم، مکانی که به آن آسیای مرکزی گفته میشود. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، روسیه مدرن بهشدت در این جناح بیدفاع و آسیبپذیر شد. در شرق رشتهکوه آلتای، سبز دشت عظیم پونتیک -کاسپین، با مساحت 994 هزار کیلومترمربع، وجود دارد. نزدیکترین دستانداز جغرافیایی – دفاعی، در رشتهکوه اورال قرارگرفته که همین دستانداز، شکافی به عرض 650 کیلومتر را از رشتهکوه اورال تا دریای کاسپین ایجاد کرده است. این سرزمین غیرقابلدفاع و گواه آن، شواهد تاریخی است. ترکها برای قرنهای متمادی، از این سبز دشتها برای حمله به روسیه و اروپا استفاده کردند.
هجوم وحشیانه قرن سیزدهم میلادی چنان عمیق و سنگین بود که روسها را تا چندین قرن فلج کرد. تنها در قرن نوزدهم میلادی بود که روسیه با تسخیر و فتح کامل آسیای مرکزی، توانست جناح جنوبیاش را بهطور کامل ایمن کند. در زمان شوروی سابق، قلههای 4 هزار متری رشتهکوه آلتای و 7 هزار متری پالمیرا، مانند دیواری مستحکم در برابر نفوذ چینیها و ایرانیها عمل میکرد. همچنین بیابان کاراکوم در جنوب، مانع بزرگی در برابر نفوذ ایران در آسیای مرکزی قلمداد میشد. ماشین مقتدر مرکزی اتحاد جماهیر شوروی توانست همه کشورهای آسیای مرکزی را (قزاقستان، ازبکستان، ترکمنستان، قرقیزستان و تاجیکستان) را به سپری جمعی علیه هر قدرت آسیایی تبدیل کند.
اما پس از سقوط شوروی، توازن قدرت منطقه بهطور کامل به هم ریخت. اکنون رقابت جدیدی در آسیای مرکزی شکلگرفته است؛ از گاز طبیعی دریای کاسپین گرفته تا ثروت کشاورزی دره فرغانه، همه قدرتهای خارجی بر سر لاشههای باقیمانده شوروی سابق نزاع سختی را تشکیل دادهاند. دوئل نانوشته اما زنده روسیه مدرن و چین با آشکار شدن طرح ابتکار کمربند و جاده (به انگلیسی: Belt And Road Initiative)، بهعنوان جایگزین اقتصادی و امنیت منطقهای شدت گرفت. چین آهسته و پیوسته، در حال از بین بردن موانع جغرافیایی با بهرهبرداری از فنّاوری مدرن و سرمایهگذاریهای سنگین زیرساختی است.
چین بلندمدت فکر میکند و اصلاً تمایلی به «بازیگر شماره دو بودن» ندارد. به همان نسبتی که چین به سرمایهگذاری خطرپذیرش ادامه میدهد، به همان نسبت مسکو به بازیگر شماره دو بودن در آسیای مرکزی نزدیکتر میشود. نتیجه این امر، تبدیلشدن این منطقه بهیکبار اضافی برای روسیه مدرن خواهد بود. بنابراین برای دفع هر نوع تهدیدی از سمت آسیا، مسکو باید بهطور کامل مرزهای شوروی سابق در آسیای مرکزی را احیا کند. بهترین استراتژی اقتصادی روسیه مدرن برای بازپسگیری هژمونی سابقش، بهرهگیری از ابزارهای نامتقارن مانند نزاعهای اقلیتهای قومی، میانجیگری، معاملات تسلیحاتی، مالکیت کمپانیهای بینالمللی و معادههایی شبیه به ترکمانچای است.
همه این ابزارهای قدرت نرم، میتوانند مشروعیت اعمال مسکو را تضمین کنند. در ژئوپلیتیک، مشروعیت بسیار ارزشمندتر از هر نوع انبار تسلیحاتی است. مشروعیت حمله به اوکراین بدون وجود معاملات پشت پرده با ناتو، بهانه مقابله با نئونازیها و حرفهای زیبای پوتین در مورد ملیت واحد دو کشور، بههیچوجه امکانپذیر نبود. اگر همه این موارد را کنار هم بگذاریم، میبینیم که شوروی سابق مرزهایش را در شرق اروپا، آسیای مرکزی و قفقاز، با تفکر، برنامهریزی و سختکوشی بسیار گسترش داده بود و با از دست رفتن این سرزمینها، روسیه مدرن در معرض خطرات عظیمی قرار گرفت. به همین دلیل است که ولادیمیر پوتین، فروپاشی شوروی را، حتی بالاتر از مرگ دهها میلیون نفر، بزرگترین فاجعه قرن بیستم مینامد.
اگر کمی عمیقتر فکر کنیم، میبینیم که تمایل مسکو به بازپسگیری مرزهای شوروی سابق، تنها حاصل تفکرات یک دیکتاتور ظالم، دیوانه و جاهطلب نیست و همه این اتفاقات، با برنامه و منطق فراوان تبیین شدهاند. ریشه این رفتارها، به یک عامل مهم به نام امنیت بازمیگردد. یک حکومت همیشه امنیت خودش را بالاتر از همه نیازهای دیگر قرار میدهد و تا زمانی که به امنیت مطلق نرسد، بههیچوجه دست از تلاش برنمیدارد و امنیت مطلق نیز تنها زمانی اتفاق میافتد که یک ملت، به یگانه ابرقدرت جهان تبدیل شود.
بدون وجود مرزهای شوروی، مسکو در برابر تهدیدات ناتو و پیشرویهایشان به سمت شرق، احساس برهنگی و ترس میکند و از آن سمت، قدرتهای منطقهای مانند چین و ایران به شکلی فعال مشغول افزایش نفوذشان در قفقاز و آسیای مرکزی هستند. مسکو در گوشه رینگ گیر افتاده و ازدید آنها، تنها یکراه باقیمانده است: چرخیدن، ایستادگی و نبرد برای بازپسگیری جغرافیای اتحاد جماهیر شوروی. به همین دلیل است که میگویند پس از شناخت جغرافیای یک کشور، درک سیاستهای خارجهاش به مثابه آب خوردن خواهد بود.